جدول جو
جدول جو

معنی دارالسلام - جستجوی لغت در جدول جو

دارالسلام
سرای سلامت، شیراز، بهشت، جایی که نیکوکاران پس از مردن همیشه در آنجا خواهند بود، باغ ارم، باغ خلد، رضوان، دارالنّعیم، سرای جاوید، خلد، فردوس، گشتا، باغ بهشت، دار قرار، علّیین، سبزباغ، فردوس اعلا، قدس، جنّت، مینو، دارالخلد، اعلا علّیین، دارالسّرور، دارالقرار، خلدستان، نعیم
تصویری از دارالسلام
تصویر دارالسلام
فرهنگ فارسی عمید
دارالسلام
(رُسْ سَ)
دهی از دهستان اردوغش بخش قدمگاه شهرستان نیشابور. دوازده هزارگزی شمال قدمگاه. کوهستانی معتدل و دارای 230 تن سکنه. آب آن از قنات و رودخانه. محصول آن غلات، بن شن، پنبه. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دارالسلام
آرامکده، پردیس، پایتخت
تصویری از دارالسلام
تصویر دارالسلام
فرهنگ لغت هوشیار
دارالسلام
((رُ سَّ))
جای سلامت، پایتخت، بهشت
تصویری از دارالسلام
تصویر دارالسلام
فرهنگ فارسی معین
دارالسلام
ارم، بهشت، پردیس، جنان، جنت، خلد، فردوس، مینو
متضاد: جحیم، دوزخ
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دارالعلم
تصویر دارالعلم
سرای دانش، آموزشگاه، شهری که در آن حوزۀ علمیه باشد مانند قم و نجف
فرهنگ فارسی عمید
(رُظْ ظُ)
خانه ستم. خانه ستمگر. بیشتر بشهرها یا جاهایی که مردم آن یا فرمانروایان آن ستمگری و ناسازگاری کنند گفته میشود:
چون ز دارالظلم شروان ناتوانش یافتی
شربت عدلش مصفا دادی، احسنت ای ملک.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(رُلْ عِ)
آموزشگاه.
، لقب شهرهایی که در آنها حوزه علمیه بوده است مانند قم، نجف، اصفهان و..
لغت نامه دهخدا
(رُسْ سَ مَ)
آتشی بوده است که اعراب هنگام مراجعت کسی از سفر غانماً سالماً برمی افروختند. رجوع به بلوغ الارب ج 2 ص 163 شود
لغت نامه دهخدا
(رُسْ سَ)
آتشی بوده است که اعراب برای مراقبت حال مارگزیدگان و مجروحی که خون از او میرفت و تازیانه خوردگان و سگ گزیدگان می افروخته اند و برگرد آن آتش شب زنده داری می کردند تا مجروح و آسیب رسیده بخواب نرود و هلاک نشود. رجوع به بلوغ الارب ج 2 ص 162 و صبح الاعشی ج 1 ص 410 شود
لغت نامه دهخدا
(قَ رُشْ شَ)
از بناهای هارون الرشید است در رقه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رُلْ جَ)
پایتخت. مرکز فرمانروایان
لغت نامه دهخدا
(رُسْ سَ لا)
در نوشتن مخفف دارالسلام
لغت نامه دهخدا
سرزمینی که تشکیلات اداری آن برحسب قوانین اسلامی اداره شود دار اسلام مقابل دارالکفر
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که در آن علوم عالی تدریس کنند دار العلوم مدرسه عالی دانشگاه، شهری که در آن حوزه علمیه دایر باشد (مانند قم نجف اصفهان شیراز)، کتابخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دار السلام
تصویر دار السلام
سرای سلامت، پایتخت (کشور)، بهشت: (بزمگاهی دلنشین چونه قصر فردوس برین گلشنی پیرامنش چون روضه دار السلام) (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارالعلم
تصویر دارالعلم
دانشگاه
فرهنگ لغت هوشیار
ستمگاه خانه ستم سرای ظالم (غالبا به شهر ها یا جاها یی که مردم یا فرمانروایان آن ستمگرند اطلاق شود) : (چون زدار الظلم شروان ناتوانیش یافتی شربت عدلش مصفا داری احسنت ای ملک) (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارالسلخ
تصویر دارالسلخ
کشتارگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارالعلوم
تصویر دارالعلوم
((رُ لْ عُ))
جایی که در آن علوم عالی تدریس کنند، شهری که در آن حوزه علمیه دایر باشد، کتابخانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دارالاسلام
تصویر دارالاسلام
((~. اِ))
کشوری که براساس قوانین اسلامی اداره می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دارالعلم
تصویر دارالعلم
((رُ لْ عِ))
مدرسه عالی، دانشگاه، کتابخانه
فرهنگ فارسی معین