این کلمه همانند صفتی به دنبال کلمه مریم در بیت ذیل از ناصرخسرو آمده است: هم از دمش مسیح شود پران هم مریم دسیه ز گفتارش. (دیوان چ تقوی ص 209). مرحوم دهخدا در تعلیقات کتاب نوشته اند: ظاهراً ’صفیه’ یا ’صدیقه’ (به فتح صاد، به جای صدیقه بکسر صاد با دال مشدد) در مقام اشاره به آیۀ: اًن اﷲ اصطفاک و طهرک و اصطفاک علی نساء العالمین، یا ما المسیح بن مریم الا رسول اﷲ قد خلت من قبله الرسل و امه صدیقه، و یا اینکه کلمه عفیفه باشد در مقام توجه به بیت ذیل از ناصرخسرو: توئی که جز تو نپنداشت با بصارت خویش عفیفه مریم مرپور خویش را پدری
این کلمه همانند صفتی به دنبال کلمه مریم در بیت ذیل از ناصرخسرو آمده است: هم از دمش مسیح شود پران هم مریم دسیه ز گفتارش. (دیوان چ تقوی ص 209). مرحوم دهخدا در تعلیقات کتاب نوشته اند: ظاهراً ’صفیه’ یا ’صدیقه’ (به فتح صاد، به جای صدیقه بکسر صاد با دال مشدد) در مقام اشاره به آیۀ: اًن اﷲ اصطفاک و طهرک و اصطفاک علی نساء العالمین، یا ما المسیح بن مریم الا رسول اﷲ قد خلت من قبله الرسل و امه صدیقه، و یا اینکه کلمه عفیفه باشد در مقام توجه به بیت ذیل از ناصرخسرو: توئی که جز تو نپنداشت با بصارت خویش عفیفه مریم مرپور خویش را پدری
دهی است از بخش بستان شهرستان دشت میشان. در 5 هزارگزی باختر بستان و 5 هزارگزی جنوب راه بستان. جلگه. دشت. گرمسیر. دارای 1000 تن سکنه. آب آن از رود خانه کرخه. محصول آن غلات و برنج و شغل اهالی زراعت و ماهیگیری و صنایع دستی آنان حصیربافی است. دبستانی دارد. ساکنین از طایفۀ بنی طرب هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از بخش بستان شهرستان دشت میشان. در 5 هزارگزی باختر بستان و 5 هزارگزی جنوب راه بستان. جلگه. دشت. گرمسیر. دارای 1000 تن سکنه. آب آن از رود خانه کرخه. محصول آن غلات و برنج و شغل اهالی زراعت و ماهیگیری و صنایع دستی آنان حصیربافی است. دبستانی دارد. ساکنین از طایفۀ بنی طرب هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
مرغی است مایل به سیاهی که بانگ کند. قنطیر. (یادداشت مؤلف). موسیجه. (لغتنامۀ اسدی ذیل موسیجه) (دستور اللغه) (زمخشری) (دهار) (منتهی الارب). موسیجه و هرچه بدو ماند. ج، دباسی. (مهذب الاسماء). شفنین بری است به لغت عراق. از مطوقات است یعنی که در گردن طوق دارد. (یادداشت مؤلف). قنطر. نوعی کبوتر نامه رسان است. (صبح الاعشی ج 1 ص 389). و نیز قلقشندی گوید: پرندۀ کوچکیست و کلمه منسوب به دبس است و آن نوعی است از کبوتر و خود اصنافی دارد نزدیک بیکدیگر چون مصری و حجازی و عراقی اما مصری آن ممتازترست و برنگ خاکسترست و گفته اند که آن نر یمام است و دبسی راطبیعت آن است که بر زمین فرود نیاید بلکه او را در زمستان و تابستان گرمسیر و سردسیر باشد و لانۀ مشخص ندارد. (صبح الاعشی ج 2 ص 74) : زهره دلالت کند بر فاخته و کبوتر دشتی و دبسی و گنجشک. (التفهیم). اطرغلات، دبسی که در گردن طوق دارد. (منتهی الارب)
مرغی است مایل به سیاهی که بانگ کند. قنطیر. (یادداشت مؤلف). موسیجه. (لغتنامۀ اسدی ذیل موسیجه) (دستور اللغه) (زمخشری) (دهار) (منتهی الارب). موسیجه و هرچه بدو ماند. ج، دباسی. (مهذب الاسماء). شفنین بری است به لغت عراق. از مطوقات است یعنی که در گردن طوق دارد. (یادداشت مؤلف). قِنطِر. نوعی کبوتر نامه رسان است. (صبح الاعشی ج 1 ص 389). و نیز قلقشندی گوید: پرندۀ کوچکیست و کلمه منسوب به دبس است و آن نوعی است از کبوتر و خود اصنافی دارد نزدیک بیکدیگر چون مصری و حجازی و عراقی اما مصری آن ممتازترست و برنگ خاکسترست و گفته اند که آن نر یمام است و دبسی راطبیعت آن است که بر زمین فرود نیاید بلکه او را در زمستان و تابستان گرمسیر و سردسیر باشد و لانۀ مشخص ندارد. (صبح الاعشی ج 2 ص 74) : زهره دلالت کند بر فاخته و کبوتر دشتی و دبسی و گنجشک. (التفهیم). اطرغلات، دبسی که در گردن طوق دارد. (منتهی الارب)
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع در 57 هزارگزی جنوب باختری اهواز، کنار رود کارون و 13 هزارگزی باختر راه اتومبیل رو اهواز به آبادان، با 400 تن سکنه. آب آن از رو خانه کارون و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین آن از طایفۀ سوالح و بدوان هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع در 57 هزارگزی جنوب باختری اهواز، کنار رود کارون و 13 هزارگزی باختر راه اتومبیل رو اهواز به آبادان، با 400 تن سکنه. آب آن از رو خانه کارون و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین آن از طایفۀ سوالح و بدوان هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)