جدول جو
جدول جو

معنی دباءه - جستجوی لغت در جدول جو

دباءه
(دُبْ با ءَ)
یکی کدو. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج). رجوع به دبّاء شود. ج، دباء. (دهار)
لغت نامه دهخدا
دباءه
(دَ ءَ)
گریز. (منتهی الارب). فرار. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَبْ با سَ)
دواسه. حلوایی باشد. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عَ ءَ)
نوعی از گلیم. ج، عباآت. (منتهی الارب). عباء. (اقرب الموارد). و رجوع به عباآت و عباء شود
لغت نامه دهخدا
(دَلَ / لِ)
دبال که ترنج باشد. (برهان). ترنج را گویند. (جهانگیری). باتو. (از برهان) :
آمدن لاله و گذشتن او کرد
لالۀ رخسار من چو زرد دباله.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
نام جائیست به حجاز. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دُ کَ)
بیخ درخت بریده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دباغت. پاک کردن وپیراستن پوست. پوست پیراستن. دباغی کردن. (منتهی الارب) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). پیراستن پوست را. (منتهی الارب). خشک کردن رطوبات اصلیه از چیزی. (از آنندراج). ازاله کردن رطوبات و گندگی های نجس از پوست. (از تعریفات جرجانی). چرم را پاک کردن. آش نهادن. آشگری. دبغ. دباغ. (منتهی الارب) و رجوع به دباغت شود، رنگ سبز دادن جامه را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
بمعنی کوهان شتر، یکی از شهرهای زبولون میباشد. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ)
یکی از دبار. (منتهی الارب). رجوع به دبار شود. ج، دبار. (منتهی الارب) ، کرد زمین. ج، دبار
لغت نامه دهخدا
(رَ ءَ)
آب دستان سه پهلو که از چهار پارچه چرم سازند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
پشته و بلندی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
میخائیل از مردم دمشق و نزیل بیروت و از دانشمندان زمان خود بود. او راست ’التقویم العالم لخمسه آلاف عام’ که در مطبعۀ الهلال به سال 1892 میلادی چاپ شده است. (معجم المطبوعات ج 1)
لغت نامه دهخدا
(دَبْ با بَ)
نرم راه رونده. (منتهی الارب) ، اورام دبابه، ورمها که از وی قیح و ریم رود
لغت نامه دهخدا
(دَ بِ / بَ)
از آلات جنگ است و آن ازپوست و چوب باشد و مردان را در آن درآورند و در بن قلعه فرستند تا درون آن بوند و در آن قلعه نقب زنند. (منتهی الارب) (آنندراج). صندوق که در حصار نهند برای نقب. (مهذب الاسماء). خرک. و خرک از آلات محاصره بوده است بشکل خانه (اطاق) با صورت خرپشته از چوب ساخته و در چرم گرفته و رخنه کردن باره و دیوار قلعه را بکار بوده است و اسیران زیر خرک رانده میشدند و آنرا بباره می پیوستند. رجوع به خرک در ترجمه سیرۀ جلال الدین چ ناصح ص 73 شود، تانک (در تداول مردم امروز تازی زبان) ، اصطلاحی است در شطرنج. رجوع به شطرنج ذوات الحصون در نفائس الفنون شود
لغت نامه دهخدا
(تَعْ)
گردآمدن با زن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ ءَ)
غضبه. پوست بزکوهی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پوست بز نر و بزرگسال کوهی. (تاج العروس) ، پوست ماهی. (منتهی الارب) (تاج العروس) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، پوست پارۀ گرد از شتر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، شبیه سپر از پوست شتر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). جسمی است مانند درقه یعنی سپری که از پوست شتر میسازند. (تاج العروس) ، تخته سنگ صلب. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، پوست سر، پوست میان دو شاخ گاو. (اقرب الموارد) (تاج العروس) ، برآمدگی یا شبه ورمی است که گاهی خلقه بر پشت پلک بالای چشم وجود دارد. (اقرب الموارد ذیل غضبه) (تاج العروس). و رجوع به غضبه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
مصدر درء است در تمام معانی. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به درء شود
لغت نامه دهخدا
(قَ ءَ)
قبائه. گیاهی که ستور آن را چرد. (ناظم الاطباء). گیاهی است که شتران آن را میخورند و به فارسی گیاه چرای شتران نامند. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(ذَ ءَ)
دختر لاغربدن ملیح و نمکین سبک روح
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پیدا و آشکار گردیدن. (از منتهی الارب). ظاهر و آشکار گردیدن. (از ناظم الاطباء). آشکار شدن. (از اقرب الموارد). بدوّ. بدو. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بِ ءَ)
اول هر چیز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ ءَ)
آغاز. (ناظم الاطباء). اول. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به معنی مصدر دفاء است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به دفاء شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُ ءَ)
آغاز.
لغت نامه دهخدا
(خُ بَ ءَ)
زن ملتزم بیت. زنی که از منزل بیرون نرود. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از البستان) ، آن زن که پدید آید و پس پنهان شود. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (ازتاج العروس). منه: ’ان ابغض کنائتی الی الخباه الطلعه’، قطعه ای از پنبه. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(خُ ءَ)
دختر. بنت و منه: ’خباءه خیر من یفعه سوء’، یعنی دختر ملازم خانه به از غلام بدکار است. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(طَ ءَ)
سرشت و خوی مردم هرچه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ غَ)
غلطیدن. (از منتهی الارب). و رجوع به درباء شود
لغت نامه دهخدا
(دَ فَ ءَ)
شدت گرما. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ ءَ)
از ’ب وء’، جای باش. (منتهی الارب) (آنندراج). منزل. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). آرامش جا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خانه و منزل باش. (ناظم الاطباء) ، خانه زنبور عسل در کوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خانه زنبور عسل. (از اقرب الموارد) ، جای بچه در رحم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جای باش گاو و شتر. (منتهی الارب) (آنندراج). آنجا که اشتر شب گذارد. (مهذب الاسماء). شترخان. گاودانی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جای باش گاو. (ناظم الاطباء) ، خوابگاه شتران. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خوابجای گاو وحشی. (از اقرب الموارد) ، جای آمد و شد گاوان وحشی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دبابه
تصویر دبابه
تانک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دباسه
تصویر دباسه
کندو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دباغه
تصویر دباغه
پوست پیرایی پیراهیدن پوستگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دباله
تصویر دباله
ترنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دباله
تصویر دباله
((دَ لَ))
ترنج
فرهنگ فارسی معین