جدول جو
جدول جو

معنی دامکش - جستجوی لغت در جدول جو

دامکش
(خوا / خا دَ / دِ)
دام گسترنده. پهن کننده دام. دام نهنده، بازی دهنده، خلاص کننده از دام. بردارندۀ دام و آزادکننده در دام مانده
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دامک
تصویر دامک
دام کوچک، توری و مقنعه و روسری زنان
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
عمل دام کش. گستردن دام. نهادن دام، بازی دادن، خلاص کردن از دام. برداشتن دام. برچیدن دام و آزاد کردن در دام افتاده، یاری دادن. رفع گرفتاری کردن. مقابل دامن کشیدن که ترک یاری دادن و ترک یار گفتن هنگام گرفتاری اوست:
یار مساعد بگه ناخوشی
دامکشی کرد نه دامن کشی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
دهی جزء بلوک خورگام دهستان عمارلو بخش رودبار شهرستان رشت، واقع در 36هزارگزی خاور رستم آباد و 48هزارگزی رودبار و 22هزارگزی دیلمان، کوهستانی است و سردسیر و سکنۀ آن در زمستان حدود 10 خانوار و تابستان حدود 150 الی 200 خانوار که از جیرنده فاراب برای استفاده از هوای ییلاقی و نگاه داری گله و زراعت می آیند، آب آن از چشمه است و محصول عمده آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داریست، مزرعۀ آغوزی و انگورچاله که در تابستان گله داران در آن ساکن هستند جزء داماش منظور شده است، سابقاً زمستان سکنه نداشت ولی در سالهای اخیر سکنۀ دائم دارد ورو به آبادی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
که دامن کشد. که دنبالۀ دامن بر روی زمین فروهلد و براه رود، مجازاً معنی خرامنده و بناز رونده دارد. ج، دامنکشان
لغت نامه دهخدا
(مِ کَ)
سختی. بلا. یقال: اصابتهم دامکه من دوامک الدهر، ای داهیه من دواهیه. ج، دوامک. (منتهی الارب). داهیه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مصغر دام. دام خرد. دام کوچک. رجوع به دام شود، مقنعه و سرانداز زنان را نیز گفته اند. (برهان). دامنی. (برهان). سرانداز زنان که تور مانندست. سرانداز زنان مشبک و تورمانند. (فهرست لغات نظام قاری ص 199) :
معجر چو بر آن دامک سر دید سرآغوش
میگفت ز اندوه جدائی بمقامی.
نظام قاری (دیوان البسه ص 112).
دامک و سربند بگویم که چیست
نام یکی آفت و دیگر بلا.
نظام قاری (دیوان البسه ص 107).
نه دلم میل بآن دامک سر دارد و بس
که بهر حلقۀ آن دام گرفتاری هست.
نظام قاری (دیوان البسه ص 46).
کرده در سوراخ دایم مار دامک را دراز
بوالعجب کاری که او را بار ماری بر دلست.
نظام قاری (دیوان البسه ص 42).
برو ای دامک شلوار که بر دیدۀ تو
راز لنگوته نهانست و نهان خواهد بود.
نظام قاری (دیوان البسه ص 61).
کافر ار دامک شلوار زرافشان بیند
جای آن است که در دم بگشاید زنار.
نظام قاری (دیوان البسه ص 15).
و دیگر دکانهای آراسته چون صورتگران اطلس ختا... و دامک و سردوزان بالش نطعی... (نظام قاری، دیوان البسه ص 155). رجوع به دام و تور شود، جانوران وحشی کوچک را گویند همچون خرگوش و روباه و امثال آن. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از بخش نصرت آباد شهرستان زاهدان واقع در 77هزارگزی جنوب خاوری نصرت آباد و 18هزارگزی شوسۀ زاهدان به خاش. جلگه است و گرمسیر و دارای 125 تن سکنه. آب آن از قنات است محصول آن غلات و لبنیات. شغل مردم آن زراعت و گله داری است و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
اسم مصدر از دامیدن. رجوع به دامیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان زنجان. واقع در 36هزارگزی شمال خاوری زنجان. کوهستانی و سردسیر و دارای 126 تن سکنه است. آب آن از چشمه و قنات است و محصول آن غلات. شغل مردم آنجا زراعت و گلیم و جاجیم بافی است و راهش مالرو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
آوازه خوانی که پس از آواز دیگر آواز خواند تا او نفسی تازه کند، آوازه خوان (مطلقا)، تشکچه ای که پس از دم کردن برنج بر روی دیگ نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمکش
تصویر دمکش
کمک آوازه خوان، کسی که پس از آوازه خوان دیگر آواز خواند تا او نفسی تازه کند، تشکچه ای که برای دم کشیدن برنج بر روی دیگ می گذارند
فرهنگ فارسی معین