جدول جو
جدول جو

معنی دبقا - جستجوی لغت در جدول جو

دبقا(دِ)
از ده های مصرو بنزدیکی تنیس واقع است. جامه های دبیقی بدان منسوبست و این نسبت به غیرقیاس است. یاقوت گوید از مردم مصر پرسیدم گفتند دبیق شهریست نزدیک تنیس میان آن شهرو شهر فرما اما ویران شده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابقا
تصویر ابقا
باقی گذاشتن، برجا گذاشتن چیزی، پایدار نگه داشتن، زنده داشتن، رحم کردن به حال کسی، ترحم، شفقت
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
نام قریه ای است در نزدیکی واسط. (معجم البلدان). دبیثا. (معجم البلدان). ابوبکر محمد بن یحیی بن محمد بن روزبهان معروف به ابن الدبثانی از آنجاست. او از ابوبکر قطیعی روایت دارد و حافظ ابوبکر خطیب ازو به سال 34 بزاده و در 432 درگذشته است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ قی ی)
دبیقی. رجوع به دبیقی شود. (دزی ج 1 ص 424)
لغت نامه دهخدا
(دِ قی ی)
منسوب به دبق. چسبان. دوسنده. رجوع به دبقا شود
لغت نامه دهخدا
(دُ بوآ)
تیگران، برادر دیکران (تیگران) اول که در بیست وچهارمین سال سلطنت فیروزشاه پارسی بتخت ارمنستان نشست، (از تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2588 و 2589)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
بلغت رومی نوعی از گندم باشد، لکن باریکتر از گندم است و آنرا بفارسی کاکل گویند. خوردن آن اسب را ضرر نرساند، لکن آدمی را ضرر به معده رساند. (برهان) (آنندراج). نوعی از گندم است، اما باریکتربود، و حشیش وی یک بالای مرد بود، و در سردسیرها کارند، و آنرا کاکل خوانند و مزاج وی مانند مزاج گندم بود، لکن نفاخ بود و نان وی چون گرم بود نیکو بود، اما چون سرد شود بد بود و دیر از معده بگذرد و اگر از آرد وی حسوئی سازند، سینه را پاک گرداند، و سرفۀ سخت را نافع بود، و بول براند، گرده و مثانه را پاک کند، و مضر بود بمعده، و نفخ و قراقر پیدا کند، و اگر اسب بخورد هیچ مضرت به وی نرسد، چنانکه از گندم مضرت میرسد. (اختیارات بدیعی). به یونانی نوعی از گندم باریک است. و بقول جالینوس سلت است. و بقول صاحب تحفه شیلم است. توهم کرده کسی که آنرا خندروس دانسته. (فهرست مخزن الادویه). شیلم است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
باقی داشتن بجای ماندن چیزی را باقی ماندن زنده داشتن باقی گذاشتن، رعایت مرحمت کردن بخشودن مهربانی کردن بر کسی شفقت کردن، اصلاح کردن میان قومی
فرهنگ لغت هوشیار
زیست پایندگی پایستن جاودانگی ماندن زیستن پایست زیستن زندگانی کردن زنده ماندن، پایدار ماندن پایستن جاوید بودن، زیست زندگانی، پایداری همیشگی پایندگی جاویدانی: (بقا خاص حق تعالی است) یا بقا عمر کسی بودن، عمر و زندگانی کسی پایدار ماندن سر کسی بسلامت بودن، (پس از مرگ کسی بنزدیکان و خویشاوندان وی گویند: بقای عمر تو باد) یا دار بقا. آخرت جهان دیگر. یا کشور بقا. آخرت داربقا. بقاع، زیستن وماندن در جهان زیستن زندگانی کردن زنده ماندن، پایدار ماندن پایستن جاوید بودن، زیست زندگانی، پایداری همیشگی پایندگی جاویدانی: (بقا خاص حق تعالی است) یا بقا عمر کسی بودن، عمر و زندگانی کسی پایدار ماندن سر کسی بسلامت بودن، (پس از مرگ کسی بنزدیکان و خویشاوندان وی گویند: بقای عمر تو باد) یا دار بقا. آخرت جهان دیگر. یا کشور بقا. آخرت داربقا. بقاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبقا
تصویر طبقا
لاتینی تازی کاکل گونه ای گندم، شلمک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقا
تصویر بقا
ماندگاری، ماندن، پایستگی، پایداری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابقا
تصویر ابقا
میانجی گری، نگه داشت، واگذاشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طبقا
تصویر طبقا
وفقٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از طبقا
تصویر طبقا
Accordantly, Accordingly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از طبقا
تصویر طبقا
de manière conforme
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از طبقا
تصویر طبقا
conformemente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از طبقا
تصویر طبقا
অনুযায়ী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از طبقا
تصویر طبقا
соответственно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از طبقا
تصویر طبقا
entsprechend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از طبقا
تصویر طبقا
відповідно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از طبقا
تصویر طبقا
zgodnie
دیکشنری فارسی به لهستانی
لاغر
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از طبقا
تصویر طبقا
مطابق طریقے سے
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از طبقا
تصویر طبقا
ตามที่
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از طبقا
تصویر طبقا
de manera acorde
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از طبقا
تصویر طبقا
kwa mujibu wa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از طبقا
تصویر طبقا
uyumlu bir şekilde
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از طبقا
تصویر طبقا
一致して
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از طبقا
تصویر طبقا
相应地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از طبقا
تصویر طبقا
בהתאם
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از طبقا
تصویر طبقا
de maneira conforme
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از طبقا
تصویر طبقا
sesuai dengan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از طبقا
تصویر طبقا
अनुकूल रूप से
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از طبقا
تصویر طبقا
overeenkomstig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از طبقا
تصویر طبقا
일치하게
دیکشنری فارسی به کره ای