جدول جو
جدول جو

معنی دبیثی - جستجوی لغت در جدول جو

دبیثی
(دُ بَ ثا)
دبیثا. دهی است به واسط. (منتهی الارب). دبثا
لغت نامه دهخدا
دبیثی
(دَ)
منسوب به دبیثا. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نوعی پارچۀ ابریشمی بسیار لطیف که در قرون وسطی در دبیق مصر بافته می شده و بسیار گران بها بوده و بیشتر از آن عمامه تهیه می کردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دبیری
تصویر دبیری
شغل و عمل دبیر، نویسندگی، منشی گری
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
یکی از دعاه اسماعیلیه و او به بغداد بود و همال ابن نفیس ابوعبدالله و در امر ریاست رقیب یکدیگر بودند و پس از ابوعبدالله نیز چندین سال بزیست. (الفهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(رِبْ بی ثا)
ربیثا. کار بازدارنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
سعیدالدین عبدالعزیز بن حنفی متوفی به سال 693 هجری قمری او راست: کتاب تفسیر
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دبیر بودن. منشی بودن. عمل دبیر و منشی. کاتبی. نویسندگی. سوادخوانی. سواد. خط داشتن. هنر کتابت و قرائت:
نخواهی دبیری تو آموختن
ز دشمن نخواهی تو کین توختن.
فردوسی.
رخش از نامه خواندن شد زریری
که میدانست کم مایه دبیری.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
سه موبد بیاورد فرهنگجوی
که اندرهنرشان بود آبروی
یکی تا دبیری بیاموزدش
دل از تیرگیها برافروزدش.
فردوسی.
حسنک حشمت گرفته است، شمار و دبیری نداند. (تاریخ بیهقی). دبیری و شمار معاملات نیکو داند (احمد عبدالصمد) و مردی هوشیار است. (تاریخ بیهقی).
نگر نشمری ای برادر گزافه
بدانش دبیری و نه شاعری را.
ناصرخسرو.
دبیری یکی خرد فرزند بود
نشد جز به الفاظ من سیرشیر.
ناصرخسرو.
آن دبیری رساندت به نعیم
این دبیری رهاندت ز سعیر.
ناصرخسرو.
زین دبیری مباش غافل هیچ
پند پیرانه از پدر بپذیر.
ناصرخسرو.
طهمورث دیوان را در اطاعت آورد... و مردمان را دبیری آموخت. (نوروزنامه). نخست کسی که دبیری بنهاد طهمورث بود و مردم اگرچه با شرف گفتار است چون بشرف نوشتن دست ندارد ناقص بود و چون یک نیمه از مردم. (نوروزنامه). دبیری آن است که مردم را از پایۀ دون بپایۀ بلند رساند تا بعالم و امام و فقیه و منشی خوانده شود. (نوروزنامه). و منع کرد هیچ بی اصل یا بازاری یا حاشیه زاده دبیری آموزد. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 93).
واسباب دبیریی که باید
بسپرد بدو چنانکه شاید.
نظامی.
، منشی گری. کتابت. شغل دبیر. رجوع به ایران در زمان ساسانیان چ 2 صص 153 / 155 و چهار مقالۀ عروضی باب دوم در مقالت دبیری شود:
نام نیکو وجمال و شرف و علم و ادب
با دبیری بتو کردند دبیران تسلیم.
فرخی.
کمترین فضل دبیریست مراو را هر چند
بسر خامه کند موی ز بالا به دونیم.
فرخی.
ودر آن روزگار با دبیری و مشاهره که داشت (مظفر) مشرفی غلامان سرایی برسم وی بود سخت پوشیده. (تاریخ بیهقی). بونصر پسر ابوالقاسم علی نوکی از دیوان با وی به دبیری رفت. (تاریخ بیهقی). و بومحمد قاینی را که از دبیران او بود و در روزگار محنتش دبیری خواجه بوالقاسم کثیر می کرد بفرمان سلطان محمد بخواند. (تاریخ بیهقی). امام روزگار بود در دبیری. (تاریخ بیهقی). ایشان... دبیری نیک بکردندی ولیکن این نمط که از تخت ملوک به تخت ملوک باید نبشت دیگرست و مرد آنگاه آگاه شودکه نبشتن گیرد. (تاریخ بیهقی). تلک از خواص معتمدان خواجه شد ویرا دبیری و مترجمی کردی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 414). بومحمد غازی درغاری مردی سخت فاضل و نیکوادب و نیکوشعر ولیکن در دبیری پیاده. (تاریخ بیهقی). بونصر گفت زندگانی خداوند دراز باد عبداﷲ را امیرمحمد فرمود تا بدیوان آوردم حرمت جدش را و وی برنائی خویشتن دار و نیکوخط است و از وی دبیری نیک آید. (تاریخ بیهقی).
خلیفه گوید خاقانیا دبیری کن
که پایگاه ترا بر فلک گذارم سر.
خاقانی.
دبیری را تویی هم حرفتم لیک
شعارم صدق و آیین تو زرقست.
خاقانی.
، شغل دبیر. معلم دبیرستان،
{{اسم}} قسمی خربزه، قسمی دیبا و حریر (شاید مصحف دبیقی باشد)، خط. نوشته. (فرهنگ ایران باستان پورداود ص 102).
- دین دبیری، خط اوستایی. خط کتابت احکام دین زرتشت
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ)
منسوب است به دبیر که بطنی است از اسد. (سمعانی) ، لقب کعب بن مالک است. (الانساب سمعانی) ، دهی است بعراق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
منسوبست به دبیل که قریه ای است از قراء رمله. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ / دُ بَ)
دبثا. نام قریه ای به واسط و از آنجاست ابن دبیثی محمد بن سعید. از دههای نهروان است نزدیک با کسایا و نسبت بدان دبیثای ودبیثی است. (معجم البلدان). و رجوع به دبیثی شود
لغت نامه دهخدا
(خِبْ بی ثا)
خبث. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ دَ / دُ بَ)
ابوعبداﷲ محمد بن ابی المعالی سعید (558-637 ه. ق.). و در حبیب السیر وفات او به سال 632 آمده است. اصل او از گنجه و پدران او بواسط هجرت کرده اند. مولد ابن دبیثی واسط است. در فقه و تاریخ استاد بوده. او راست: کتاب تاریخ واسطو کتاب ذیل سمعانی و ذیل تاریخ بغداد خطیب. دبیثا نام قریه ای است بواسط و دبیثی منسوب بدان قریه است
لغت نامه دهخدا
تصویری از دبیری
تصویر دبیری
نویسندگی منشی گری محرری، شغل دبیر معلمی مدارس متوسطه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبیقی
تصویر دبیقی
پرند مسری، از مردم دبیق شهری است در مسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبیقی
تصویر دبیقی
((دَ))
پارچه ای است از نوع حریر نازک که در مصر می بافند
فرهنگ فارسی معین
محرری، نامه نگاری، نامه نویسی، معلمی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گر کسی به خواب بیند دبیری میکرد، دلیل که مال مردمان را به مکر و حیله ستاند و کارهای ناکردنی کند. اگر بیند دبیری پادشاه می کرد، دلیل که ازمردمان منفعت بسیار یابد. اگر بیند که دبیری دانا بود، دلیل که خیر و منفعت یابد، ولکن اگر عمل دارد، دلیل است که معزول گردد. ابراهیم کرمانی گوید: اگر بیند که جامع قرآن و خطبه و دعوات و توحید و ثبوت می نوشت، دلیل است که به شغل و عیش کردن دنیا فریفته گردد. اگر بیند که خامه می نوشت و مدادش نیکو است، دلیل که قباله مال و بوارا می نویسد. اگر بیند که چیزها می نوشت که خلاف شریفت است، دلیل است که بد باشد. حضرت دانیال
فرهنگ جامع تعبیر خواب