جدول جو
جدول جو

معنی دأج - جستجوی لغت در جدول جو

دأج
(تَ)
سخت به دم درکشیدن آب را، اندک اندک خوردن. (از لغات اضدادست). (آنندراج) ، ذبح کردن، پاره کردن مشک و دمیدن در وی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رِ)
برانگیخته و به درجات بالا رونده: تراب ٌ دارج،خاکی که باد برانگیزد و بصورت گردباد درآورد. (المنجد) (آنندراج) ، صبی دارج، کودکی که تازه برفتار شروع نماید. (ناظم الاطباء) ، در عراق (بین النهرین) زبان عربی عامیانه را گویند
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دأثا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
گرانی، چرکناکی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خوردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) ، سنگین و گران شدن. (ناظم الاطباء) ، چرکین شدن جامه و جز آن. (ناظم الاطباء). چرکناک گردانیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
عادت. (منتهی الارب). خوی. (دهار). خو. (منتهی الارب). خوی کار. (مهذب الاسماء) ، شأن. رسم و عادت. (ناظم الاطباء). آئین. (دهار). فعلی که از آن مفارق نشود. (غیاث). کار. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). داءب. (منتهی الارب). شیمه. دیدن. هجیر. شنشنه. روش. (زمخشری). شیوه: مثل دأب قوم نوح و عاد و ثمود، مانند شیوۀ قوم نوح و عاد و ثمود. (قرآن 31/40). کدأب آل فرعون والذین من قبلهم...، چون عادت آل فرعون و آنانکه بودند پیش از ایشان... (قرآن 11/3). کدأب آل فرعون والذین من قبلهم کفروا بآیات اﷲ، چون شیوۀ آل فرعون و آنانکه بودندپیش از ایشان و کافر شدند به آیتهای خدا. (قرآن 52/8). قال تزرعون سبعسنین دأباًفما حصدتم فذروه فی سنبله الا قلیلا مما تاکلون. گفت می کارید هفت سالی بر عادت مستمر پس آنچه را درویدید پس واگذارید آنرا در خوشۀ آن مگر اندکی از آنچه میخورند. (قرآن 47/12). چنانکه رسم مؤلفانست و دأب مصنفان. (گلستان سعدی).
- دأب صحبت، روش نیک و تربیت. (ناظم الاطباء).
- دأب قدیم، عادت و رسم قدیم. (ناظم الاطباء).
- خوش دأبی (در تداول مردم قروین) ، شوخی. خوشی. خوش منشی. مزاح. لاغ کردن.
، کروفر و شأن و شوکت و خودنمائی. (ناظم الاطباء) ، وسیله. (دزی ج 1 ص 419)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
یوم دأب، لعبس علی سعد تمیم. (مجمع الامثال میدانی). از وقایع و ایام عرب است.
- ابن دأب، عیسی بن یزید بن بکر بن دأب مکنی به ابی الولید از علماء عالم به اخبار عرب و اشعارست. رجوع به ابن دأب و التاج جاحظ حاشیۀ ص 116 و 117 و نیزرجوع به البیان والتبیین ج 1 ص 124 و 125 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رنج دیدن درکار. (منتهی الارب). رنج بردن در کاری. کوشش کردن. پیوسته کردن کاری. (زوزنی). پیوسته کاری کردن بجد و رنجیدن. (تاج المصادر بیهقی). بحد درگذشتن و رنجانیدن. (زوزنی). پیوسته کاری کردن. (ترجمان القرآن جرجانی) ، سخت راندن، دفع کردن. (منتهی الارب) ، پیوسته رفتن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
مردی که دلو پرآب را تا حوض برد و در آن تهی کند، آنکه شیر شتران رااز دوشیدن جای بسوی کاسه ها نقل کند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
فیریدن و سخت شادان شدن، آکنده گوشت شدن شتران از فربهی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
شب تاریک، رجل دامج، مرد توانا. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
تراب دانج، خاکی که بدان باد نشان خانه ای را بپوشد و برانگیزد و ببرد آنرا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
معرّب دانه است در آخر بعضی کلمات چون: شهدانج
لغت نامه دهخدا
(تَ)
محزون گردانیدن و فعل آن شأج است که این کلمه مقلوب شجاءهباشد. (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به شجاءه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ فَءْ ءُ)
ذئجه ذاجاً، جرّعه شدیداً، سخت بدم درکشید آب و مانند آن را. و اندک اندک آشامیدن آب را. (از اضداد است) ، ذأج عصفور، ذبح آن، ذأج سقا، دریدن مشک، دمیدن در مشک، پاره کردن مشک، ذأج ورد، سرخ شدن گل
لغت نامه دهخدا
(تَ لَهَْ هَُ)
برآغالانیدن میان قومی و برانگیختن بعضی را بر بعضی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تاج العروس) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ ءَ)
جمع واژۀ دأثاء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فربهی و آکندگی گوشت. (منتهی الارب). فربهی. پرگوشتی، بی نقصان بودن پوست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَءْجْ)
سخت گرسنگی. (منتهی الارب). جوع شدید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَنْ نُ)
سخت خشم گرفتن، گلو گرفته شدن از خشم، فربه شدن، پر کردن مشک، افشردن قرحه را، گلو گرفته شدن از خشم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَءْجْ)
مستوی. برابر. (منتهی الارب). عدیل. طریقۀ مساوی. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(ثَءْجْ)
چشمه ای از بحرین بفاصله چندمیلی آن، نام قریه ای به بحرین. (مراصد)
لغت نامه دهخدا
(تَ سَرْ رُ)
بانگ کردن گوسپند
لغت نامه دهخدا
(خِ)
چیزی شبیه به پشم و مایل بسبزی و پرشاخ که بر شاخۀ درخت جنگلی متکون میشود و بزبان تنکابنی این نام دارد. (انجمن آرا) (آنندراج). سبزی و پشمها که در جنگل ها بشاخه ها و سنگها سبز میشود. خزه
لغت نامه دهخدا
(دَءْیْ)
دئی. دئی. دءی. مهره های پشت، میان دو شانۀ ستور، غضروفهای سینۀ ستور یا ضلوعش در محل تلاقیشان و محل تلاقی پهلو. ج، دأیات. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ قُ)
فریفتن. (تاج المصادر بیهقی). دأو. فریب کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَنْ نُ)
فریفتن گرگ و چپ دادن. روباه بازی کردن غزال را. (منتهی الارب). دأی. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(دَ ءِ نَ)
صورت و تلفظ اوستائی کلمه دین است. رجوع به دین و نیز رجوع به فرهنگ ایران باستان تألیف آقای پورداود ج 1 ص 3 شود
لغت نامه دهخدا
(دَ ءَ)
هر چه بپوشد ترا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ فُ)
ستون نهادن دیوار را. (منتهی الارب) ، بلندی دیوار، بلند کردن، دأم الشی، ای سکن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(دَءْ)
گرگ. (منتهی الارب) ، ابن آوی. (اقرب الموارد). شغال
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فریفتن کسی را. (منتهی الارب). فریفتن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). دألان. (منتهی الارب)
رفتن به رفتار دألی. آهسته رفتن. نرم دویدن. دألی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دامج
تصویر دامج
شب تار، توانا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانج
تصویر دانج
پارسی تازی گشته دانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارج
تصویر دارج
برانگیخته و بدرجات بالا رسیده
فرهنگ لغت هوشیار