جدول جو
جدول جو

معنی دارامرود - جستجوی لغت در جدول جو

دارامرود(اَ)
دهی از دهستان هنام و بسطام، بخش سلسله. شهرستان خرم آباد. بیست و پنج هزارگزی جنوب خاوری الشتر. بیست و سه هزارگزی خاور راه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه. تپه ماهور. سردسیر مالاریایی با 60 تن سکنه. آب آن از چشمه ها. محصول آنجا غلات، لبنیات، حبوبات و پشم. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه مالرو است. ساکنین از طایفه حسن وند میباشند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ص 149)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نام رودخانه ای است در مازندران، رابینو مینویسد: ’این نهر بدون شک دارارود (دارارو) است که ناپیر گفته در شش میل و نیم مغرب نکا است’، (رابینو مازندران و استرآباد ترجمه وحید مازندرانی ص 214)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ اَ)
گلابی شیرین چون شکر. قسمی امرود بسیار شیرین. (یادداشت مؤلف) :
شکرامرود در شکرخندی
عقد عناب در گهربندی.
نظامی.
نقل تو خشک و میوه و نقل من است تر
چون سیب و آبی و شکرامرود و شفترنگ.
عمید لوبکی (در جدال شراب و بنگ)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دهی است از دهستان قشلاق کلارستاق بخش چالوس شهرستان نوشهر. واقع در 7 هزارگزی شمال باختری چالوس. کنار راه شوسۀ چالوس به شهسوار. در دشت قرار گرفته و دارای هوای معتدل مرطوب است. سکنۀ آن از ایل خواجوندند. آب آن از رود خانه سرداب رود تأمین میشود. محصولش برنج و شغل اهالی زراعت است. در تابستان اغلب به ییلاق کل نو میروند. این ده از دو محلۀ بالا و پایین تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(خَ اَ)
امرود بدشکل. (از ناظم الاطباء). نوعی از امرود بزرگ ناهموار و زشت و بی مزه باشد. (برهان قاطع) (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
همان دارابگرد است و گرد به معنی شهر است یعنی شهر دارا. (فرهنگ لغت شاهنامه ص 126). ’شهری است خرم و آبادان و بسیار خواسته و هوای بد، به ناحیت پارس. و از وی مومیائی خیزد که بهمه جهان جایی دیگر نبود. و اندر نواحی وی کوههاست از نمک سپید و سیاه و سرخ و زرد و هر رنگی...’. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرد دانا. خردمند. دانشمند. عالم. دانشی مرد:
مرد دانا شود زدانا مرد
مرغ فربه شود بزیر جواز.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نام رودی است در ترکستان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی از دهستان ماهیدشت بالا. بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان. بیست و یکهزارگزی جنوب کرمانشاه. کنار رودخانه مرک. دشت. سردسیر با 280 تن سکنه آب آن از رود خانه مرک. محصول آنجا غلات، حبوبات، صیفی، چغندر قند. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. تابستان از طریق قیماس اتومبیل میتوان برد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ص 169)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی از دهستان سورسور بخش کامیاران شهرستان سنندج. چهل هزارگزی شمال خاورکامیاران. کنار و شمال رود خانه گاورودی. کوهستانی. سردسیر با 50 تن سکنه. آب آن از رودخانه گاورود و چشمه. محصول آنجا غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ص 169)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد. سی و شش هزارگزی شمال باختری نورآباد. شش هزارگزی باختر راه شوسه خرم آباد به کرمانشاه. تپه ماهور. سردسیر. مالاریایی با 120 تن سکنه. آب آن از چشمه ها. محصول آنجا غلات، لبنیات، پشم. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است. ساکنین از طایفه بلدوند بوده زمستان قشلاق میروند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ص 149)
لغت نامه دهخدا