جدول جو
جدول جو

معنی داص - جستجوی لغت در جدول جو

داص
مهرۀ کبود باشد که در گردن استر و بر پالان نهند، (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 227)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داو
تصویر داو
(پسرانه)
قاضی، خداوند، هر یک از اشخاصی که طرفین دعوا برای حل اختلافات به طریقه غیررسمی انتخاب می کنند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دان
تصویر دان
(پسرانه)
قاضی، داور نام یکی از پسران یعقوب (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از داد
تصویر داد
مقابل بیداد، عدل، انصاف، برای مثال در داد بر دادخواهان مبند / ز سوگند مگذر نگه دار پند (فردوسی۲ - ۷۹۹) ، جفاپیشگان را بده سر به باد / ستم بر ستم پیشه عدل است و داد (سعدی۱ - ۹۸) بانگ بلند، فریاد، فغان، برای مثال برفت آن گلبن خرم به بادی / دریغی ماند و فریادی و دادی
به حق، قانون، دادخواهی، عادل، برای مثال چنین گفت کای داور داد و پاک / توی آفرینندۀ هور و خاک (فردوسی - ۷/۲۳) ، جهان آفرین داور داد و راست / همی روزگاری دگرگونه خواست (فردوسی - ۸/۳۳۹)

دادن، در موسیقی گوشه ای در دستگاه ماهور، عطا و بخشش، عطیه، تقدیر، قسمت، برای مثال ز خورشید تابنده تا تیره خاک / گذر نیست از داد یزدان پاک (فردوسی - ۲/۳۴۵)
داد خواستن: کنایه از شکایت به دادگاه بردن و طلب عدل و داد کردن، دادخواهی کردن
داد چیزی را دادن: کنایه از حق چیزی را چنان که باید ادا کردن، برای مثال چنان گشت بهرام خسرونژاد / که اندر هنر داد مردی بداد (فردوسی - ۶/۳۷۰) ، هرکه داد خرد نداند داد / آدمی صورت است و دیونهاد (نظامی۴ - ۵۵۴) ، زاین سان که می دهد دل من داد هر غمی / انصاف، ملک عالم عشقش مسلم است (سعدی۲ - ۳۴۶)
داد دادن: به داد کسی رسیدن و حکم به عدل و داد کردن، کنایه از چنان که سزاوار است رفتار کردن، کنایه از چنان که شاید و باید کاری انجام دادن
داد زدن: داد کشیدن، فریاد کردن، آواز بلند برآوردن
داد کردن: داد کشیدن، داد زدن، فریاد کردن، بانگ بلند برآوردن، از روی داد حکم کردن، اجرای عدالت کردن، برای مثال دل از بند بیهوده آزاد کن / ستمگر نه ای داد کن داد کن (نظامی۵ - ۸۵۴) شاه را به بود از طاعت صدساله و زهد / قدر یک ساعت عمری که دراو داد کند (حافظ - ۳۸۶ حاشیه)
داد و بیداد: جار و جنجال، هیاهو
داد و فریاد: جار و جنجال، هیاهو، داد و بیداد
داد و قال: جار و جنجال، هیاهو، داد و بیداد
داد و دهش: عطا و بخشش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دای
تصویر دای
هر چینه و طبقه از دیوار گلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داج
تصویر داج
تاریک، شب بسیار تاریک، برای مثال نیست بازی ز شیر بردن تاج / تا چه شب بازی آورد شب داج (نظامی۴ - ۵۸۷)
فرهنگ فارسی عمید
(صَ)
جمع واژۀ دائص. (منتهی الارب). دزدان
لغت نامه دهخدا
تصویری از داغ
تصویر داغ
نشان، علامت، نشان چیزی بر چیزی، لکه بسیار گرم، سوزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دام
تصویر دام
تله که آلت گرفتار شدن حیوانات است، فریب خوردن و بدان دچار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
فر رود آمدن، ناگاه فرود آمدن، زمان گریز زمان شادی زمان چرخیدن زمان بر گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحص
تصویر دحص
کاویدن، خاک انگیختن خاک بلند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دائص
تصویر دائص
دزد، کسی که پیروی و الیان و حکام کند و گرد چیزی بگردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داه
تصویر داه
کنیز، جاریه، پرستار، خادمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دای
تصویر دای
هر چینه ورده و مرتبه از دیوار گلی داو
فرهنگ لغت هوشیار
خو، عادت، رسم، شان خزنده، دیوار خز از پرندگان، سه انگشتی گونه ای کپی خوی، کار، شیوه عادت خوی شان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داث
تصویر داث
گرانی، ریمناکی چرکناکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داج
تصویر داج
تاریکی شب، سیاهی شب باربر، نوکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داح
تصویر داح
نگار، دستبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داد
تصویر داد
عدل، قسط، عدالت، فریاد و فغان کردن، جار و جتجال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دان
تصویر دان
مخفف دانه است، دانه هر چیز، تخم میوه، هسته
فرهنگ لغت هوشیار
درخت، چوب راست و بلند که برای محکومین تهیه دیده اند، بمعنی دور، خانه، سرا هم می گویند
فرهنگ لغت هوشیار
کاردی چون کمان که بدان کشت و درو میکنند، جهت زراعت و کشت بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داش
تصویر داش
کوره آجر پزی و مخفف داداش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داق
تصویر داق
آک گویی آک جویی، سرزنش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دال
تصویر دال
عقاب سیاه، و بمعنی دلالت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
ویژ، برجسته، برگزیده، یگانه تک یکتا مخصوص ویژه اختصاصی مقابل عام، ممتاز اعلی، برگزیده قوم. یا خاص و عام. همه افراد افراد برگزیده و افراد عادی، امری که نسبت بامر دیگر محدودتر و کم وسعت تر باشد مانند انسان نسبت به حیوان که انسان خاص است و حیوان عام، مال متعلق بشاه مقابل خرجی. یا خاص و خرجی. مخصوص و ممتاز و متعارفی و معمول، اموال واملاک شاه و بیت المال رعایا، خالصه، قسمی پارچه تافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفص
تصویر دفص
تابانی، نرمی
فرهنگ لغت هوشیار
تابانی پس از تیرگی، لغزیدن، دندان ریختگی در شتر پس از پیری نرم و تابان، هموار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلاص
تصویر دلاص
نرم و هموار، جمع دلاص، تابان ها تابان نرم و تابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درص
تصویر درص
بچه موش، بچه گربه، بچه خرگوش، بچه خار پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داد
تصویر داد
عدل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داو
تصویر داو
ادعا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خاص
تصویر خاص
ویژه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دات
تصویر دات
قانون، آکت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دار
تصویر دار
آغاج
فرهنگ واژه فارسی سره