دانشمند و حکیم و بسیاردان. (برهان). دانشمند. حکیم و دانا و بسیاردان و دانشمند. (ناظم الاطباء) : بود دانشومند و هم پهلوان نبیند کسی پیر ازینسان جوان. فردوسی. گر ایدون که زینسان بود پادشا به از دانشومند ناپارسا. فردوسی. دگر دانشومندکو از بزه بترسد چو چیزی بود بامزه. فردوسی. بشد دانشومند نزدیک شاه سخن گفت از پهلوان سپاه. فردوسی. ، ابوریحان بیرونی این کلمه را به معنی فقیه آورده است. و در اصطلاح قدما، دانشمند نیز باین معنی بوده است چنانکه ذیل کلمه دانشمند شواهدی از آن بنقل افتاد: ولیکن دانشومندان اندر شاخهاء فقه روز از سپیده دمیدن دارند. (التفهیم ص 69)
دانشمند و حکیم و بسیاردان. (برهان). دانشمند. حکیم و دانا و بسیاردان و دانشمند. (ناظم الاطباء) : بود دانشومند و هم پهلوان نبیند کسی پیر ازینسان جوان. فردوسی. گر ایدون که زینسان بود پادشا به از دانشومند ناپارسا. فردوسی. دگر دانشومندکو از بزه بترسد چو چیزی بود بامزه. فردوسی. بشد دانشومند نزدیک شاه سخن گفت از پهلوان سپاه. فردوسی. ، ابوریحان بیرونی این کلمه را به معنی فقیه آورده است. و در اصطلاح قدما، دانشمند نیز باین معنی بوده است چنانکه ذیل کلمه دانشمند شواهدی از آن بنقل افتاد: ولیکن دانشومندان اندر شاخهاء فقه روز از سپیده دمیدن دارند. (التفهیم ص 69)
از امرای دانشمندیه. حاکم توقات و قیساریه و نواحی آن بعهد ملکشاه سلجوقی. قیصر روم قصد متصرفات وی کرد اما داود بن سلیمان بن قتلمش بن اسرائیل سلجوقی بر حسب استمداد دانشمند بیاری وی شتافت و بر قیصر ظفر یافت. (حدود سال 480 هجری قمری). (حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 2 ص 538) (تاریخ گزیده چ اروپا ص 481) نام مردی بعهد تیموریان. وی قاصد عمرشیخ فرزند امیرتیمور بوده است به نزد پدر وی برای اعلام آنکه عمرشیخ در کوهی در ولایت اندکان متحصن شده است بسبب حملۀ اروس خان وقمرالدین. (حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 3 ص 425) ابوالحسن بن احمد ابیوردی. او راست: حاشیۀ بر شرح جلال دوانی بر تهذیب المنطق نام امیری در نواحی شام معاصر غازان خان. (تاریخ مبارک غازانی ص 121)
از امرای دانشمندیه. حاکم توقات و قیساریه و نواحی آن بعهد ملکشاه سلجوقی. قیصر روم قصد متصرفات وی کرد اما داود بن سلیمان بن قتلمش بن اسرائیل سلجوقی بر حسب استمداد دانشمند بیاری وی شتافت و بر قیصر ظفر یافت. (حدود سال 480 هجری قمری). (حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 2 ص 538) (تاریخ گزیده چ اروپا ص 481) نام مردی بعهد تیموریان. وی قاصد عمرشیخ فرزند امیرتیمور بوده است به نزد پدر وی برای اعلام آنکه عمرشیخ در کوهی در ولایت اندکان متحصن شده است بسبب حملۀ اروس خان وقمرالدین. (حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 3 ص 425) ابوالحسن بن احمد ابیوردی. او راست: حاشیۀ بر شرح جلال دوانی بر تهذیب المنطق نام امیری در نواحی شام معاصر غازان خان. (تاریخ مبارک غازانی ص 121)
ده کوچکیست از بخش اترک شهرستان گنبدقابوس. واقع در 14هزارگزی جنوب داشلی برون، کنار رود اترک و نزدیک مرز ایران و شوروی. دشت است و معتدل و دارای 50 سکنۀ ترکمن چادرنشین. آب آنجا از رود خانه اترک و محصول آن غلات و صیفی و پنبه و کنجد و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه و گلیم بافی و تهیه نمد و راه آن مالروست و درفصل خشکی اتومبیل میتوان برد. زمستان سکنه آن باطراف قره ماخر میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
ده کوچکیست از بخش اترک شهرستان گنبدقابوس. واقع در 14هزارگزی جنوب داشلی برون، کنار رود اترک و نزدیک مرز ایران و شوروی. دشت است و معتدل و دارای 50 سکنۀ ترکمن چادرنشین. آب آنجا از رود خانه اترک و محصول آن غلات و صیفی و پنبه و کنجد و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه و گلیم بافی و تهیه نمد و راه آن مالروست و درفصل خشکی اتومبیل میتوان برد. زمستان سکنه آن باطراف قره ماخر میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
عالم. دانشی. صاحب دانش. (انجمن آرا). ساحر. کرسی. داناج. دنوج. شیخ. دانش پژوه. (لغت نامۀ اسدی). بسیار دانا. حر. نحریر. (نصاب). دانشور. دانشگر. دانشومند. فاضل. دانا. حامل علم: حملهالعلم فی الاسلام اکثرهم العجم، بیشتر دانشمندان در اسلام ایرانیان بودند. (از تاریخ تمدن جرجی زیدان ج 3 ص 48) : عام نادان پریشان روزگار به ز دانشمند ناپرهیزگار. سعدی. در محافل دانشمندان نشستی زبان از سخن ببستی. (گلستان سعدی). دست بر دست میزند که دریغ نشنیدم حدیث دانشمند. سعدی. نه محقق بود نه دانشمند چارپائی بر او کتابی چند. سعدی. یاد دارم ز پیر دانشمند تو هم از من بیاد دار این پند. سعدی. دگر ره عیب شیدایان نخواهم کرد و مسکینان که دانشمند ازین صورت برآرد سر بشیدائی. سعدی. موبد، دانشمند مغان. حبر، دانشمند جهودان. (ترجمان القرآن جرجانی). طرف من الارض، دانشمندان جهان. (منتهی الارب). قسیس، دانشمند ترسایان. (ترجمان القرآن جرجانی) (دهار) (منتهی الارب). قسس، دانشمندان. اسقف، سقف، سقف، دانشمندان ترسایان. مراجیح، حکیمان و دانشمندان. جبل، مهتر قوم و دانشمند آنها. (منتهی الارب) ، فقیه. دانشومند: فقها، دانشمندان و دانایان بحلال و حرام: و قرار گرفت که عبدالجبار... را آنجا برسولی فرستاده آید با دانشمندی و خدمتگارانی که برسم است... و دانشمند ابوالحصن قطان از فحول شاگردان قاضی امام صاعد... نامزد شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 383). و دمادم این ملطفه های منهیان، رسول بدرگاه آمد از آن ترکمانان سلجوقی مردی پیری بخاری دانشمند و سخنگوی. (تاریخ بیهقی ص 498). رسول سلجوقیان را بلشکرگاه آوردند و منزل نیکو دادند، دانشمندی بود بخاری. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 513). دانشمند حسن برمکی را نامزد برسولی کرد. (تاریخ بیهقی ص 363). رسولی رسید از پسران علی تکین اوکا لقب نام وی موسی تکین و دانشمندی سمرقندی. (تاریخ بیهقی ص 504). دانشمند بوبکر مبشر دبیر را نامزد فرمودند بدین شغل. (تاریخ بیهقی ص 528). و تو مردی دانشمندی سفر ناکرده نباید که تا بلائی بینی با من سوی نشابور بازگرد. (تاریخ بیهقی ص 207). مسئله های خلافی رفت سخت مشکل و بوصادق در میان آمد و گوی از همگان بربود چنانکه اقرار دادند این پیران مقدم که چنو دانشمندان ندیده اند. (تاریخ بیهقی ص 206). امیر دانشمندی را برسولی آنجا فرستاد با دو مرد غوری از آن بوالحسن... تا ترجمانی کنند. (تاریخ بیهقی). با طایفۀ دانشمندان در جامع دمشق بحثی همی کردم. (گلستان). مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند. حافظ
عالم. دانشی. صاحب دانش. (انجمن آرا). ساحر. کرسی. داناج. دنوج. شیخ. دانش پژوه. (لغت نامۀ اسدی). بسیار دانا. حر. نحریر. (نصاب). دانشور. دانشگر. دانشومند. فاضل. دانا. حامل علم: حملهالعلم فی الاسلام اکثرهم العجم، بیشتر دانشمندان در اسلام ایرانیان بودند. (از تاریخ تمدن جرجی زیدان ج 3 ص 48) : عام نادان پریشان روزگار به ز دانشمند ناپرهیزگار. سعدی. در محافل دانشمندان نشستی زبان از سخن ببستی. (گلستان سعدی). دست بر دست میزند که دریغ نشنیدم حدیث دانشمند. سعدی. نه محقق بود نه دانشمند چارپائی بر او کتابی چند. سعدی. یاد دارم ز پیر دانشمند تو هم از من بیاد دار این پند. سعدی. دگر ره عیب شیدایان نخواهم کرد و مسکینان که دانشمند ازین صورت برآرد سر بشیدائی. سعدی. موبد، دانشمند مغان. حبر، دانشمند جهودان. (ترجمان القرآن جرجانی). طرف من الارض، دانشمندان جهان. (منتهی الارب). قسیس، دانشمند ترسایان. (ترجمان القرآن جرجانی) (دهار) (منتهی الارب). قسس، دانشمندان. اُسقف، سُقُف، سُقف، دانشمندان ترسایان. مراجیح، حکیمان و دانشمندان. جَبَل، مهتر قوم و دانشمند آنها. (منتهی الارب) ، فقیه. دانشومند: فقها، دانشمندان و دانایان بحلال و حرام: و قرار گرفت که عبدالجبار... را آنجا برسولی فرستاده آید با دانشمندی و خدمتگارانی که برسم است... و دانشمند ابوالحصن قطان از فحول شاگردان قاضی امام صاعد... نامزد شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 383). و دمادم این ملطفه های منهیان، رسول بدرگاه آمد از آن ترکمانان سلجوقی مردی پیری بخاری دانشمند و سخنگوی. (تاریخ بیهقی ص 498). رسول سلجوقیان را بلشکرگاه آوردند و منزل نیکو دادند، دانشمندی بود بخاری. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 513). دانشمند حسن برمکی را نامزد برسولی کرد. (تاریخ بیهقی ص 363). رسولی رسید از پسران علی تکین اوکا لقب نام وی موسی تکین و دانشمندی سمرقندی. (تاریخ بیهقی ص 504). دانشمند بوبکر مبشر دبیر را نامزد فرمودند بدین شغل. (تاریخ بیهقی ص 528). و تو مردی دانشمندی سفر ناکرده نباید که تا بلائی بینی با من سوی نشابور بازگرد. (تاریخ بیهقی ص 207). مسئله های خلافی رفت سخت مشکل و بوصادق در میان آمد و گوی از همگان بربود چنانکه اقرار دادند این پیران مقدم که چنو دانشمندان ندیده اند. (تاریخ بیهقی ص 206). امیر دانشمندی را برسولی آنجا فرستاد با دو مرد غوری از آن بوالحسن... تا ترجمانی کنند. (تاریخ بیهقی). با طایفۀ دانشمندان در جامع دمشق بحثی همی کردم. (گلستان). مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند. حافظ