جدول جو
جدول جو

معنی دبوقه - جستجوی لغت در جدول جو

دبوقه
(دَبْ بو قَ)
موی بافته. لغه مولده است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دبوقه
(دَ قَ / قِ)
نای انبان. (آنندراج) :
من گله رانم او دبوقه زنست
کلهش بین که لعل قوقۀ اوست.
خاقانی.
دست من کم ز پای اوست بلی
قلم من کم از دبوقۀ اوست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
به معنی دواقه است. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به دواقه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ قَ)
کین زاده مولی عثمان بن محمد رومی. متوفا به سال 1013 هجری قمری او راست: ازهار الجمائل فی وصف الاوائل. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ قَ)
دوقانیه. تباهی، حماقت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
باران سخت و درشت که دفعهً ببارد. یقال: اصابتنا بوقه. جمع واژۀ بوق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ قَ)
خمان بزرگ است و آن درخت میوه ای است که در هندوستان ’پل’ گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دُمْ قَ / قِ)
موی از پس سر آویخته، شمله و طرۀ دستار. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از شرفنامۀ منیری). علاقه. ریشه. فش. طرۀ دستار، و آن تارهای بی پود پایان آن است که زینت را گذارند چنانکه در بسط و فرشها نیز. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ریشه و مترادفات دیگر شود
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ قَ)
در 18 میلی قلعۀ ایوب است به اسپانیا. (یادداشت مرحوم دهخدا). شهر یا قریه ای است در اندلس و نسبت بدان دروقی ّ شود. (از معجم البلدان). شهری است کوچک و با تمدن، آباد و مملو از باغها و درختان رز، و همه چیز در آن فراوان و ارزان است. از شهر دروقه تا سرقسطه 5 میل و از شهر قلعۀ ایوب تا قلعۀ دروقه 18میل فاصله است. (از الحلل السندسیه). این شهر بفاصله 35 کیلومتری قلعۀ ایوب قرار دارد و اسپانیاییها آن را ’داروکه’ خوانند و آن در عهد تسلط مسلمین ترقی بسیار کرد و سوری داشت بطول 3 کیلومتر که 114 برج بر آن قرار داشت. این شهر را قلعه ای بود که مسلمانان آن را بر قطعه سنگ عظیمی ساخته بودند. (از حاشیۀ الحلل السندسیه ج 1 ص 105)
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ)
از حکام بنی اسرائیل و از سال 1396 تا 1356 قبل از میلاد حکم رانده است. (از قاموس الاعلام ترکی). صاحب قاموس مقدس گوید: دبوره (بمعنی مگس عسل) نبیه ای که در حکمت و تقوی و تدین معروف و بر اسرائیل قضاوت می نمود و او زوجه لفیدوت بود و همواره در زیر درخت دبوره برای داوری می نشست (سفر داوران 4:5) در روزگار او اسرائیلیان یابین پادشاه کنعان را بندگی می نمودند، پس دبوره بواسطۀ هدایت الهی باراق را که شخصی ممتاز بود بنزد خود خواند و چنانکه خداوند فرموده بود او را امر کرد که به کوه تابور برآید و با ده هزار نفر بر سیسرا رئیس لشکر یابین حمله برد که مظفر خواهد گشت و باراق جواب داد و گفت اگر تو با من همراهی کنی خواهم رفت و الا فلا. دبوره ویرا گفت با تو خواهم آمد لکن نصرت و ظفر این جنگ بنام تو نخواهد بود زیرا که خداوند سیسرا را بدست زنی خواهد فروخت. (سفر داوران 4:9) پس چون لشکر در میدان جنگ صف آراستند با وجودی که عساکر سیسرا بیش از عساکر باراق و مکمل و مسلح تر از ایشان بودند و نهصد عرابۀ آهنین داشتند مفاد قول دبوره بوقوع پیوسته سیسرا فرار کرده عساکرش عرصۀ تیغ گشتند از آن پس دبوره مترنم گردید و خداوند را سرود شادمانی سرود. (قاموس کتاب مقدس). و نیز رجوع به باراق و یاعیل شود
نام دایۀ رفقه. وی چون موتش دررسید و درتحت بلوط بیت ایل مدفون گردید. (سفر پیدایش 35:8)
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ)
شهر کوچکی است میان بخارا وسمرقند و دبوسی نسبت بدانجاست و عده ای از علما بدین شهر منسوبند. رجوع به دبوس و دبوسی و دبوسیه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ / سِ)
خانه زیر کشتی یا پس کشتی یاانبار کشتی. خانه پس کشتی. (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر). دبوس. (ناظم الاطباء). خانه کشتی. (برهان). نام منزلی از جهاز کشتی در زیر عرشه که زن ناخدا وحرم اهل جهاز در آن نشینند. (آنندراج) :
نگاری از سراپا باب بوسه
نگاری کش دهان باشد دبوسه.
اشرف.
یارب برهان ز شر این عمانم
وز کشتی و ناخدا و ملاحانم
نوعی ز دبوسه خاطرم رنجیده
گر حور دهد دو بوسه من نستانم.
محمد صالح بیگ ولد میرزامؤمن تبریزی
لغت نامه دهخدا
(غَ قَ)
شتر ماده ای که پس از مغرب دوشیده شود. ج، غبائق. (اقرب الموارد). رجوع به غبوق شود
لغت نامه دهخدا
(دَ قَ)
گاوان و خران خرمن کوب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ)
بطیخ هندی. دابوغه
لغت نامه دهخدا
(دَبْ بو)
بازی است معروف. (منتهی الارب). نوعی بازیست: خلیفه یزنی بعمامه یلعب بالدبوق و الصولجان (آیا مصحف یا معرب دبوس نیست ؟). (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بوقه
تصویر بوقه
رگبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوقه
تصویر دوقه
از لاتینی دوشس والاگاه میرو مونث دوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دقوقه
تصویر دقوقه
گاو خرمن کوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبوقه
تصویر شبوقه
آقطی، گیاهی از تیره بداغ ها که به طور خودرو در نواحی شمال ایران می روید و گل های آن سفید و معطر و مغز ساقه اش نرم است و برای تهیه مقاطع گیاهی در آزمایشگاه ها به کار می رود، اقطی، اقتی، بیلسان، بیلاسان، خمان کبیر، یاس کبود
فرهنگ فارسی معین
پرپشت، باشد
فرهنگ گویش مازندرانی