جدول جو
جدول جو

معنی داعر - جستجوی لغت در جدول جو

داعر
پلید تباهکار، چوب پوسیده
تصویری از داعر
تصویر داعر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داور
تصویر داور
قاضی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ذاعر
تصویر ذاعر
ترسنده، پلید ناپاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاعر
تصویر شاعر
چامه گو، چامه سرا، سراینده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ساعر
تصویر ساعر
بد انگیر بد خواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داغر
تصویر داغر
فرومایه و ذلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داعی
تصویر داعی
دعاگو، دعا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داعل
تصویر داعل
گریزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داعب
تصویر داعب
آب جهنده، مرد شوخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارع
تصویر دارع
زره پوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دادر
تصویر دادر
برادر، دوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داحر
تصویر داحر
پس زننده دور کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داثر
تصویر داثر
غافل، کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
سپس رو دنباله رو، پایان ، بیخ، لاد (بنا) برزمین نرم، تیر که به آماج نخورد، رفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دایر
تصویر دایر
دائر، گردان، گردنده، گردگرد، گرداگردان، چرخنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داهر
تصویر داهر
روزگار سخت، از ویژه نام های تازی، سخت و شکننده
فرهنگ لغت هوشیار
قاضی، حاکم، دادرس در اصل این کلمه دادور بود بمعنی صاحبداد، پس به جهت تخفیف دال تانی را حذف کردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دائر
تصویر دائر
برقرار، گردنده گردنده، گردش کننده
فرهنگ لغت هوشیار
آگاه از نفس خود، دریابنده، بهره مند از لطف طبع و رقت و احساس، وحدت ذهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داثر
تصویر داثر
هالک، غافل، کهنه، مندرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داعی
تصویر داعی
دعا کننده، طلب کننده، خواهنده، کسی که مردم را به دین و مذهب خود دعوت کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دابر
تصویر دابر
تیری که از نشانه درگذرد، گذشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادر
تصویر دادر
برادر، برای مثال از پدر چون خواستندش دادران / تا برندش سوی صحرا یک زمان (مولوی - ۹۵۲)، دوست صمیمی که مانند برادر باشد، برای مثال تلخ خواهی کرد بر ما عمر ما / کی بر این می دارد ای دادر تو را؟ (مولوی - ۱۰۰۴)
دادگر
دادر آسمان: خدای تعالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاعر
تصویر شاعر
داننده و دریابنده، جمع شعرا، شعر گوینده، چکامه سرا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دایر
تصویر دایر
مقابل بائر، در حال فعالیت، برقرار، گردنده، دور زننده،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داور
تصویر داور
کسی که برای قطع و فصل مرافعۀ دو یا چند تن انتخاب شود، قاضی، در ورزش کسی که بر اجرای درست قوانین بازی نظارت دارد، کسی که میان نیک و بد حکم کند، حاکم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادر
تصویر دادر
((دَ))
برادر، دوست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داثر
تصویر داثر
((ثِ))
کهنه، مندرس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دایر
تصویر دایر
((یِ))
گردنده، آباد، معمور، رایج، متداول، گردان، چرخنده، متعلق، وابسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داور
تصویر داور
((وَ))
قاضی، حکم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داعی
تصویر داعی
کسی که مردم را به دین خود دعوت کند، دعا کننده، یکی از مراتب دعوت اسماعیلیان، جمع دعاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دابر
تصویر دابر
((بِ))
تابع، پیرو، دنباله، گذشته، آخر هر چیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاعر
تصویر شاعر
((عِ))
داننده، کسی که شعر می گوید، دارای شعور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داور
تصویر داور
Adjudicator, Arbitrator
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شاعر
تصویر شاعر
Lyricist
دیکشنری فارسی به انگلیسی