جدول جو
جدول جو

معنی دبدبی - جستجوی لغت در جدول جو

دبدبی
(دَ دَ با)
شیر نیک سطبر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دبدبه
تصویر دبدبه
فر و شکوه، تشریفات، کنایه از سر و صدای موکب سلاطین و بزرگان در حال حرکت، صدای برخورد سم چهارپایان به زمین، بانگ طبل و دهل
فرهنگ فارسی عمید
(حَ دَ دَ با)
نام بازی ای است قبطیان را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ بی ی)
طبلک نواز. (منتهی الارب). آنکه ’کوبه’ میزند که از آلات طرب است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ بَ)
بردابرد. بزرگی و اظهار جاه و عظمت و شکوه. (از برهان) (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). آوازه. سرافرازی. نشانۀ عظمت و جلال. جاه و هیأت و بزرگی. (غیاث اللغات) :
شش هفت هزار ساله بوده
کاین دبدبه را جهان شنوده.
نظامی.
دبدبۀ خوش خطیم شد بلند
زلزله بر گور عماد افکند.
؟
و دبدبۀ ’ثم اجتباه ربه فتاب علیه و هدی’ در ملک و ملکوت افتاد. (مرصادالعباد) ، زدن طبول و سازها بسبب اظهار جاه. (شرفنامۀ منیری) ، آواز عظیم. (برهان) (لغت محلی شوشتر). قسمی آواز. (غیاث) ، صدای دهل و نقاره و امثال آن. (برهان) (از لغت محلی شوشتر). آواز دهل و کوس. آواز طبل و نقاره. (آنندراج) (غیاث) :
پیش سپیدمهرۀ قدرش زبونترست
از بانگ پشه دبدبۀ کوس سنجری.
خاقانی.
زنهار از آن دبدبۀ کوس رحیلت
چون رایت منصور چه دلها خفقان کرد.
سعدی.
تا بار دگر دبدبۀ کوس بشارت
و آواز درای شتران بازشنیدیم.
سعدی.
، طبل. (مهذب الاسماء). طبلک. دمدمه. (جهانگیری). دمامه. (دهار) (زمخشری). نقاره. (جهانگیری). ج، دبادب: امیر مودود را خلعت دادند خلعتی که چنان نیافته بود که در آن کوس و علامتها و دبدبه بود و ولایت بلخ او را فرمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 539). پس از سه روز مردمان ببازارها آمدند و دیوانها بگشادند و دهل و دبدبه زدند. (تاریخ بیهقی ص 291). رافضیان چنین باشند به دبدبه ای که زنند جمعشوند و چون دست افشانی ناپدید شوند. (کتاب النقض ص 375). نشان رافضی آن باشد که به دبدبه ای جمع شود و به مقرعه ای پراکنده گردد. (النقض ص 379). و از ری تا خراسان این دبدبه فرازدن گرفته بودند. (النقض ص 505). یجتمعون بدبدبه و یفترقون بمقرعه. (النقض ص 412).
دبدبه تا کی زنی بر سر بازار عشق
جمله زبانی، خموش چند از این داوری.
نزازی قهستانی
هر آواز که به آواز برخوردن سم بر زمین سخت ماند، ماست که بر آن شیر دوشند، شیر نیک سطبر. (ازمنتهی الارب) ، هیاهو. (دزی ج 1 ص 422)
لغت نامه دهخدا
(دَ دُ بَیْ یِنْ)
جاء بدبادبی ّ و بدبادبیین، آورد مال بسیار، یعنی چون مور و ملخ در کثرت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَدَ)
رفتار مورچۀ درازپای. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دردبی
تصویر دردبی
تبیره نواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبدبه
تصویر دبدبه
بزرگی و اظهار جاه و عظمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبدبه
تصویر دبدبه
((دَ دَ بِ))
عظمت، شکوه
فرهنگ فارسی معین
تجمل، جاه، جبروت، جلال، حشمت، طمطراق، کوکبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد