جدول جو
جدول جو

معنی دامس - جستجوی لغت در جدول جو

دامس
(مِ)
تاریک. مظلم. تیره: لیل دامس،شب تاریک. (دهار) (منتهی الارب). شبی سخت و تاریک
لغت نامه دهخدا
دامس
تاریک، مظلم، شب تار
تصویری از دامس
تصویر دامس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پامس
تصویر پامس
پابند، گرفتار، بیچاره، درمانده، برای مثال خدایگانا پامس به شهر بیگانه / فزون از این نتوانم نشست دستوری (دقیقی - لغت فرس - پامس)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دامن
تصویر دامن
قسمت پایین لباس، پایین جامه، پایین پیراهن و قبا و پالتو و مانند آن در قسمت جلو، برای مثال تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک / باور مکن که دست ز دامن بدارمت (حافظ - ۲۰۰)
نوعی لباس زنانه که قسمت پایین آن آزاد است و از کمر به پایین را می پوشاند،
کنایه از حاشیه و کناره و دنبالۀ چیزی مثلاً دامن کوه، دامن صحرا، دامن باغ، دامن گلزار
دامن افشاندن: کنایه از حرکت کردن، کوچ کردن، کنایه از اعراض کردن، روگرداندن از کسی یا چیزی، به حرکت درآوردن دامن از هر سو، تکان دادن دامن، برای مثال در حسرت آنم که سر و مال به یک بار / در دامنش افشانم و دامن نفشاند (سعدی۲ - ۴۱۵) ، دامن مفشان از من خاکی که پس از من / زاین در نتواند که برد باد غبارم (حافظ - ۶۵۶)
دامن افشردن: درهم پیچیدن و گرد کردن دامن، فشردن دامن
دامن برافشاندن: کنایه از حرکت کردن، کوچ کردن، اعراض کردن، روگرداندن، دامن افشاندن
دامن برچیدن: کنایه از کناره کردن، کناره گرفتن، دوری کردن، برای مثال دامن اندرچین بساط احتشام کس مبین / گردن اندرکش قفای امتحان کس مخور (خاقانی - ۷۷۶)
دامن برگرفتن: کنایه از کناره کردن، کناره گرفتن، دوری کردن، دامن برچیدن
دامن چیدن: کنایه از کناره کردن، کناره گرفتن، دوری کردن، دامن برچیدن
دامن درچیدن: کنایه از کناره کردن، کناره گرفتن، دوری کردن، دامن برچیدن
دامن درکشیدن: کنایه از کناره گرفتن، دوری کردن، اعراض کردن، پرهیز کردن، خود را جمع کردن و کنار رفتن
دامن زدن: باد زدن آتش یا چیز دیگر را با دامن خود، کنایه از مشتعل ساختن آتش فتنه و اختلاف
دامن کشیدن: دامن بر زمین کشیدن هنگام رفتن، کنایه از راه رفتن با ناز و تکبر، کنایه از اعراض کردن و خود را از کسی یا چیزی دور داشتن
دامن فشاندن: کنایه از حرکت کردن، کوچ کردن، اعراض کردن، روگرداندن، دامن افشاندن
دامن فشردن: درهم پیچیدن و گرد کردن دامن، فشردن دامن، دامن افشردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دارس
تصویر دارس
کهنه سازنده، ناپدید کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آدامس
تصویر آدامس
ماده ای جویدنی مانند سقز، که از نوعی صمغ و همچنین شکر، اسانس و سایر افزودنی ها تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
دهی است از دهستان بالا ولایت بخش حومه شهرستان تربت حیدریه، واقع در 6هزارگزی خاور تربت حیدریه. و 2هزارگزی جنوب شوسۀ عمومی تربت به باخرز. جلگه است و معتدل و دارای 387 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و بنشن. و شغل اهالی آن زراعت و گله داری و کرباس بافی و راه آنجا اتومبیل روست. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
از نواحی فرح آباد مازندران. (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 120)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
غذامس. یاقوت در معجم البلدان آرد: گمان می کنم غدامس لفظ عجمی بربری باشد و آن شهری است که در جنوب غربی ضاربه از بلاد سودان پس از بلاد زافون واقع است در آن پوستهای غذامسی را دباغت کنند که از بهترین پوستهاست و در نرمی و شفافی مانند لباسهای خز است. در وسط آن شهر چشمه ای به نام عین ازلیه قرار دارد که از آثار عجیب معماری رومی است. آب آن چنان تقسیم شده که مردم شهر هریک بهرۀ معینی از آن برگیرد و کسی نتواند از حق خود بیشتر بهره مند شودو برای زراعت نیز از آن استفاده کنند. اهل غدامس بربرند و به نام تناوریه نامیده میشوند. (معجم البلدان). شهری است که از هر طرف صحرا آن را احاطه کرده و از مستعمرات ایتالیا در لیبی است و سکنۀ آن 2000 تن است. (لاروس کوچک). صاحب قاموس اعلام آرد: غدامس قصبه ای است حاکم نشین در منتهی الیه طرابلس غرب واقع است اهالی آن با سودان و طرابلس غرب تجارت رایجی دارند. در واحه ای سرسبز واقع شده واز هر طرف محاط به صحراست. اطراف آن را نخلستانها وباغها فراگرفته، در وسط قصبه آبی به حرارت 30 درجه میجوشد و حوضهائی که بنای آنها بسیار قدیم است از آن پر می شود و به وسیلۀ مجاری به قصبه پخش می گردد و ازفضلۀ آن باغها را آب میدهند. اهالی آن از عرب و بربر تشکیل یافته و بیشتر آنان به زبانهای عربی و بربرو سودان آشنا هستند. مذهب آنان مالکی است و بعضی ازعقاید خوارج عبادیه پیروی می کنند. در تجارت بسیار ماهرند و بین اسکلۀ طرابلس غرب و تمبکتو به طور منظم کاروانها به راه می اندازند به هرحال غدامس مرکز تجارتی است و از نقاط مهم افریقای شمال به شمار میرود. بنای غدامس بسیار قدیم است ولی بناکننده آن معلوم نیست، در تواریخ بسیار قدیم نام غدامس دیده می شود. رومیها این قصبه را به تصرف آورده و در تواریخ خودشان به نام کیداموس ضبط کرده اند. ابوالفدا و ابن خلدون و سایر مورخان و جغرافی دانان اسلام نیز از این قصبه شرحی آورده و گفته اند: این قصبه یکی از منازل مهم حجاج سودان غربی و صحرای کبیر به شمار میرود. (از قاموس الاعلام). دمشقی در نخبهالدهر گوید: غدامس یکی از نواحی سیاه پوستان و زنگیان و از بلاد صحراوی است و فاصله آن از وارقلان چهل منزل است و درختان خرما در آن بسیار روید و اهل آن اباضیه اند و فاصله آن از کوه نفوسه هفت روز در صحراست. (نخبهالدهر ص 239 و فهرست اعلام آن). رجوع به غذامس شود
لغت نامه دهخدا
(عُ مِ)
گیاه خشک بسیار فراهم آمده به جائی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دامج
تصویر دامج
شب تار، توانا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامق
تصویر دامق
تباه بی خیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامغ
تصویر دامغ
سرشکننده، تباه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامع
تصویر دامع
خاک نمناک که آب از آن تراود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحامس
تصویر دحامس
شب بی ماه سر شب پایان هر ماه
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته بازی دام گونه ای شتر رنگ که سد خانه سپید و سیاه و مهره های سنگی دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داحس
تصویر داحس
کژ دمه (عقربک) ناخن پال از بیماری ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دائس
تصویر دائس
خرمنگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامی
تصویر دامی
صیاد را گویند، شکارگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شامس
تصویر شامس
آفتابی، توسن اسپ، تندخوی مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامن
تصویر دامن
دامان، از کمر بپائین هر جامه، قسمت پائین قبا و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانس
تصویر دانس
رقص و پایکوبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارس
تصویر دارس
محوشده، ناپدید شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خامس
تصویر خامس
پنجم پنجم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پامس
تصویر پامس
گرفتار، بیچاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلمس
تصویر دلمس
پتیاره (بلا) سختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلامس
تصویر دلامس
تاریکی ژرف، سختی پتیاره (بلا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دماس
تصویر دماس
پوشانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درمس
تصویر درمس
خاموش شدن، پنهان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بامس
تصویر بامس
پابند وگرفتار
فرهنگ لغت هوشیار
وینجی (گویش گیلکی) نام یک آمریکائی است که بر این فرآورده نهاده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جامس
تصویر جامس
افسرده، جامد
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی صمغ برگرفته از نام اولین سازنده آن در ایران (انگلیسی زبانی به نام آدامز) که آن را معطر و خوش طعم می کنند و می جوند، سقز جویدنی، قندران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آدامس
تصویر آدامس
آلوچ، ژاژک، وینجی
فرهنگ واژه فارسی سره