جدول جو
جدول جو

معنی دبانلو - جستجوی لغت در جدول جو

دبانلو
(دَ)
دهی است از دهستان کرچمبو بخش داران شهرستان فریدن. در 32هزارگزی راه عمومی مالرو. کوهستانی است و دارای 400 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات و محصولش غلات و حبوبات و شغل مردمش زراعت و راه مالروست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دربانو
تصویر دربانو
(دخترانه)
در (عربی) + بانو (فارسی) مرکب از در (مروارید) + بانو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کدبانو
تصویر کدبانو
زن خانه دار، بانوی خانه، زنی که کارهای خانه را با نظم و ترتیب اداره می کند
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
بی بی و خاتون و بزرگ خانه را گویند چه کد بمعنی خانه و بانو بمعنی بی بی و خاتون باشد. (برهان) (آنندراج). بانوی بزرگ خانه و سرای. (از انجمن آرای ناصری). خانم. مهیره. (زمخشری) (دهار). بانوی خانه. خدیش. (یادداشت مؤلف) :
کلیدش به کدبانوی خانه داد
تنش را بدان جای بیگانه داد.
فردوسی.
نشنودستی که خاک زر گردد
از ساخته کدخدا و کدبانو.
ناصرخسرو.
ز آرزوی آنکه روزی زنت کدبانو شود
چون تن آزاد خود را بندۀ خاتون کنی.
ناصرخسرو.
دختر استاد بوعلی دقاق، کدبانو فاطمه، که در حکم استاد امام ابوالقاسم قشیری بود. (اسرارالتوحید). کدبانوی خانه به معشوقه رقعه نبشت. (سندبادنامه ص 87). سرای خویش چون قاع صفصف خالی یافت از کدبانو و از خدمتکاران خانه نشان ندید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 346).
که ز کدبانوان قصر بهشت
بود زاهد زنی لطیف سرشت.
نظامی.
- امثال:
نه هر زنی بدو گز مقنعه ست کدبانو.
، زن. زوجه. (یادداشت مؤلف). منکوحه. بی بی. خاتون. (ناظم الاطباء) : کدخدا رود بود و کدبانو بند. (قابوسنامه).
نفس است کدبانوی من من کدخدا و شوی او
کدبانویم گر بد کند بر روی کدبانوزنم.
مولوی (ازآنندراج).
، زنی را گویند که معتبر و موقر باشد و سامان خانه را بر وجه لایق کند. (برهان) (آنندراج). زنی که خوب خانه را اداره کند و گرداند. زن نیک که تعهد خانه و اهل خانه نماید. (یادداشت مؤلف) : گفته اند دیگ به دو تن اندرجوش نیاید چنانکه فرخی فرماید خانه به دو کدبانو نارفته بود. (قابوسنامه). خانه به دو کدبانو نارفته بود و به دو کتخدای ویران. (سیاست نامه).
خاک یابی ز پای تا زانو
خانه ای را که دو است کدبانو.
سنائی.
، ملکه. (یادداشت مؤلف) :
چو کدبانو از شهر بیرون شود
سوی جشن خرم به هامون شود.
فردوسی.
به کدبانو اندرزکرد و بمرد
جهانی پر از داد گو را سپرد.
فردوسی.
، پیش منجمان دلیل جسم است چنانکه کدخدا دلیل روح و کیفیت و کمیت عمر مولود رااز این دو اصل استخراج کنند و این دو بی هم نمی بایدکه باشد و هر کدام ازین دو که بی دیگری باشد عمر مولود را بقا نبود و کدبانو را به یونانی هیلاج خوانند ومعنی آن چشمۀ زندگی است. (برهان) (آنندراج). هیلاج در اصطلاح احکامیان و آن دلیل جسم نوزاد است. چنانکه کدخدا دلیل روح اوست. (یادداشت مؤلف). جسد. جسم. هیلاج در اصطلاح نجوم. (از ناظم الاطباء). و رجوع به هیلاج شود، عوان یعنی زن غیر باکره یا میانه سال. (زوزنی). عوان. (مهذب الاسماء). رجوع به کدبانو شدن شود، ابزاری آهنین مر حکاکان و منبت کاران را که بدان حکاکی و منبت کاری می کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَبْ با سَ)
دهی است از دهستان قشلاقات افشاریۀ بخش قیدار شهرستان زنجان. واقع در 34هزارگزی باختر قیدار و 23هزارگزی راه عمومی. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر و 83 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه محلی تأمین میشود. محصول آن غلات است. اهالی به کشاورزی اشتغال دارند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(عَبْ با)
طائفه ای از ایل بچاقچی کرمان. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 195)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
دهی است از دهستان دیزجرود بخش عجب شیر شهرستان مراغه. در 99500 گزی شمال باختری عجب شیر 8500 گزی باختر شوسۀ آذرشهر به مراغه و در جلگه کنار دریاچه واقع و گرمسیر مالاریائی است. 119 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه شور و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و نمک فروشی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
دهی است از دهستان انکوت بخش گرمی شهرستان اردبیل واقع در 21 هزارگزی شمال باختر گرمی و 15 هزارگزی شوسۀ بیله سوار به گرمی. موقع جغرافیایی آن جلگه و گرمسیر است. سکنۀ آن 103 تن میباشد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَ یِ)
دهی از دهستان سملقان بخش مانۀ شهرستان بجنورد واقعدر 58 هزارگزی جنوب باختری مانه. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 9 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
بانوی دز. ملکۀ دز. ملکۀ قلعه و حصار:
لیلی نه که لعبت حصاری
دزبانوی قلعۀ عماری.
نظامی.
او در آن دز چو بانوی سقلاب
هیچ دزبانو آن ندیده به خواب.
نظامی.
دزبانوی من ز دز گشاده
دزبان وی از دز اوفتاده.
نظامی.
چو گل بودم ملک بانوی سقلاب
کنون دزبانوی شیشه م چو گلاب.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از دهستان پیران بخش حومه شهرستان مهاباد. دارای 123 تن سکنه است. آب آن از رودخانه بادین آباد و محصول آن غلات، توتون، حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نام قبیله ای است از طایفۀ قاجار که به استراباد کوچ داده شده اند. رجوع به ترجمه سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 108 شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دهی است از دهستان تکاب بخش نوخندان شهرستان دره گز. با 275تن سکنه. آب آن از چشمه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان قشلاق بخش قیدار شهرستان زنجان، واقع در 30 هزارگزی جنوب باختری قیدار با 158 تن سکنه، آب آن از چشمه وراه آن مالروست، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دهی است از دهستان مشگین بخش مرکزی شهرستان خیاو. 279 تن سکنه. آب آن از دوشانلوچای تأمین می شود. راه، شوسه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است جزء دهستان اجارود بخش گرمی شهرستان اردبیل واقع در 16 هزارگزی خاور گرمی و 6 هزارگزی راه شوسۀ اردبیل به گرمی، با 146 تن سکنه. آب آن از چشمه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
بانوی دژ. خاتون دژ:
چو گل بودم ملک بانوی سقلاب
کنون دژبانوی شیشه م چو گلاب.
نظامی.
دژبانوی من بدین سبیل است
دژبانی من بدین دلیل است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ)
دهی است از دهستان آغمیون بخش مرکزی شهرستان سراب. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی از دهستان چهاراویماق است که در بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی است از دهستان پیچرانلو که در بخش باجگیران شهرستان قوچان و 12هزارگزی جنوب باختری باجگیران و 10هزارگزی باختر شوسۀ قوچان به باجگیران واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 255 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و بنشن و شغل اهالی زراعت و بافتن قالیچه و گلیم و جوراب است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان گورائیم بخش مرکزی شهرستان اردبیل، واقع در42 هزارگزی جنوب باختری اردبیل و 32 هزارگزی شوسۀ اردبیل به خلخال، کوهستانی و معتدل و دارای 381 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی آنجازراعت و گله داری و صنایع دستی مردم آن فرش بافی و راه آنجا مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی جزء بخش خرقان شهرستان ساوه است و 112 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان دیزجرود بخش عجب شیر شهرستان مراغه، واقع در پنج هزارگزی شمال باختری عجب شیر و هزاروپانصدگزی جنوب شوسۀ بندر دانالو بمراغه، جلگه است و گرمسیر و مالاریائی دارای 797 سکنه، آب آن از قلعه چای و چاه و محصول آنجا غلات و بادام و شغل مردم آن زراعت و راه آنجا مالروست و در دوهزارگزی خاور قریه یک بندر کشتی رانی بنام بندر دانالو میباشد و بوسیله کشتی به ارومیه و شرفخانه مربوط است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)، نام بندری است کنار دریاچۀ ارومیه در دوهزارگزی قریۀ دانالو، نام محلی کنار راه تازه کند به بندر دانالو میان آغچه اوباو بندر دانالو در 6000 گزی تازه کند، نام دهی در 651هزارگزی تهران، میان خضرلو و قارقابازار و در 69هزارگزی شرفخانه و آنجا ایستگاه ترن است
لغت نامه دهخدا
تیره ای از ایل اینانلواز ایلات خمسۀ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 86)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان جعفرآباد بخش حومه شهرستان قوچان واقع در25 هزارگزی جنوب خاوری قوچان و 10 هزارگزی شمال خاوری شوسۀ قدیم قوچان بمشهد، جلگه معتدل، دارای 174 تن سکنه، فارسی و کردی زبان، آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و سیب زمینی و شغل اهالی آن زراعت و مالداری وراه آنجا مالرو است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش نوخندان شهرستان درگز. دارای 193 تن سکنه. آب آن از رودخانه و محصولاتش: غلات و پنبه. شغل اهالی زراعت و راه فرعی شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
از ایلات اطراف تهران. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 111). از ایلات اطراف تهران، ساوه، زرند و قزوین و مرکب از 1200 خانوار است. ییلاقشان کوههای شمالی البرز و قشلاقشان خوار میباشد و چادرنشین هستند
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان اوغازبخش باجگیران است که در شهرستان قوچان واقع است و 802 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از بخش حومه شهرستان بجنورد و مرکز دهستان کسبایر است. 404 تن سکنه دارد. محصول آن غلات است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دِلْ لُ)
از شعرا و نویسندگان ایتالیاست که در1480 میلادی تولد یافته و در 1561 میلادی درگذشته است
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه قوچان به لطف آباد میان اینچه و تاج الدین در 59500گزی قوچان، دهی است از دهستان جعفرآباد بخش حومه شهرستان قوچان در 25هزارگزی جنوب خاوری قوچان. دارای 174 سکنه. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دهی از دهستان میان دورود بخش مرکزی شهرستان ساری. آب آن از رود خانه نکا و محصول آن برنج، غلات، پنبه و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دهی از دهستان گرم بخش ترک شهرستان میانه. سکنۀ آن 558 تن. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و نخود و عدس. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کدبانو
تصویر کدبانو
خانم، بانوی بزرگ خانه و سرای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدبانو
تصویر کدبانو
((کَ))
بانوی منزل، زن خانه دار
فرهنگ فارسی معین