مؤنث راهب. زن ترسای پارسا و گوشه نشین. (ناظم الاطباء) ، زن عابد و گوشه نشین. ج، راهبات. رواهب. (از اقرب الموارد). مؤنث راهب. زنی که از مردم ببرد و برخدای روی آرد و در دیر خود بعبادت خدای بپردازد. ج، راهبات. رواهب. (اقرب الموارد) ، حالتی که از آن ترسند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
مؤنث راهب. زن ترسای پارسا و گوشه نشین. (ناظم الاطباء) ، زن عابد و گوشه نشین. ج، راهبات. رواهب. (از اقرب الموارد). مؤنث راهب. زنی که از مردم ببرد و برخدای روی آرد و در دیر خود بعبادت خدای بپردازد. ج، راهبات. رواهب. (اقرب الموارد) ، حالتی که از آن ترسند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
به روایت شیرویه پسر شهردار در کتاب ’التجلی فی المنامات’ نام زن پارسایی بوده است که در هنگام مرگ روی بسوی آسمان کرد و گفت: ای آنکه اعتماد من بر تست در زندگی و مرگم، مرادر دم مرگ خوار نگردان و در گور دچار وحشت مساز. پس آنگاه که مرد پسری داشت که هر شب جمعه بر گور وی حاضر میشد و آیه ای چند از قرآن کریم میخواند. پسر شبی راهبه و شبی دیگر مردگان همجوار وی را در خواب دید، همگی از این عمل وی سپاسگزاری کردند و گفتند ما را از این رهگذر شادی و آسایشی است. (از شدالازارص 33)
به روایت شیرویه پسر شهردار در کتاب ’التجلی فی المنامات’ نام زن پارسایی بوده است که در هنگام مرگ روی بسوی آسمان کرد و گفت: ای آنکه اعتماد من بر تست در زندگی و مرگم، مرادر دم مرگ خوار نگردان و در گور دچار وحشت مساز. پس آنگاه که مرد پسری داشت که هر شب جمعه بر گور وی حاضر میشد و آیه ای چند از قرآن کریم میخواند. پسر شبی راهبه و شبی دیگر مردگان همجوار وی را در خواب دید، همگی از این عمل وی سپاسگزاری کردند و گفتند ما را از این رهگذر شادی و آسایشی است. (از شدالازارص 33)
نعت فاعلی مؤنث از مصدر دهف، به معنی سخت گرفتن: داهفه من الناس، مرد مسافر دور از اهل. (منتهی الارب). داهفهمن الابل، شتر ماندۀ از درازی سفر. (منتهی الارب)
نعت فاعلی مؤنث از مصدر دهف، به معنی سخت گرفتن: داهفه من الناس، مرد مسافر دور از اهل. (منتهی الارب). داهفهمن الابل، شتر ماندۀ از درازی سفر. (منتهی الارب)
جمنده. (السامی). گام زننده از حیوان و ستور برنشست و هو الاکثر، و استعمالش بر مذکر نیز آمده. (منتهی الارب). جنبنده، مذکر و مؤنث را گویند. ج، داوب. (مهذب الاسماء). جنبنده و آن شامل هر حیوان شود از ممیز و جز آن، ذکر و انثی. هر حیوان که بر زمین راه رود و غالب اطلاق آن بر چهارپایه شود که به آن سوار شوند یا بار کشند. (غیاث). حیوانی که بر روی زمین بلغزد و یا با چهار دست و پای برود. گام زننده از حیوان. استر و اسب و عموم جنبندگان حتی مرغان. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: دابه، بفتح دال و تشدید باء در اصل اسم است برای هر جنبنده در روی زمین از حیوان یعنی در روی زمین حرکت کننده سپس آن را اختصاص دادند تا بدان حیوانات که با چهار دست و پا بر زمین راه میروند چنانچه در جامعالرموز گفتند. آنگاه این لفظ را مخصوص داشتند بدان حیوانات که سواری دهند وبار بردارند. مانند اسب و شتر و استر. بالاخره این نام را بر اسب اطلاق کردند چنانچه میگویند: جامه های خود را پوشیدند و چارپایان خود را سوار شدند، مطیه. بارگی. ستور برنشست. ستور. (زمخشری) : حامد انگور بستد و بر آن دابه بر نشست. (مجمل التواریخ و القصص). دابۀ او (کیخسرو) برمید اصحاب خود را گفت دابۀ من برمید. بر این کوه بروید و تفحص کنید و بجویید. اصحاب متفرق شدند و دابه طلب میکردند. (تاریخ قم ص 81). دابه حیوص، ستور رمنده. مرّغ دابته، بغلطانید ستورش را در خاک. (منتهی الارب) ، دابهسوء، خروسک و مانند آن. (منتهی الارب)
جمنده. (السامی). گام زننده از حیوان و ستور برنشست و هو الاکثر، و استعمالش بر مذکر نیز آمده. (منتهی الارب). جنبنده، مذکر و مؤنث را گویند. ج، داوب. (مهذب الاسماء). جنبنده و آن شامل هر حیوان شود از ممیز و جز آن، ذکر و اُنثی. هر حیوان که بر زمین راه رود و غالب اطلاق آن بر چهارپایه شود که به آن سوار شوند یا بار کشند. (غیاث). حیوانی که بر روی زمین بلغزد و یا با چهار دست و پای برود. گام زننده از حیوان. استر و اسب و عموم جنبندگان حتی مرغان. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: دابه، بفتح دال و تشدید باء در اصل اسم است برای هر جنبنده در روی زمین از حیوان یعنی در روی زمین حرکت کننده سپس آن را اختصاص دادند تا بدان حیوانات که با چهار دست و پا بر زمین راه میروند چنانچه در جامعالرموز گفتند. آنگاه این لفظ را مخصوص داشتند بدان حیوانات که سواری دهند وبار بردارند. مانند اسب و شتر و استر. بالاخره این نام را بر اسب اطلاق کردند چنانچه میگویند: جامه های خود را پوشیدند و چارپایان خود را سوار شدند، مطیه. بارگی. ستور برنشست. ستور. (زمخشری) : حامد انگور بستد و بر آن دابه بر نشست. (مجمل التواریخ و القصص). دابۀ او (کیخسرو) برمید اصحاب خود را گفت دابۀ من برمید. بر این کوه بروید و تفحص کنید و بجویید. اصحاب متفرق شدند و دابه طلب میکردند. (تاریخ قم ص 81). دابه حیوص، ستور رمنده. مرّغ دابته، بغلطانید ستورش را در خاک. (منتهی الارب) ، دابهسوء، خروسک و مانند آن. (منتهی الارب)
داه. داها. نام قومی از ایرانیان است ساکن شمال شرقی ایران و اشکانیان بیاری آنان بسلطنت رسیده اند. این قوم ظاهراً از سکاها بوده اند. (از ایران در زمان ساسانیان چ جدید ص 30). نام طایفه ای ایرانی و شعبه ای از قبایل اسکیت بوده اند و در طرف شرقی دریای خزر سکنی داشته اند و بنام آنان در تاریخ ایران تا حملۀ عرب برمیخوریم و بقول بروسوی مورخ و پیشوای دینی کلده که در قرن سوم قبل از میلاد میزیسته است، کورش بزرگ در آخرین جنگهای خود با داهه ها در زدوخورد بوده است. آدین مورخ یونانی قرن اول میلادی در جزو لشکریان داریوش سوم هنگام جنگ با اسکندر از سواران تیرانداز داهه نام میبرد. قسمتی از لشکریان اشکانیان از این طایفه بوده اند، چون از زمانهای بسیار قدیم از سواحل رود سیحون تا صحراهای جنوبی روسیه محل قبایل ایرانی چادرنشین بوده است و داهه ها از این قبایل محسوب میشوند. احتمال ارتباطی میان نام آنان و ناحیۀ دهستان میرود. کلمه داهه در سانسکریت داس آمده است و صفتی است اهریمنی در مقابل کلمه آریا. (از یشتها ج 2 ص 57)
داه. داها. نام قومی از ایرانیان است ساکن شمال شرقی ایران و اشکانیان بیاری آنان بسلطنت رسیده اند. این قوم ظاهراً از سکاها بوده اند. (از ایران در زمان ساسانیان چ جدید ص 30). نام طایفه ای ایرانی و شعبه ای از قبایل اسکیت بوده اند و در طرف شرقی دریای خزر سکنی داشته اند و بنام آنان در تاریخ ایران تا حملۀ عرب برمیخوریم و بقول بروسوی مورخ و پیشوای دینی کلده که در قرن سوم قبل از میلاد میزیسته است، کورش بزرگ در آخرین جنگهای خود با داهه ها در زدوخورد بوده است. آدین مورخ یونانی قرن اول میلادی در جزو لشکریان داریوش سوم هنگام جنگ با اسکندر از سواران تیرانداز داهه نام میبرد. قسمتی از لشکریان اشکانیان از این طایفه بوده اند، چون از زمانهای بسیار قدیم از سواحل رود سیحون تا صحراهای جنوبی روسیه محل قبایل ایرانی چادرنشین بوده است و داهه ها از این قبایل محسوب میشوند. احتمال ارتباطی میان نام آنان و ناحیۀ دهستان میرود. کلمه داهه در سانسکریت داس َ آمده است و صفتی است اهریمنی در مقابل کلمه آریا. (از یشتها ج 2 ص 57)