جدول جو
جدول جو

معنی داکوه - جستجوی لغت در جدول جو

داکوه
از ییلاقات دوهزار بمازندران (پیش داکوه و پس داکوه)، سکنۀ نشتا و زوار و لنگا در تابستان به داکوه روند، (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 25 و 107 و ترجمه فارسی آن ص 48 و 145)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ظاهراً صورتی از باکو، یا باکویه است، مؤلف مجمل التواریخ آرد:و اندر آن (دریای طبرستان) دو جزیره است برابر، یکی به طبرستان با آن نعمتهای فراوان که بوده و آب بگرفت، و دیگر جزیره باکو است، از آنجا نفت اسفید و سیاه آورند و زمینش همواره جنبان باشد که از آن آتش پیدا آید و هنوز چنانست، (مجمل التواریخ والقصص ص 427)
لغت نامه دهخدا
(کی یَ)
نام قدیم ناحیتی که منطبق با کشور رومانی فعلی است. (ایران باستان ج 3 ص 2466 و 2470 و 2473)
لغت نامه دهخدا
داک. اسم هندی عنب است. انگور
لغت نامه دهخدا
نام قصبه ای در 55هزارگزی شرقی گیره از ناحیۀ گجرات هندوستان، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از نواحی کجور مازندران، (سفرنامۀ رابینو ص 109 و ص 128 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
کوه دزکوه، کوهی است در ده فرسخ بیشتر میانه شمال و مغرب قصبۀ ده دشت کوه کیلویه در فارس. وسعت این کوه از نیم فرسخ بگذرد و به اندازۀ نیم سنگ آسیاب گردان آب از چشمۀ شیرین و گوارا دارد و جنگلی از درخت بلوط برفراز این قله است. (از فارسنامۀ ناصری). و رجوع به جغرافی غرب ایران ص 129 شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس واقع در 123 هزارگزی باختر قشم و سر راه مالرو باسعیدو - قشم، با 150 تن سکنه. آب آن از چاه و باران و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
نام شهری بزرگ بوده است از ولایات هند در کنار رودی بزرگ. جهانگیربن اکبرشاه بابری در آبادی آن کوشید و وسعت داد و به ’جهانگیری نگر’ موسوم نمود، زیرا که نگر در هندی به معنی شهر است. از کثرت استعمال ’جها’ از میان رفته ’نگیرنگر’ گویند. پارچه های لطیف سفید ممتاز در آن بافند و باطراف برند و شهر سلحت از توابع داکه است و حصیر ممتاز در آن بافند و عود سلحتی منسوب به آن شهر است و تباشیر اعلی از آنجا حاصل شود و در داکه بیست هزار خانه عالی است. (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
اسم کوهی است و اهالی تنکابن در فصل ییلاق به آن کوه میروند، (التدوین فی احوال جبال شروین)، رجوع به داکوه شود
لغت نامه دهخدا
دهی بوده است از توابع قم. در تاریخ قم آمده است این دیه را ریذویه بنا کرده است، صاحب قلعه، که بر کوه خوشترست و آنرا قلعه ریزان پشن میگویند و آن بواسطۀ بلندی بر ناحیت دور آخر و فراهان مشرف است. راوی گوید که هیچ کس بر فتح این قلعه قادر نشد بواسطۀ حصانت و محکمی آن. چنین گویند که چون افراسیاب بر ایرانشهر غلبه کرد قصد این قلعه کرد ریذویه که صاحب قلعه بود محاصره کرد و در بروی افراسیاب دربست چنانچه افراسیاب را در فتح آن هیچ حیلتی نماند و همچنین ریذویه را در بر خیزانیدن افراسیاب از آنجا پس از مدتی ریذویه بفرمود تا استری شموس رابیاوردند و پوستهای خشک کهنه تنگ بر او آویختند و بشب در لشکر افراسیاب سر بدادند چون دواب و اسبان آوازهای آن پوستهای خشک که بر زمین و ریگ می آمدند بشنیدند برمیدند و لشکر افراسیاب بترسیدند و گمان بردند که از قلعه بریشان شبیخون کرده اند پس لشکر افراسیاب شمشیر را بکشیدند و یکدیگر را می کشتند تا بیشتر ایشان کشته شدند پس افراسیاب با جمعی اندک روی بهزیمت نهاد و ریذویه ازیشان خلاص یافت. (تاریخ قم ص 71 و 72)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
مقداری از راه که هر یک از پیکهای مرتب پیمایند، برید و پیک پیاده. داوه از مادۀ دویدن فارسی. برید پیاده: و البرید ببلادالهند صنفان: فأما بریدالخیل فیسمونه الاولاق (الاولاغ) و هو خیل تکون للسلطان فی کل مسافه اربعه امیال. و اما برید الرجاله فیکون فی مسافهالمیل الواحد ثلاث رتب و یسمونها الداوه. و الداوه هی ثلث میل و المیل عندهم یسمی الکروه (بضم ّ الکاف و الراء) و ترتیب ذلک ان یکون فی ثلث میل قریه معموره و یکون بخارجها ثلاث قباب یقعد فیها الرجال مستعدین للحرکه قد شدوا اوساطهم و عند کل واحد منهم مقرعه مقدار ذراعین باعلاها جلاجل نحاسی فاذا خرج البریدمن المدینه اخذ الکتاب باعلی یده و المقرعه ذات الجلاجل بالید الاخری و خرج یشتد بمنتهی جهده فاذا سمع الرجال الذین بالقباب صوت الجلاجل تأهبوا له فاذا وصلهم اخذ احدهم الکتاب من یده و مر باقصی جهده و هو یحرک المقرعه حتی یصل الی الداوه الاخری و لایزالون کذلک حتی یصل الکتاب الی حیث یراد منه و هذا البرید اسرع من برید الخیل. (ابن بطوطه). و رجوع به داویه شود
لغت نامه دهخدا
(پَ)
نام قسمتی از مصیف (ییلاق) مردم نشتر و زوار و لنگا از توابع تنکابن مازندران. پس داکوه و پیش داکوه دو جزء داکوه شمرده میشود. (مازندران و استراباد رابینو ص 25)
لغت نامه دهخدا
پیش داکوه و پس داکوه، موضعی ییلاقی به مازندران، (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 25 و 102)
لغت نامه دهخدا