جدول جو
جدول جو

معنی دبیران - جستجوی لغت در جدول جو

دبیران
(دَ)
نام خانواده ای نامور به قزوین بروزگار حمدالله مستوفی و پیش از وی. مستوفی در تاریخ گزیده آرد مردمان عالم و صالح بودند از ایشان مولانای سعید استاد علماء زمان نجم الدین علی بن عمر الکاتبی عدیم المثل بود و از وصف مستغنی. (تاریخ گزیده چ اروپا ص 844 و 845)
لغت نامه دهخدا
دبیران
(دَ)
دهی است از دهستان هشیوار بخش داراب شهرستان فسا. در 6 هزارگزی جنوب داراب و نقش شاپور. جلگه. گرمسیر و مالاریائی. دارای 67 تن سکنه. آب آنجا از چشمه و محصول آنجاغلات و برنج و حبوبات و شغل اهالی آن زراعت و قالی بافی و راه آن مالروست. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
دبیران
(دَ)
نجم الدین قزوینی از خانوادۀ دبیران آن شهر و از یاران و دستیاران خواجه نصیرالدین طوسی و مؤیدالدین عروضی در ساختن زیج خاقانی بفرمان هلاکوخان مغول است و بدین تقدیر از دانشمندان قرن هفتم هجری قمری بشمارست. (تاریخ گزیده چ اروپا ص 581). و رجوع به دبیر نجم الدین علی بن عمر... شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حزیران
تصویر حزیران
از ماه های سریانی یا رومی، بین ایار و تموز، ماه ششم تقویم شمسی بعضی از کشورهای عربی، مطابق ماه ژوئن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیکران
تصویر بیکران
بی کرانه، بی پایان، نامحدود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیرانه
تصویر بیرانه
ویرانه، جای خراب و ویران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انیران
تصویر انیران
در آیین زردشتی فرشتۀ موکل بر نکاح، روز سی ام از هر ماه خورشیدی، برای مثال سفندارمذماه رفته تمام / به روزی که خوانی انیرانش نام ی در این روز زردشت پاکیزه دین / درآمد سوی حد ایران زمین (زراتشت بهرام - لغت نامه - انیران)
غیر ایرانی، غیر ایران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دبران
تصویر دبران
یکی از منازل قمر مشتمل بر پنج ستاره در برج ثور، ستاره ای در چشم صورت فلکی ثور، عین الثور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیران
تصویر بیران
ویران، خراب، بایر
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
قریه ای است از دانیه از توابع اندلس و عده ای بدان منسوبند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
نام محلی است در اطراف دمشق، (الموشح ص 116)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ دیر، (تاج العروس) (دهار)، جمع واژۀ دار، (منتهی الارب)، رجوع به ’دیر’ و ’دار’ شود
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ)
یکی از منازل قمر و آن پنج ستاره است در ثور. (منتهی الارب). صورتی از صور فلکی مرکب از پنج ستاره در ثور. منزلیست از منزلهای ماه. (مهذب الاسماء). الدبران، منزل چهارم است از منازل قمر بعد ازثریا و پیش از هقعه. از منازل بیست و هشتگانه ماه و از رباطات است. منزل چهارم از منازل قمر و او ستاره ای است بزرگ و روشن و سرخ گون بر آن چشم گاو که سوی مشرق نهاده است. (التفهیم بیرونی). منزل چهارم است از منازل قمر و آن از آخر ثریاست تا بیست ویک درجه و بیست وپنج دقیقه و چهل ودو ثانیه از ثور و نزد احکامیان منزلی است نحس. منزل چهارم ماه. چهارمین از منازل قمر و آن یک ستاره است و آن بر جای چشم صورت ثورست و از این رو آنرا عین الثور گویند. نام ستاره ای از قدر اول که بمنزلۀ چشم ثور تخییل شده و آنرا عین الثور و حادی النجم و تالی النجم و سائق الثریا نیز نامند. فنیق. تابعالنجم. تالی النجم. مخدج. لسان البحر. الطیر. عین الثور را نیز دبران گویند که یک ستاره است. طیر. دیدۀ گاو. عقدالثریا. تویبع. تبع. (منتهی الارب). ستاره ای از قدر اول که برنگ اندکی بسرخی زند و در صورتی از صور فلکی هم بدین نام واقعست و آن یکی از چهار کوکب ملکی مصریان قدیم است و عرب جاهلیت بنام دبران خورشید را می پرستیدند ستاره ای در صورت ثور و آنرا عین الثور نیز نامند. کوکبی است از قدر اول از کواکب برج ثور و او یکی از منازل قمر است. (از جهان دانش). مجدح. (صبح الاعشی ج 2 ص 177). ابوالعجل. (المرصع). نظم. (منتهی الارب). عین الثور. (صبح الاعشی ج 2 ص 157). و آن یک کوکب است نیک روشن و سرخ. آن بجای چشم ثور واقع شده است. چون کسی بوقت طلوع آن او را بیند کور شود. (از غیاث اللغات). ستاره ای است روشن سرخ رنگ بر چشم ثورو با کواکب روی ثور بر شکل دالی است و روی او بطرف آن دال است و ماه گاه گاه او را بپوشاند و آن منزل چهارم است از منازل قمر و رقیب آن قلب است. (جهان دانش ص 117). کوگرد. (زمخشری از حاشیۀ یشتهای پورداود ص 327 ج 1). بزعم بارتولومه ستارۀ تویس (ستوئس) اوستا با دبران قابل انطباق است. (یشتها ج 1 ص 327 و ج 2 ص 355). و نیز رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 157 شود:
قصد دبران نیست سوی نیستی او
یاریگر او دان بحقیقت دبران را.
ناصرخسرو.
گرثورچو عقرب نشدی ناقص و یک چشم
بر قبضۀ شمشیر نشاندی دبران را.
انوری.
طالع او بطلوع دبران ادبار و عواء عواء خذلان منحوس شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 302). مجدح، دبران، یا ستاره ای است خرد میان دبران و ثریا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است هشت فرسنگی میانه جنوب و مغرب شهر داراب. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
صاحب غیاث اللغات و شرفنامه نوشته اند که نام وزیر و سردار لشکر افراسیاب است اما کلمه دگرگون شدۀ پیران است. رجوع به پیران شود
لغت نامه دهخدا
قریه ای است از قرای نسف و در یک فرسخی آن، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است جزء دهستان بشاریات بخش آبیک شهرستان قزوین. در 14000گزی جنوب باختر آبیک. دارای 114 تن سکنه. آب از قنات. محصول غلات و صیفی. شغل اهالی زراعت و راه مالرواست و از طریق باقرآبادمیتوان اتومبیل برد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ / نِ)
دبیروار. همچون دبیران. بسان منشیان. به هیأت کاتبان:
چون دو انگشت دبیرانه کند فصل بهار
به دوات بسدین اندر شبگیر پگاه.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
ویران که نقیض آباد باشد، (از برهان)، بیرام، بیرانه، (از غیاث)، ویران، (رشیدی)، ویران، ویرانه، (انجمن آرا) : (زحل دلالت دارد بر) ... راههای بیران ... (التفهیم بیرونی)، و از جزیره های آباد و بیران هزار و سیصد و هفتاد جزیره است، (مجمل التواریخ و القصص)،
بود بیران دهی بره اندر
از عمارت در او نمانده اثر،
سنائی،
و این بوم بیران کش جهان می دانند تنگنائی بر لشکر تست، (راحهالصدور راوندی)، و رجوع به ویران شود،
- بیران شدن، ویران شدن، تهکم، (تاج المصادر بیهقی)، رجوع به ویران شدن شود،
- بیران کردن، ویران کردن: چون ابرهه الاشرم پیل به در مکه آورد بدان عزم که بیران کند، (مجمل التواریخ و القصص)، ابن الزبیر خانه کعبه را فراخ کرده و حجاج بهری از آن بمنجنیق بیران کرده بود، (مجمل التواریخ و القصص)، در سنۀ عشر و مأتین هجریه آن باروی را بیران کرد و خراب گردانید، (تاریخ قم ص 35) ...، آن قاعده را هدم کرده بودند و آن طریقه بیران کرده بودند، (کتاب النقض ص 487)، اولاً مصر بیران کند وتخت معد و نزار بشکند، (کتاب النقض ص 510)، و رجوع به ویران کردن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قریه ای است از سواد بغداد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیران
تصویر بیران
ویران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیکران
تصویر بیکران
بی نهایت، بی حد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیران
تصویر دیران
جمع دار، خانه ها سرای ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزیران
تصویر حزیران
ماه نهم از سال سریانی بین ایار و تموز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انیران
تصویر انیران
خارجی، غیر ایرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دایرات
تصویر دایرات
جمع دایره (دائره) حوادث پیش آمدها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دایگان
تصویر دایگان
جمع دایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدبیرات
تصویر تدبیرات
جمع تدبیر
فرهنگ لغت هوشیار
دیده گاو خوان چهارم از ماهخوان ها (منازل قمر) زبانزد اختر شناسی پییگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبیرانه
تصویر دبیرانه
مربوط و منسوب به دبیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرانه
تصویر بیرانه
ویرانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبران
تصویر دبران
((دَ بَ))
ستاره سرخ رنگی از قدر اول واقع در چشم صورت فلکی «گاو» یا «ثور»، دیده گاو، عین الثور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داوران
تصویر داوران
قضات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیکران
تصویر بیکران
بی پایان، لایتناهی
فرهنگ واژه فارسی سره
آتش را خاموش کن، بکش
فرهنگ گویش مازندرانی