جدول جو
جدول جو

معنی دامانگیر - جستجوی لغت در جدول جو

دامانگیر
(کَ دَ / دِ)
گیرندۀ دامان، گیرندۀ دامن، دامنگیر، ملتمس، متقاضی، دامنگیر، گیرندۀ دامن، به اقامت وادارنده: خاک آنجا دامانگیر است، حالتی و رخوتی پدید آورد که حرکت را دشوار سازد، عزم رحیل بدل به اقامت کند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کمانگیر
تصویر کمانگیر
(پسرانه)
کماندار
فرهنگ نامهای ایرانی
کسی یا چیزی که باعث گرفتاری و برجاماندگی یا توقف اضطراری در جایی بشود، آنچه شخص را مجبور به حمایت و مراقبت و نگهداری کسی یا چیزی بکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دمانگار
تصویر دمانگار
گرمانگار، نوعی دماسنج که تغییرات درجۀ حرارت را به طورخودکار و به طریقۀ ترسیمی ثبت می کند، ترموگراف
فرهنگ فارسی عمید
عمل دامنگیر، حالت و چگونگی دامان گیر
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ کَ / کِ دَ/ دِ)
که با دندان بگیرد. آنکه به دندان گیرد. آنکه دندان گیرد. که گاز بگیرد. آنکه عادت به گاز گرفتن دارد. (یادداشت مؤلف) : سموج، قموص، خر دندان گیر. (السامی فی الاسامی). عضوض، اسبی دندان گیر. (یادداشت مؤلف). اسب و سگ بدخو که مردم را به دندان بگزد. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، قابل جاییدن به دندان. که بتوان با دندان جوید. خوردنی نرم. در خورجویدن. درخورد خاییدن. نرم و خوردنی. (یادداشت مؤلف) : بخورید که نیست دندان گیر (خطابی در تداول عامه از زبان مردم معیل تهیدست به فرزندان). هرچه با دندان توان نرم خایید و خورد، هر چیز کندکننده دندان مانند ترشیها. (ناظم الاطباء) ، کنایه از چیز نیم سوخته است. (از لغت محلی شوشتر) ، چیز خوب را نیز گویند. (لغت محلی شوشتر).
- کار دندان گیر، پرفایده. پراستفاده. سودبخش. سودآور. (یادداشت مؤلف).
، کنایه از معشوق. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
عمل دامنگیر. رجوع به دامنگیر شود
لغت نامه دهخدا
(پَ)
سپید جنگل
لغت نامه دهخدا
(مَ)
گیرندۀ دامن. آخذ دامان:
هزار گونه غم از هر سوئیست دامنگیر
هنوز در تک وپوی غم دگر میگشت.
سعدی.
- خار دامنگیر، خار که بسبب داشتن نوکهای برگشتۀ تیز چون دوژه و نظایر آن بدامن بند شود:
چون تو بیرون آمدی از بند و زندان لباس
سربسر روی زمین گو خار دامنگیرباش.
صائب.
، کنایه از باعث سکون و مانع شونده. (از برهان). از حرکت بازدارنده. مانع حرکت. از جنبش بازدارنده:
والی ری بند بر عزمم نهاد
نیک دامنگیر شد بندش مرا.
خاقانی.
- خاک دامنگیر، بازدارنده از حرکت و عزیمت. که عزم رحیل بدل به اقامت کند:
فتاده ام بطلسم کشاکش تقدیر
نه گرد خانه بدوشم نه خاک دامنگیر.
خاقانی.
با خرابیهای ظاهر دلنشین افتاده ام
سیل نتواند گذشت از خاک دامنگیر من.
صائب.
خاک ری دامنگیرست. ری خاکش دامن گیرست. غریبی خاک دامنگیردارد.
- زمین دامنگیر، خاک و منزل دامنگیر.
- عشق دامنگیر، که مفارقت نکند. جدائی ناپذیر. غیرمفارق. ملازم. درآویزنده: عشق دامنگیر گریبان تدبیر گرفت. (سندبادنامه ص 68).
ولی چون عشق دامنگیر بودش
دگر بار از ره عذر آزمودش.
نظامی.
- منزل دامنگیر، مانع آینده از حرکت:
مسلمانان مرا وقتی دلی بود
که با وی گفتمی گر مشکلی بود
کنون ضایع شد اندر کوی جانان
چه دامنگیر یارب منزلی بود.
حافظ.
- هوای دامنگیر، درآویزنده. مفارقت ناپذیر:
مرا نماند روزی هوای دامنگیر
که بی گناه برآید سر از گریبانم.
سوزنی.
، مجازاً متوسل. روی آورنده و پناه برنده:
کسی کاین خضر معنی راست دامنگیر چون موسی
کف موسی و آب خضر بینی در گریبانش.
خاقانی.
، داده خواه. قصه بردار. متظلم، کنایه از مصاحب است. (برهان). قرین. ملازم:
کفر و کذب این دو راست خرمن کوب
نحس و فقر آن دو راست دامنگیر.
خاقانی.
، کنایه از مدعی باشد. (انجمن آرا). مدعی. (برهان)
لغت نامه دهخدا
مانع رادع، هر چیز که باعث سکون و عدم حرکت شخص گردد، آنچه که شخص را وادار به حمایت و حراست کسی یا چیزی کند، مدعی، مصاحب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامان گیر
تصویر دامان گیر
ملتمس، متقاضی، دامنگیر
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که به کمان مجهز است، کسی که در تیر اندازی با کمان مهارت دارد کمانگیر: (بر سر خاکش بجای شمع تیری مینهد هر که قربان کمانداران ابرو میشود)، (کلیم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامنگیر
تصویر دامنگیر
باعث گرفتاری و ماندگی، آن چه که شخص را وادار به حمایت و نگهداری از کسی یا چیزی می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمانگیر
تصویر کمانگیر
((کَ))
کسی که در فن تیر اندازی با کمان ماهر باشد، لقب پهلوانی آرش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دامنگیر
تصویر دامنگیر
وسیع
فرهنگ واژه فارسی سره
رادع، مانع، دچار، گرفتار، مقید
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از درمانگر
تصویر درمانگر
Therapist
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از درمانگر
تصویر درمانگر
thérapeute
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از درمانگر
تصویر درمانگر
terapist
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از درمانگر
تصویر درمانگر
치료사
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از درمانگر
تصویر درمانگر
セラピスト
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از درمانگر
تصویر درمانگر
מַטפֵּל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از درمانگر
تصویر درمانگر
चिकित्सक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از درمانگر
تصویر درمانگر
terapis
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از درمانگر
تصویر درمانگر
นักบำบัด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از درمانگر
تصویر درمانگر
терапевт
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از درمانگر
تصویر درمانگر
therapeut
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از درمانگر
تصویر درمانگر
terapeuta
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از درمانگر
تصویر درمانگر
terapeuta
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از درمانگر
تصویر درمانگر
terapeuta
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از درمانگر
تصویر درمانگر
治疗师
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از درمانگر
تصویر درمانگر
terapeuta
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از درمانگر
تصویر درمانگر
терапевт
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از درمانگر
تصویر درمانگر
Therapeut
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از درمانگر
تصویر درمانگر
tabibu
دیکشنری فارسی به سواحیلی