جدول جو
جدول جو

معنی دارشاهی - جستجوی لغت در جدول جو

دارشاهی
ده کوچکی است از دهستان بویراحمدی سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان، در سه هزارگزی باختر سی سخت و دوهزارگزی راه اتومبیل رو سی سخت به شیراز واقع است، سکنۀ آن 50 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

هر یک از ماهی های کوچک نواحی سردسیر که دارای پوست بدون فلس و خارهایی بر روی باله های پشتی خود هستند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پادشاهی
تصویر پادشاهی
مربوط به پادشاه، در علوم سیاسی سلطنتی، سمت پادشاه، شاهی، سلطنت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مارماهی
تصویر مارماهی
نوعی ماهی خوراکی شبیه مار، با باله های پشتی یکسره که تا دم می رسد
فرهنگ فارسی عمید
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان ساوه که در 20 هزارگزی شمال باختر مرکز بخش و 20 هزارگزی راه عمومی واقع است، ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل و 245 تن سکنه، آب آن از قنات تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و حبوبات و انار و انجیر و شغل مردمش زراعت و جاجیم بافی و راهش مالرو است، مزرعۀ شیرآبادجزء این ده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
یک قسمت از بیست قسمت ریال (قران)، هشت پول سیاه، یک عباسی، دوتا صناری (صد دیناری)، کنایه از پولی مختصر، مبلغی ناچیز
لغت نامه دهخدا
یک فرسنگی بیشتر شمالی برازجان است، (فارسنامۀ ناصری)، دهی است از دهستان حومه بخش برازجان شهرستان بوشهر که در9 هزارگزی شمال برازجان و دو هزارگزی راه شوسۀ شیراز به بندر بوشهر واقع است، منطقه ای است جلگه ای سردسیر و دارای 136 تن سکنه، آبش از چاه و چشمه شور، محصولش غلات، خرما، تنباکو، صیفی است، و شغل مردمش زراعت و راهش فرعی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان هنام و بسطام بخش سلسله شهرستان خرم آباد که در 24هزارگزی جنوب خاوری الشتر و 12 هزارگزی خاور راه شوسه خرم آباد به کرمانشاه واقع و محلی است جلگه، سردسیر مالاریائی و دارای 120 تن سکنه، آب آن از چشمه ها و محصول آنجا غلات و حبوبات، لبنیات و شغل اهالی، زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، ساکنین از طایفه حسنوند هستند و در زمستان قشلاق میروند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مارماهی
تصویر مارماهی
یکی از اقسام ماهیها
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به دانشگاه، کسی که در دانشگاه کار یا تدریس میکند جمع دانشگاهیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارفانی
تصویر دارفانی
ناپایدار، دنیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پادشاهی
تصویر پادشاهی
سلطنت، ملکت، مملکت، قلمرو، مدت سلطنت، تسلط، چیرگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادگاهی
تصویر دادگاهی
مجبور به حضور در دادگاه برای محاکمه شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پادشاهی
تصویر پادشاهی
المملكة
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از پادشاهی
تصویر پادشاهی
Kingship, Emperorship, Kingdom
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پادشاهی
تصویر پادشاهی
empire, royaume, royauté
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پادشاهی
تصویر پادشاهی
אימפריה , ממלכה , מלוכה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پادشاهی
تصویر پادشاهی
سلطنت , بادشاہت
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پادشاهی
تصویر پادشاهی
সাম্রাজ্য , রাজ্য , রাজ্য , রাজত্ব
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از پادشاهی
تصویر پادشاهی
ufalme, umalkia
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پادشاهی
تصویر پادشاهی
imparatorluk, krallık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از پادشاهی
تصویر پادشاهی
제국 , 왕국 , 왕국 , 왕권
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پادشاهی
تصویر پادشاهی
帝国 , 王国 , 王権
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پادشاهی
تصویر پادشاهی
keizerrijk, koninkrijk, koningschap
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پادشاهی
تصویر پادشاهی
साम्राज्य , राज्य , राजत्व
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پادشاهی
تصویر پادشاهی
kekaisaran, kerajaan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پادشاهی
تصویر پادشاهی
จักรวรรดิ , อาณาจักร , อาณาจักร , ความเป็นกษัตริย์
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پادشاهی
تصویر پادشاهی
imperio, reino, realeza
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پادشاهی
تصویر پادشاهی
impero, regno, regalità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پادشاهی
تصویر پادشاهی
帝国 , 王国 , 王权
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پادشاهی
تصویر پادشاهی
cesarstwo, królestwo, królewskość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پادشاهی
تصویر پادشاهی
імперія , королівство , королівська влада
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پادشاهی
تصویر پادشاهی
Kaiserreich, Königreich, Königtum
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پادشاهی
تصویر پادشاهی
империя , королевство , царствование
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پادشاهی
تصویر پادشاهی
império, reino, realeza
دیکشنری فارسی به پرتغالی