جدول جو
جدول جو

معنی دارصینی - جستجوی لغت در جدول جو

دارصینی
معرب دارچینی: و از این ناحیه (چین) حریر و پرند و خاوجیر چینی و دیبا و غضاره و دارصینی و ... خیزد، (حدود العالم)، رجوع به دارچین و دارچینی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوربینی
تصویر دوربینی
دیدن از دور، در پزشکی حالت چشم که دور را بهتر از نزدیک ببیند، کنایه از دوراندیشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارصینی
تصویر خارصینی
از اجساد صناعت کیمیا، روی
فرهنگ فارسی عمید
ماده ای سخت و صلب که مردم چین از آن آئینه سازند، (ناظم الاطباء)، خاکی را نامند که پس از جوشاندن از آن شیشه می سازند، (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 384)، پیکان تیری را نامند که چون بر انسان گذرد هلاکت آرد، (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 384)، پیکان تیر، (ناظم الاطباء) :
کسی که شود مانع وصل یار
کند سینه اش خارچینی گذار،
ابوالمعانی (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 384)،
، زخم مهلک، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
منسوب به میافارقین. و رجوع به فارقی شود
لغت نامه دهخدا
ویولن زن ایتالیائی و صاحب نظر در اصول موسیقی، وی در سال 1692 میلادی در ’پیرانو’ متولد شد و در 1770 در ’پادو’ درگذشت، او با یکی از اقوام کاردینال - اسقف ’ژرژ کرنارو’ مخفیانه ازدواج کرد و به اتهام اغوا مورد تعقیب قرار گرفت وبه دیری در ’آسیز’ پناه برد و مدت دو سال در آن دیر بسر برد، سپس به ’پادو’ بازگشت و بریاست هیئت موزیک کلیسای ’سنت آنتوان’ برگزیده شد (1721 میلادی)، در ’پادو’ مدرسه ویولن تأسیس کرد، آثاری باارزش در موسیقی از وی باقی مانده است
لغت نامه دهخدا
(رِ قُ)
علی بن عمرو بن احمد بن مهدی بغدادی دارقطنی شافعی یا شیعی. کنیت او ابوالحسن بود. حافظ، فقیه، محدث، فاضل بود و در مذهب شافعی تفقه کرده درعلم حدیث بر تمام معاصران خویش برتری یافته بود. درفقه و تفسیر و شعر و علوم ادبی و معرفت حال روات و موارد اختلاف فقها دستی توانا داشته و ابوبکر برقانی و ابوطیب طبری و حافظ ابونعیم صاحب حلیهالاولیاء و نظایر ایشان از وی روایت میکنند اکثر دواوین عرب و از جمله دیوان سیدحمیری را در حفظ داشته است. از آثار او این کتابها معروف است. 1- السنن که معروف به سنن دارقطنی است و در سال 1310 هجری قمری در هند بچاپ رسیده است. 2- المختلف و المؤتلف. دارقطنی در سال 385 هجری قمری در بغداد وفات یافته و در کنار آرامگاه معروف کرخی بخاک سپرده شده است. (از ریحانه الادب ج 2 ص 6)
لغت نامه دهخدا
در تداول زنان و امور خانگی، کار، عمل، گویند: مرده شورت ببرد با این کاربینیت
لغت نامه دهخدا
جوهر غریبی شبیه بمعدوم است و آن یکی از اجساد صناعت کیمیاست و از آن در صناعت بعطارد کفایت کنند، (مفاتیح خوارزمی)، اجساد هفت است و یکی از آن ها خارصینی است و خارصینی زر است لیکن نضج تمام نیافته، (از شاهد صادق)، شبه، روح توتیا، دهشه، حجر اسماء، مصفّی ̍، (از ضریر انطاکی)، روی، (دزی ج 1ص 346)، رجوع به لغات اسپانیائی و پرتغالی مشتق از لغات عرب مؤلف دزی و انگل مان و گلوسر شود، (دزی ج 1ص 346)، محمد بن زکریا می گوید که خارصینی شبیه به آینه های چینی است و فعلاً هم معدوم است، صاحب کتاب الجماهر فی معرفهالجواهر می گوید این که محمد بن زکریا آن را معدوم دانسته است حتماً عدمش را نسبت به دیار ما داند چه اگر مطلقا وجود نداشت هر آینه تشبیه اشیاء به آن صحیح نبود و فقط میبایست اسم صرف باشد چون عنقاو غبرایل واوی، در کتاب نخب آمده است که خارصینی شبیه ارزیر است از جهت لون و ذوب و بعض از معارف گفته اند در نواحی کران بین کابل و بدخشان مابین سنگها احجاری است که چون ذوب شوند ذوبشان مانند ذوب ارزیز است و بهنگام ذوب رنگ مذاب برنگ خود خارصینی است جز آنکه آن چون شیشه می شکند و نیز قبول چکش خوردن نمیکند، صاحب الجماهر باز می گوید ابوسعید القزوینی در آنچه که به من نگاشته است می گوید مسبوق بظن از خارصینی آن است که آن جوهری است که از آن در کاشغر اجراص و در برشخان دیگ می سازند تا نواحی انسی کول و نیز ظرفی درنهایت زشتی از آن درست می کنند، در زرویان زابلستان احجاریست مسمی به مرداسنگ و به اشکال مختلف یافته میشود و آن را آب می کنند و از آن در قوالب تعاویذ می سازند و مسمی به خارصینی است، (نقل از الجماهرفی معرفهالجواهر بیرونی از صص 261- 262)، فلزی است، که از چین آرند و از آن آینه کنند، (نخبهالدهر دمشقی)، رجوع به تال شود، خارصینی در ایران معدوم و حکما در حقش گفته اند و هو تشبیه بالمعدوم و در بعضی کتب دیدم که در بلاد چین معدنی دارد و از آن آلات حرب سازند مضربش سخت تر از آهن بود، (نزههالقلوب ج 3 ص 203)، تولد خارصینی چنان بود که بخار زیبقی و کبریتی در غایت صافی بود و هر یکی نضجی تمام یابد و چون بهم بیامیزند پیش تر از آنکه با یکدیگر نضج شوند و مستحیل گردند برودت بر وی پیوندد و آن را بسته گرداند و جوهر خارصینی گردد و فرق میان او و جوهر زر آن است که زر از پس آمیختن نضج کامل یافته است و خارصینی آن نضج نیافته از آن سبب به آتش بسوزد و برطوبت زنگار شود، (از کائنات جو ابوحاتم اسفزاری)، آینۀ خارصینی، آینه خارصینی بسبب آنکه لون او مقداری زردی دارد مرد اسمر اندر وی نگاه کند رنگ رویش زرد بیند که مرکب باشد از صفرت و سمرت، (ابوحاتم اسفزاری، کائنات جو)
لغت نامه دهخدا
دارچین:
بخود پیچید فلفل از سواد خال هندویت
قلم شد دارچینی ازحدیث تندی خویت،
تأثیر،
رجوع به دارچین شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دارفانی
تصویر دارفانی
ناپایدار، دنیا
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است: کوچک از تیره غاریها جزو رده دولپه ییهای جدا گلبرگ که ارتفاعش بین 5 تا 7 متر و همیشه سبز است. برگهایش متقابل و دائمی و بیضوی و نوک تیز و چرمی و کامل و بی کرک و صاف و شفاف است. گلهای منظم و سفید مایل به زرد دارد و در هندوستان و چین میروید. دارچین قرفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوربینی
تصویر دوربینی
كاميرا
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دوربینی
تصویر دوربینی
Farsightedness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دوربینی
تصویر دوربینی
hypermétropie
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دوربینی
تصویر دوربینی
дальнозоркость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دوربینی
تصویر دوربینی
hipermetropi
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
دوربینی، دوربین دوچشمی، تلسکوپی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از دوربینی
تصویر دوربینی
دوربینی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دوربینی
تصویر دوربینی
দূরদৃষ্টি
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دوربینی
تصویر دوربینی
สายตายาว
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دوربینی
تصویر دوربینی
kuona mbali
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دوربینی
تصویر دوربینی
遠視
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دوربینی
تصویر دوربینی
원시
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دوربینی
تصویر دوربینی
Weitsichtigkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دوربینی
تصویر دوربینی
רוחקְוִי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دوربینی
تصویر دوربینی
दूरदृष्टि
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دوربینی
تصویر دوربینی
rabun jauh
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دوربینی
تصویر دوربینی
hipermetropía
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دوربینی
تصویر دوربینی
ipermetropia
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دوربینی
تصویر دوربینی
hipermetropia
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دوربینی
تصویر دوربینی
远视
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دوربینی
تصویر دوربینی
dalekowzroczność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دوربینی
تصویر دوربینی
далекозорість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دوربینی
تصویر دوربینی
verziendheid
دیکشنری فارسی به هلندی