جدول جو
جدول جو

معنی دایات - جستجوی لغت در جدول جو

دایات
جمع واژۀ دایه فارسی: و دفع المولود الی الخواطن والدایات، (دزی ج 1 ص 420)، رجوع به دایه شود،
- ذات دایات، که او را دایه ها باشد و آن تعبیر از زنی است شوی کرده که هر روز زنان دیگر پرستاری و تیمار داری او کنند، (از دزی ج 1 ص 420)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غایات
تصویر غایات
غایت ها، نهایت ها و پایان چیزها، آخرین درجه ها، مقصودها، مقصدها، پایان ها، جمع واژۀ غایت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رایات
تصویر رایات
رایت ها، بیرق ها، پرچم ها، علم ها، علامات نصب شده در جایی، جمع واژۀ رایت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داشات
تصویر داشات
پاداش، بخشش، عطا، کرم، دهش، بخشیدن چیزی به کسی، برمغاز، جدوا، عتق، بذل، اعطا، داد و دهش، داشن، فغیاز، جود، عطیّه، داشاد، احسان، سماحت، صفد، منحت، بغیاز، دهشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دارات
تصویر دارات
شان و شوکت، کروفر
فرهنگ فارسی عمید
جمع واژۀ رایت، (المنجد) (منتهی الارب) (دهار) (اقرب الموارد)، علم ها، (اقرب الموارد) (منتخب اللغات) (غیاث اللغات) (از فرهنگ نظام)، نشانه های لشکر، (آنندراج) (منتخب اللغات) :
ور دگرباره به روم اندر کشی رایات خویش
هر کجا در روم کاریزی بود پرخون شود،
امیرمعزی،
رایات او چو دید نقیب بهشت گفتا
زین راست تر بباغ بقا عرعری ندارم،
خاقانی،
رایات تو روس را علی روس
صرصر شده شاخ ضیمران را،
خاقانی،
رایات سلطان بسبب غزوی از غزوات دور افتاد، (ترجمه تاریخ یمینی)، در اثنای این مخاصمات رایات سلطان بدان حدود رسید، (ترجمه تاریخ یمینی)، رایات سلطان و اعلام ایمان در علو و رفعت بثریا رسید، (ترجمه تاریخ یمینی)، نیت غزوی دیگر محقق کرد که اعلام اسلام بدان مرتفع گردد و رایات کفر و شرک بدان منتکس و نگونسار شود، (ترجمه تاریخ یمینی)، ابوابش رایات افراشته دارد، (تاریخ بیهق ص 21)،
چو شد رایات شاه زنگ منکوس
برآمد دیده بان قلعۀ روس،
نظامی،
قبۀ خرگاه دولت، شقۀ رایات جاه
زینت تمکین و دین، آرایش فرض و سنن،
نظام قاری،
رجوع به رایت شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
جمع واژۀ درایه، درایت: و محققان درایات و مدرسان سور و آیات. (ترجمه محاسن اصفهان آوی ص 119). و رجوع به درایت و درایه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ غَ)
جمع واژۀ دغوه. (منتهی الارب). جمع واژۀ دغیه. (ناظم الاطباء). رجوع به دغوه و دغیه و دغوات شود
لغت نامه دهخدا
(دَ وَ)
جمع واژۀ دواه. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). و رجوع به دواه شود
لغت نامه دهخدا
شهری است از شهرهای منیا در مصر، (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1492)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ غایت، غایتها، پایانها، نهایتها:
دین پاکیزه و مردانگی و طبع جواد
وین سه چیز از تو رسیده ست به غایات کمال،
فرخی،
و مدرسان سور و آیات و واقفان فصول و غایات ... (ترجمه محاسن اصفهان ص 119)،
زآسمان فتح و عرش دولت و معراج جاه
دایماً در شأن او آیات غایات آمده،
(از ترجمه محاسن اصفهان ص 6)،
و بمنزلۀ مثال این جمله استعمال شود: خذ الغایات و اترک المبادی، یعنی مقدمات را بگذار و نتایج را بگیر، الوف الوف (در مراتب شانزده گانه عدد نزد فیثاغوریین)، (از رسائل اخوان الصفا)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ داعیه، رجوع به داعیه شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
جمع واژۀ دایره. دائرات. رجوع به دایره و نیز رجوع به دائره شود
لغت نامه دهخدا
دژی و قلعتی است از اعمال صنعاء به یمن، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
کلمه ترکی است به معنی مطلق تکیه و قائمه و اختصاصاً چوبی که بپای درخت یا گلبن زنند و بندند تا درخت یا گلبن از باد یا بسیاری بار نیفتد و یا شاخه های آن نشکند، شمع، قائمه، هاچه
لغت نامه دهخدا
دهی از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان، در 8هزارگزی شمال کوزران و هزارگزی راه فرعی کوزران به ثلاث، سکنه 300 تن علی الهی، آب آن از سراب قره دانه تأمین میشود، محصول آنجا غلات، حبوبات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالروست، تابستان اتومبیل میتوان برد، زمستان گله داران بعنوان حدود قصرشیرین گرمسیر میروند، در دو محل نزدیک بهم واقع یکی مشهور بدایار و دیگری سیاددایاراست، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دواه. (ناظم الاطباء). رجوع به دواه شود
لغت نامه دهخدا
سطوح، قال فی اللسان السجج الطایات الممدره، (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است در سوریه، (بخش اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
کرّ و فرّ و شأن وشوکت، دار و گیر، (برهان) (انجمن آرا) :
بدرود که پیش ملکان در صف محشر
دارات نمودی چو علی در صف صفین،
معزی،
رجوع به داراب شود
لغت نامه دهخدا
جمع داره که در عربی به معنی قبیله، محل، و زمین وسیع میان کوهستانها، و حلقه و هالۀماه است، دارات العرب جاهایی است در شهرهای عرب مانند داره جلجل و داره رفرف که تمام آنها در قاموس گرد آورده شده است، (اقرب الموارد)، رجوع به داره شود
لغت نامه دهخدا
(دَ ءَ)
جمع واژۀ دأی. رجوع به دأی شود، سه ضلع کتف از هر سو. (منتهی الارب)
جمع واژۀ دأیه. رجوع به دایه
لغت نامه دهخدا
(اُ دَیْ یا)
جمعگونه ای از ادیّۀ مصغر.
لغت نامه دهخدا
از قلعه های یمن است در صنعاء، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
بلغت زند و پازند زر سرخ و طلا را گویند، و بعربی ذهب خوانند، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دویات
تصویر دویات
جمع داوه، آمه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نایات
تصویر نایات
جمع نای، از ریشه پارسی نای ها نی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غایات
تصویر غایات
پایانها، نهایتها، جمع غایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دایرات
تصویر دایرات
جمع دایره (دائره) حوادث پیش آمدها
فرهنگ لغت هوشیار
کروفر داروگیر: بدرود که پیش ملکان در صف محشر دارات نمودی چو علی در صف صفین. (معزی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رایات
تصویر رایات
جمع رایه، درفش ها جمع رایت درفشها بیرقها علمها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیات
تصویر دیات
جمع دیه، خونبها ها عدد اصلی (10) پس از نه دو پنج عشره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غایات
تصویر غایات
جمع غایت. پایان، نهایت ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رایات
تصویر رایات
جمع رایت، درفش ها، بیرق ها، علم ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دارات
تصویر دارات
کر و فر، شکوه و عظمت
فرهنگ فارسی معین