جدول جو
جدول جو

معنی دباسی - جستجوی لغت در جدول جو

دباسی
(دَ)
جمع واژۀ دبسی، نوعی پرنده. به لغت عراق شفنین بری است. نوعی کبوتر نامه رسان است. (صبح الاعشی ص 389 ج 14). رجوع به دبسی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عباسی
تصویر عباسی
از نوادگان عباس، برای مثال خلفای عباسی، (اسم، صفت نسبی، منسوب به شاه عباس) در دورۀ صفوی، واحد پول ایران، برابر با یک پنجاهم تومان، در دورۀ قاجار، واحد پول ایران، برابر با چهار شاهی یا دویست دینار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دباغی
تصویر دباغی
پاک کردن و پیراستن پوست حیوانات، دباغت، پیشۀ دباغ
فرهنگ فارسی عمید
(دَ سی یَ)
نام نهری که از وادی سغد منشعب شدی. (احوال و اشعاررودکی ج 1 ص 134)
لغت نامه دهخدا
(دَبْ با)
آنکه عمل دبس کند یا آنرا بفروشد. دوشاب گر. (مهذب الاسماء) (دهار). دوشاب پز. شیره پز. این انتساب اشتغال به عمل دوشاب را میرساند. (سمعانی) ، دوشاب فروش. شیره فروش
لغت نامه دهخدا
(دُ)
نام اسپ جبار بن قرط است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ سی ی)
مرغی است مایل به سیاهی که بانگ کند. قنطیر. (یادداشت مؤلف). موسیجه. (لغتنامۀ اسدی ذیل موسیجه) (دستور اللغه) (زمخشری) (دهار) (منتهی الارب). موسیجه و هرچه بدو ماند. ج، دباسی. (مهذب الاسماء). شفنین بری است به لغت عراق. از مطوقات است یعنی که در گردن طوق دارد. (یادداشت مؤلف). قنطر. نوعی کبوتر نامه رسان است. (صبح الاعشی ج 1 ص 389). و نیز قلقشندی گوید: پرندۀ کوچکیست و کلمه منسوب به دبس است و آن نوعی است از کبوتر و خود اصنافی دارد نزدیک بیکدیگر چون مصری و حجازی و عراقی اما مصری آن ممتازترست و برنگ خاکسترست و گفته اند که آن نر یمام است و دبسی راطبیعت آن است که بر زمین فرود نیاید بلکه او را در زمستان و تابستان گرمسیر و سردسیر باشد و لانۀ مشخص ندارد. (صبح الاعشی ج 2 ص 74) : زهره دلالت کند بر فاخته و کبوتر دشتی و دبسی و گنجشک. (التفهیم). اطرغلات، دبسی که در گردن طوق دارد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ابوالعباس، از جملۀ مشایخی است که حمداﷲ مستوفی نام وی را در تاریخ گزیده (فصل چهارم از باب پنجم) آورده است، (تاریخ گزیده چ اروپا ص 795)
لغت نامه دهخدا
نام ناحیه ای از اروپای باستان میان دانوب و جبال کارپات و دنیسترو لوپن اکزین و تیس
لغت نامه دهخدا
یکمرتبه. یک نوبت. قدری.
لغت نامه دهخدا
(دَوْ وا)
گردانیدن حیوانات را گویندبر غله تا از کاه جدا شود، اجرت حیوان و صاحب آن را نیز گویند. (که حیوان را برغله می گرداند). (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
کنتس دباری، معشوقۀ لوئی پانزدهم. متولد در وکولر به سال 1743 و مقتول بوسیلۀ گیوتین در انقلاب کبیر فرانسه بسال 1793 میلادی و رجوع به باری شود
لغت نامه دهخدا
(دَبْ با سَ)
دواسه. حلوایی باشد. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَبْ با)
آشگری. دباغت. دباغت پوست. پیراهیدن پوست. پیراهش پوست. پیراستن پوست. دبغ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
صاحب طبل و دبال. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
(د)
ابوزید عبدالله بن عمر بن عین القاضی از مردم دبوسۀ بخارا و از مشاهیر فقهاء حنفی است و اول کسی است که علم خلاف وضع کرده و بر وجود بیرون آورده است. وفات وی در بخارا به سال 403 (یا 430) هجری قمری بوده است او راست: کتاب الاسرار و تقویم ادله. و نیز رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 307 و معجم المطبوعات و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
سیدعلی بن مظفر علوی حسینی مکنی به ابوالقاسم از مردم دبوسه بوده که شهرکیست میان بخارا و سمرقند. (ابن خلکان ج 1 ص 274). و نسبتش به امام زین العابدین می پیوسته و از معاصران امام محمد غزالی بوده است. (غزالی نامۀ همائی ص 285)
(کلود) آهنگسازفرانسوی متولد به سال 1862 در ژرمن آن له و متوفی به سال 1918 میلادی وی زبان موسیقی را تجددی بخشیده است
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دبوسیه. شهرکی است از ماوراءالنهر به سغد بر راه سمرقند آبادان وبا نعمت و آبهای روان و درختان. (حدود العالم) : شحنه علی تکین به دبوسی گریخت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 348). خزانه و آنچه مخفی داشت با خویشتن به دبوسی برد تا آنجا جنگ کنند. (تاریخ بیهقی ص 348). ویرا مثال دادند تا با لشکر خوارزمشاه به آموی آمد ولشکرها بدو پیوست و بجنگ علی تکین رفت و به دبوسی جنگ کردند و علی تکین مالیده شد. (تاریخ بیهقی ص 335). و دیهی بزرگ که پادشاه نشستی بیکند بود (در بخارا) و شهر قلعه دبوسی بود و شهر ویرا خواندندی. (تاریخ بخارا نرشخی ص 5)، منسوب است به دبوسه که شهرکیست از سغد میان بخارا و سمرقند. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ سی ی)
سمعانی گوید: هذه النسبه الی حباسه و هو قائد الجیش الذی وافی من العرب بعد سنه ثلثمائه [300 هجری قمری] فی ایام المقتدر باﷲ، جاء فی عدد یقال انهم کانوا یزیدون علی المائه الف [1000 هجری قمری] یطلب مصر فخرج الیه مونس الخادم من بغداد الجیش فوافی الی الفسطاط بعد ان انهزم حباسه یقال لکن واحد ممن کان فی جیشه حباسی [نسبهً] الی قائد الجیش..
لغت نامه دهخدا
(طَ)
جمع واژۀ طبسی. بشقاب. رجوع به طبسی شود
لغت نامه دهخدا
(دَبْ با)
حماد. از مشایخ صوفیه است. (تاریخ گزیده چ اروپا ص 796)
لغت نامه دهخدا
(عَبْ با سی یَ)
نام یکی از دهستان های چهارگانه بخش بستان آباد شهرستان تبریز است، این دهستان در جنوب خاوری بخش واقع و دارای آب و هوای نسبتاً سرد و سالم است. راه شوسۀ تهران و تبریز از این دهستان عبور میکند. آب آن از قنوات و رودخانه های کوچک محلی باسم رود شهری تأمین میشود. مرکز دهستان قره چمن (سیاه چمن) است که 1298 تن سکنه دارد و از 44 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده. و جمعیت قراء از 1749 تن تشکیل یافته. و مهمترین دهات آن تکمه داش شنگول آباد، چونخوران بالا، قپچاق، قرانقیه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(عَبْ با)
منسوب به عباس. رجوع به عباس شود، سرخ به کبودی مایل، کنایت از رنگ سیاه است چرا که خلفای عباسی لباس سیاه رامقبول خود ساخته بودند. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَبْ با)
تیره ای از ایل بویراحمدی کوه کیلویۀ فارس. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 88)
لغت نامه دهخدا
(عَبْ با)
در رجال لقب ابراهیم بن هاشم و هشام بن ابراهیم راشدی و جمعی دیگر است و نسبت بعضی ایشان به جد و بعضی دیگر به مکان و محل است. (از ریحانه الادب ج 3)
لغت نامه دهخدا
کبود از رنگ ها، نام گونه ای پرشیان (سکه) درایران، خوش دلکش منسوب به عباس، واحد پول که در زمان شاه عباس بزرگ ایجاد شد، وزن رسمی آن معادل یک مثقال یا 64، 4 گرم بود و یک تومان آن معادل 50 عباسی بود. عباسی را از ذوب سکه های دیگر با طلای خالص ضرب می کردند. عباسی نقره در اغلب شهرهای بزرگ ایران ضرب می شد ولی وزن آن ها مساوی نبود. در زمان سلطنت شاه سلطان حسین صفوی هر عباسی نقره معادل 84 گندم وزن داشت. در اواخر قاجاریه و اوایل پهلوی یک عباسی معادل دو صد دینار یا چهار شاهی بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دباسه
تصویر دباسه
کندو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دباغی
تصویر دباغی
پوست پیرایی پیراستن عمل وشغل دباغ پیرایش و پرداخت پوست حیوانات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبسی
تصویر دبسی
دمسیاه از مرغان موسیچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عباسی
تصویر عباسی
واحد پول رایج در زمان شاه عباس بزرگ
فرهنگ فارسی معین
دباغی به خواب دیدن، در تاویل، مردی بود که صلاح کار بدو بود. جابر مغربی
دباغی کردن در خواب، گذاشتن شغل مردمان بود. اگر کسی به خواب بیند که دباغی می کرد. دلیل که شغل مردمان به صلاح بگذارد. اگر بیند مرده را زنده همی کرد، دلیل که پیشه را دباغی کند. محمد بن سیرین
دباغی در تاویل والی بود که مردمان سرای ها به وی سپارند و میراث وارثان قسمت کند و پوست درخواب مال و میراث بود. اگر دباغی به خواب بیند که مرده زنده کرده، دلیل که از دباغی بی نیاز گردد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
واحد پول قدیمی به مقیاس چهارشاهی
فرهنگ گویش مازندرانی
کهنه
دیکشنری اردو به فارسی