هر چینه و رده و مرتبه را گویند از دیوار گلی، هر ردۀ چینه و مهرۀ دیوار گلی، داو، (برهان)، چینه، یعنی مرتبه ای از مراتب دیواری که از گل سازند، (آنندراج) : هرچه بدان خانه نوآیین بود خشت پسین دای نخستین بود، نظامی، پی دیوار ایمان بود کارش ولی شد چاردای از چاریارش، جامی
هر چینه و رده و مرتبه را گویند از دیوار گلی، هر ردۀ چینه و مهرۀ دیوار گلی، داو، (برهان)، چینه، یعنی مرتبه ای از مراتب دیواری که از گل سازند، (آنندراج) : هرچه بدان خانه نوآیین بود خشت پسین دای نخستین بود، نظامی، پی دیوار ایمان بود کارش ولی شد چاردای از چاریارش، جامی
اله. (مهذب الاسماء). الله. خدا. (ناظم الاطباء). کلمه خدای صورت دیگریست برای خدا و بهمان معنی و اطلاق است. رجوع به خدا و ترکیبات آن شود: تا آنگه که بگویند که خدای عزوجل یکی است و بجز او خدای نیست، چون بگویندتیغ از گردن ایشان بیوفتاد. (ترجمه تفسیر طبری). اگر به نبودی سخن از خدای نبی کی بدی نزد ما رهنمای. فرخی. بدان رسید که بر ما و بنده بودن ما خدای وار همی منتی نهد هر خس. عسجدی. چون خدای...بدان آسانی تخت ملک بما داد، اختیار آن است که عذر گناهکاران بپذیریم. (تاریخ بیهقی). خدای دانی خلق خدای را مآزار. ناصرخسرو. بر زبان شیخ رفت که الحمدالله رب العالمین کارهای ما خدای سان باشد. (اسرار التوحید). خدای داند کز خجلت تو بادل خویش که تابمقطع شعر آمدستم از مبدا همی چه گفتم گفتم که زیره و کرمان همی چه گفتم گفتم که بصره و خرما. انوری (از شرفنامۀ منیری). - خدای آباد، کنایه از مدینه فاضلۀ خیالیست که در آن احکام الهی بی چون و چرا و صددرصد و از روی رغبت اجراء میشود: در خدای آباد یابی امر و نهی و دین و کفر و احمد مرسل خدای آباد را بس پادشا. سنائی. - خدای آزمائی: پذیریم هرچ آن خدائی بود خصومت خدای آزمائی بود. نظامی. - خدای آفرید، آفریدۀ خدا: جز آن را که باشد خدای آفرید کس از رستنیها گیاهی ندید. - خدای آورد،: بعضی از قیلان ایشان... بدست آوردند و بعضی بطوع با مرابط سلطان می آمدند و ایشان را خدای آورد نام نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 419). - خدایا، ای خدای. اللهم. (از ناظم الاطباء). الهی. ربی. (یادداشت بخط مؤلف). پروردگار را: خدایا راست گویم فتنه از تو است ولی از ترس نتوانم چغیدن لب و دندان ترکان ختا را بدین خویی نبایست آفریدن که از دست لب و دندان ایشان به دندان دست و لب باید گزیدن اگر ریگی بکفش خود نداری چرا بایست شیطان آفریدن. ناصرخسرو. - خدایان، آلهه. قصد از ذکر این لفظ رؤسا و قضات قوم می باشد، زیرا که ایشان از جانب خدا قضاوت می نمودند. (از قاموس کتاب مقدس). - خدایان خدا، رب الارباب. (یادداشت بخط مؤلف). - خدای باقی (به اضافه) ، خداوند لایزال: رحمت صفت خدای باقی است وآن را که خدای برگزیند. سعدی (قطعات). - خدای بر تو، کلمه قسم مانند تو و خدا. (از ناظم الاطباء). در مورد قسم گویند: مثل تو و خدا. (آنندراج) : تو و کرشمۀ ما و دل جفا بردار خدای بر تو که جور آنقدر که بتوانی. حیاتی گیلانی (از آنندراج). - خدای را، برای خدای. عبارتی است که قسم را به بکار است: خدای را این امیر جلیل شهاب بن اثیر. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 443)
اله. (مهذب الاسماء). الله. خدا. (ناظم الاطباء). کلمه خدای صورت دیگریست برای خدا و بهمان معنی و اطلاق است. رجوع به خدا و ترکیبات آن شود: تا آنگه که بگویند که خدای عزوجل یکی است و بجز او خدای نیست، چون بگویندتیغ از گردن ایشان بیوفتاد. (ترجمه تفسیر طبری). اگر به نبودی سخن از خدای نبی کی بدی نزد ما رهنمای. فرخی. بدان رسید که بر ما و بنده بودن ما خدای وار همی منتی نهد هر خس. عسجدی. چون خدای...بدان آسانی تخت ملک بما داد، اختیار آن است که عذر گناهکاران بپذیریم. (تاریخ بیهقی). خدای دانی خلق خدای را مآزار. ناصرخسرو. بر زبان شیخ رفت که الحمدالله رب العالمین کارهای ما خدای سان باشد. (اسرار التوحید). خدای داند کز خجلت تو بادل خویش که تابمقطع شعر آمدستم از مبدا همی چه گفتم گفتم که زیره و کرمان همی چه گفتم گفتم که بصره و خرما. انوری (از شرفنامۀ منیری). - خدای آباد، کنایه از مدینه فاضلۀ خیالیست که در آن احکام الهی بی چون و چرا و صددرصد و از روی رغبت اجراء میشود: در خدای آباد یابی امر و نهی و دین و کفر و احمد مرسل خدای آباد را بس پادشا. سنائی. - خدای آزمائی: پذیریم هرچ آن خدائی بود خصومت خدای آزمائی بود. نظامی. - خدای آفرید، آفریدۀ خدا: جز آن را که باشد خدای آفرید کس از رستنیها گیاهی ندید. - خدای آورد،: بعضی از قیلان ایشان... بدست آوردند و بعضی بطوع با مرابط سلطان می آمدند و ایشان را خدای آورد نام نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 419). - خدایا، ای خدای. اللهم. (از ناظم الاطباء). الهی. ربی. (یادداشت بخط مؤلف). پروردگار را: خدایا راست گویم فتنه از تو است ولی از ترس نتوانم چغیدن لب و دندان ترکان ختا را بدین خویی نبایست آفریدن که از دست لب و دندان ایشان به دندان دست و لب باید گزیدن اگر ریگی بکفش خود نداری چرا بایست شیطان آفریدن. ناصرخسرو. - خدایان، آلِهَه. قصد از ذکر این لفظ رؤسا و قضات قوم می باشد، زیرا که ایشان از جانب خدا قضاوت می نمودند. (از قاموس کتاب مقدس). - خدایان خدا، رب الارباب. (یادداشت بخط مؤلف). - خدای باقی (به اضافه) ، خداوند لایزال: رحمت صفت خدای باقی است وآن را که خدای برگزیند. سعدی (قطعات). - خدای بر تو، کلمه قسم مانند تو و خدا. (از ناظم الاطباء). در مورد قسم گویند: مثل تو و خدا. (آنندراج) : تو و کرشمۀ ما و دل جفا بردار خدای بر تو که جور آنقدر که بتوانی. حیاتی گیلانی (از آنندراج). - خدای را، برای خدای. عبارتی است که قسم را به بکار است: خدای را این امیر جلیل شهاب بن اثیر. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 443)
مونث دایم یا قضیه دایمه قضیه است که حکم در آن به دوام اسبت محمول بموضوع باشد اعم از آنکه دوام در ضمن ضرورت باشد یا نه مثل (هر انسانی دایماحیوان است) و بنابرین قضیع دایمه اعم از قضیه ضروریه است
مونث دایم یا قضیه دایمه قضیه است که حکم در آن به دوام اسبت محمول بموضوع باشد اعم از آنکه دوام در ضمن ضرورت باشد یا نه مثل (هر انسانی دایماحیوان است) و بنابرین قضیع دایمه اعم از قضیه ضروریه است
با تره خمک ازابزارهای خنیا مونث دایر (دائر) دور زننده گردنده، خطی گرد که دور چیزی را احاطه کرده باشد، سطحی که خطی مدور گرد آنرا احاطه کرده باشد بطوری که فاصله هر یک از نقاط محیط آن نسبت به نقطه مرکزی مساوی بود، جمع دوایر (دوائر) یا دایره صغیره. دایره ایست مفروض که کره را نصف نکند. مقابل دایره عظیمه دایره عظمی (عظیم) دایره ایست مفروض که کره را نصف کند. مقابل دایره صغیره. دایره های عظیمه که اهل هیئت بر فلک فرض کرده اند نه اند: معدل النهار، منطقه البروج، دایره ماره بالاقطاب الاربعه دایره ای است که بر هر دو قطب منطقه البروج وهر دو قطب معدل النهار و بر هر دو میل کلی گذشته، دائره الافق دایره ایست که فلک را نصف کند در میان مرئی و غیر مرئی، دایره نصف النهار، دائره الارتفاع چون قوس ارتفاع کواکب از این دایره ماخوذ است بدین نام نامیده شد، این دایره از سمت الراس و القدم میگذرد و در روز و شب دوباره بر دایره نصف النهار منطبق میشود، دائره اول السموات دایره ای است که مرور میکند بسمتین الراس و القدم و بدو نقطه مشرق و مغرب و قطبین، دائره المیل و این دایره ایست که مرور میکند بهر دو قطب معدا النهار و بدان بعد کواکب سیاره از معدل النهار و میل منطقه البروج از معدا النهار شناخته میشود، دائره العرض دایره ایست که مرور میکند بدو قطب بروج و بان عرض کوکب شناخته میشود. یا دایره مینا آسمان فلک. یا دایره هندی صفحه ای که در روی آن تعیین ساعات نمایند. یا روی دایره ریختن مطلبی را. آنرا اظهار کردن در کمال وضوح آنرا شرح دادن، لشکری که بر جای فرود آید، مهمیز پرندگان، خار، بخت بد. روزگار نامساعد، حادثه پیشامد جمع دایرات، خانقاه صومعه، جمعیت حلقه مجلس، موهای گرد بر جانب سر آدمی، سازی است از آلات ضربی دف داریه، در موسیقی قدیم کشورهای اسلامی بیک نوع درآمدمخصوص که از در آمد خواننده میشد اطلاق میشد، هر چند به هر مناسب جزو یک دستگاه کرده آنرا دایره نامیده و هر دایره را اسمی نهادند. شش دایره مشهور با نام بحرها که از هر دایره منشعب میشود از این قرار است: متفقه مختلفه موتلفه مجتلبه مشتبهه منتزعه، شعبه ای از یک اداره دولتی جمع دوایر
با تره خمک ازابزارهای خنیا مونث دایر (دائر) دور زننده گردنده، خطی گرد که دور چیزی را احاطه کرده باشد، سطحی که خطی مدور گرد آنرا احاطه کرده باشد بطوری که فاصله هر یک از نقاط محیط آن نسبت به نقطه مرکزی مساوی بود، جمع دوایر (دوائر) یا دایره صغیره. دایره ایست مفروض که کره را نصف نکند. مقابل دایره عظیمه دایره عظمی (عظیم) دایره ایست مفروض که کره را نصف کند. مقابل دایره صغیره. دایره های عظیمه که اهل هیئت بر فلک فرض کرده اند نه اند: معدل النهار، منطقه البروج، دایره ماره بالاقطاب الاربعه دایره ای است که بر هر دو قطب منطقه البروج وهر دو قطب معدل النهار و بر هر دو میل کلی گذشته، دائره الافق دایره ایست که فلک را نصف کند در میان مرئی و غیر مرئی، دایره نصف النهار، دائره الارتفاع چون قوس ارتفاع کواکب از این دایره ماخوذ است بدین نام نامیده شد، این دایره از سمت الراس و القدم میگذرد و در روز و شب دوباره بر دایره نصف النهار منطبق میشود، دائره اول السموات دایره ای است که مرور میکند بسمتین الراس و القدم و بدو نقطه مشرق و مغرب و قطبین، دائره المیل و این دایره ایست که مرور میکند بهر دو قطب معدا النهار و بدان بعد کواکب سیاره از معدل النهار و میل منطقه البروج از معدا النهار شناخته میشود، دائره العرض دایره ایست که مرور میکند بدو قطب بروج و بان عرض کوکب شناخته میشود. یا دایره مینا آسمان فلک. یا دایره هندی صفحه ای که در روی آن تعیین ساعات نمایند. یا روی دایره ریختن مطلبی را. آنرا اظهار کردن در کمال وضوح آنرا شرح دادن، لشکری که بر جای فرود آید، مهمیز پرندگان، خار، بخت بد. روزگار نامساعد، حادثه پیشامد جمع دایرات، خانقاه صومعه، جمعیت حلقه مجلس، موهای گرد بر جانب سر آدمی، سازی است از آلات ضربی دف داریه، در موسیقی قدیم کشورهای اسلامی بیک نوع درآمدمخصوص که از در آمد خواننده میشد اطلاق میشد، هر چند به هر مناسب جزو یک دستگاه کرده آنرا دایره نامیده و هر دایره را اسمی نهادند. شش دایره مشهور با نام بحرها که از هر دایره منشعب میشود از این قرار است: متفقه مختلفه موتلفه مجتلبه مشتبهه منتزعه، شعبه ای از یک اداره دولتی جمع دوایر