جدول جو
جدول جو

معنی دارمبک - جستجوی لغت در جدول جو

دارمبک
از انواع قارچ
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دارمان
تصویر دارمان
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
گیاهی که در زمین های سنگلاخ میروید و در طب سنتی از آن برای شکسته بندی استفاده می کردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دارموش
تصویر دارموش
مرگ موش، سم الفار، آرسنیک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دارمک
تصویر دارمک
نوعی مرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نارمشک
تصویر نارمشک
درختی دارای برگ های دراز و باریک، چوب سخت و سرخ رنگ و گل های سفید خوش بو که از آن عطر می گیرند، میوۀ این گیاه که خوردنی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دارابی
تصویر دارابی
میوه ای از نوع مرکبات، گرد، بزرگ و نارنجی رنگ با طعم ترش و شیرین و مطبوع
فرهنگ فارسی عمید
میوه ای از طایفه مرکبات، شبیه بنارنج و پرتقال، (ناظم الاطباء)،
منسوب بشهر داراب، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان میرده بخش مرکزی شهرستان سقز، چهل هزارگزی جنوب باختر سقز، یازده هزارگزی شمال شوسۀ سقز به بانه، کوهستانی، سردسیر، سکنۀ آنجا صد و پنجاه نفر، آب آن از چشمه، محصول آن غلات، لبنیات، توتون، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آنجا مالرو است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5 ص 169)
لغت نامه دهخدا
سید جعفر بن ابی اسحاق موسوی علوی دارابی، ساکن بروجرد و معروف بکشفی از اجلۀ علمای امامیۀقرن سیزدهم هجری است که اصلاً از دارابگرد پارس بوده ... و عالمی است ادیب، نحوی، عارف و در حدیث و تفسیربی نظیر، از تألیفات اوست: 1- اجابهالمضطرین فی اصول الدین و بعض فروعه ... که حاوی بیانات ایقانیه و تحقیقات عرفانیه بوده و در هند و ایران چاپ شده است، 2- ارجوزه فی الکلام، 3- ارجوزه فی المنطق، 4- ارجوزه فی النحو ... 5- برق و شرق که شرق و غرب نیز گویند در شرح بعضی از احادیث دینیه که بپارسی فصیح و مسجع و مقفی موافق مشرب اهل ذوق و عرفان شرح کرده، چنانچه اصل حدیث را بعنوان کتاب الحصن الحصین شرح کرده است، 6-البلدالامین که منظومه ای است در اصول عقاید و از هزار بیت متجاوز بوده و آن را میرزا ابوالحسن اصطهباناتی، نوۀ دارابی، به عنوان کتاب الحصن الحصین شرح کرده است، 7- تحفهالملوک فی السیر السلوک که کتابی است در عقل و جهل و تعدیل قوای آنها و آن رابه پارسی بنام فتح علیشاه قاجار تألیف کرده و در آخرش قصیده ای ! در مدح سلطان گفته و از ابیات آن دو بیت نقل میشود:
مه مه ! ای طوطی سخن بسیار شد
زین سخن هر صفحه ای طومار شد
داستان عقل بی پایان بود
آنچه ناید در بیان، عقل آن بود،
کتب دیگری نیز داشته است، درگذشت او را در سال 1267 هجری قمری ثبت کرده اند، رجوع به کشفی و ریحانه الادب ج 3 شود
میرزا محمدعلی دارابی معروف به بهار پسر میرزا اسحاق شیخ الاسلام از اکابر بروجرد بوده و مانند پدر منصب شیخ الاسلامی داشته و بقضاوت مشغول بوده و در سال 1260 هجری قمری درگذشت، (ریحانه الادب ج 1 بهار)، رجوع به بهار شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بارنبو. بارنبوی ریحان. (آنندراج). قسمی از ریحان. (ناظم الاطباء) (دمزن: بارنبوی). بادرنگبو (؟) (دمزن). رجوع به بارنبو و بارنبوی شود
لغت نامه دهخدا
(رِ مُ)
پایتخت. دارالملک. مرکز فرمانروایی:
دار ملک خویش را ضایع چرا باید گذاشت
مر سپاهان را چرا کرده ست بر غزنین گزین.
فرخی.
، سرزمین:
نخستین بار گفتش کزکجایی ؟
بگفت: از دارملک آشنایی.
نظامی.
، کاخ. قصر:
کلید همه دارملک سلاطین
بزیرگلیم گدایی طلب کن.
خاقانی.
رجوع به دارالملک شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
چهارملک. چهار فرشتۀ مقرب خدا. جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل:
گاهی براق چارملک را لگام گیر
گاهی به دیو هفت سری بر کند لگام.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
نام ناحیه ای از آذربایجان بنزدیکی اردبیل بوده است و در تاریخ زندگی ابونصرمملان ممدوح قطران تبریزی نام آن آمده است و قطران در چکامه ای ضمن ستایش او گفته است:
وغاش را بس، پیکار اردبیل، دلیل
هنرش را بس پیکار دارموی بیان،
(از کتاب احوال و اشعار رودکی ج 2 ص 709)
لغت نامه دهخدا
مرگ موش، ارسنیک، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام یک سپهسالار ارمنی که معاصر خسروپرویز بوده است:
چو گردوی و شاپور و چون اندیان
سپهدار ارمینیه دارمان،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نار هندی. و آن تخمی است سرخ رنگ و اندک سبزی در میان دارد و آن را به عربی رمان مصری خوانند و خاصیت آن نزدیک به سنبل است. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا). گل درختی است موسوم به ناماشیر. (مفاتیح). انار خرد شکافته چون گلی با رنگی میان سرخی و سپیدی و زردی و در میان آن گلها به همان رنگ باشد و وی را در خراسان گل داده گویند. (از بحر الجواهر). انار هندی که اندک سبزی در میان باشد. (شمس اللغات). بهندی او را اناکیسر گویند. (از تاج المصادر بیهقی). نام میوه ای هندی. (ناظم الاطباء). نام شکوفه ای است دوائی. (فرهنگ نظام). مشک الرمان. اقماع الرمان. نام داروئیست (شعوری). فادانیا. عودالریح. ورد الحمیر. رمان مصری. کهیانا. عودالصلیب. وردالحمار. ناغیست. نارماسیس. حکیم مؤمن آرد: اسم فارسی شکوفۀ نباتیست سرخ مایل به زردی و از نخود بزرگتر و در شکل شبیه به انار کوچکی که گلش نریخته باشد و در خراسان کثیرالوجود است و درخت او به قدر درخت انار است و نزد بعضی او و نار قیصر یک چیزند و آن اصلی ندارد. (از تحفۀ حکیم مؤمن ص 253). ابن بیطار آرد: اسحاق بن عمران گوید، انارخرد شکافته ای است شبیه به گل سرخ رنگش متمایل به سپیدی و سرخی و زردی است در وسط آن نوار است که رنگ آن نیز چنین است و طعمی عفص و بوئی خوش دارد و آن را از خراسان می آورند گرم و خشک است. رازی در حاوی گوید:نار مشک فقاح درختی است به نام نارماسیس، و خاصیتش ترقیق و تلطیف با هم است ابن سینا گوید: لطیف و محلل است و برای کبد و معده نافع است. (از ابن بیطار ج 2 ص 175). نام گلی است خوشبو که بزبان هندی ناکیسر گویند. (شمس اللغات) ، کورۀ آهنگری را گویندبه اعتبار آتش و انگشت. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کورۀ آهنگران. (شمس اللغات) (شعوری)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
داربر. دارکوب. (ناظم الاطباء). رجوع به دارکوب و دارتمک شود
لغت نامه دهخدا
به لغت تنکابن قنفذ است، (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام دارویی است. اشموسای سفید. رجوع به کلمه دارما و رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن شود، نوعی از مرو است و مرو جنسی است از ریاحین. (انجمن آرا). سدۀ بلغمی رابگشاید و اکثر امراض بلغمی را نافع است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
جلال پادشاه، دو تن این اسم داشتند: نخست پسر سناخریب شهریار آشور. (کتاب اشعیا 37:38، دوم پادشاهان 19:37، دوم تواریخ 32:21). بعد از آنکه بقصد جنگ با حزقیا سفر کرد و شکست یافت به نینوا موافق توریه پسرانش ادرملک و شراصر از ترس آنکه مبادا ایشان را به نسراق بت قربانی کند پدر خود را بقتل رسانیدند و خود بکوههای ارمنستان گریختند. دوم یکی از جملۀ خدایانی که ساکنان سفر وایم پرستش مینمودند و اینان بعد از چندی در سامره بجای اسرائیلیانی که به آن طرف رود فرات برده شدند سکونت ورزیدند وفرزندان خود را محض احترام این خدای دروغ و دیگری که عنملک نام داشت از آتش گذرانیدند (کتاب دوم پادشاهان 17:31) و بعضی را گمان چنانست که ادرملک هیکل آفتاب و عنملک هیکل ماه بوده است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وارموک
تصویر وارموک
جوجه تیغی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارمشک
تصویر نارمشک
فاوانیا، کوره آهنگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داد بک
تصویر داد بک
متصدی عدلیه رئیس قضات امیر داد میر داد
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست کوچک از راسته بر شوندگان که در همه قاره ها (باستثنای استرالیا) زندگی میکند. پرهایش سیاه و سفید و زرد و سبزاست و مانند طوطی با پنجه از ساقه و شاخه های درخت بالا رود و با منقار خود حشرات را از زیر پوست درخت خارج کند و خورد دار توک درخت سنبه داربر دارشکنک
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره سدایبان جزو دسته مرکبات که میوه اش بزرگتر از پرتقال و طعم آن ترش و شیرین است. رنگ میوه اش زرد و داخلش سبز رنگ و دارای پوستی ضخیم میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارمک
تصویر دارمک
نوعی از مرو و آن مرو سفید باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارابی
تصویر دارابی
میوه ای از نوع مرکبات، کمی بزرگ تر از پرتقال، با طعمی ترش و شیرین
فرهنگ فارسی معین
درختی، دارد، درخت به
فرهنگ گویش مازندرانی
نوک درخت، جیرجیرک
فرهنگ گویش مازندرانی
زیر درخت، در سایه ی درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
پرخور، خورنده، فرزندان تحت تکفل، بیماری خوره که مسری است، جذام
فرهنگ گویش مازندرانی
کود و خاکی که در اثر پوسیدن تنه و برگ درخت به وجود می آید
فرهنگ گویش مازندرانی
دارا سرمایه دار
فرهنگ گویش مازندرانی
موش درختی
فرهنگ گویش مازندرانی