جدول جو
جدول جو

معنی داذوما - جستجوی لغت در جدول جو

داذوما
از قراء قوم لوط، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داورا
تصویر داورا
(پسرانه)
دشت
فرهنگ نامهای ایرانی
یکی از شهرهای قوم لوط در فلسطین، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
نام جمهوریی در افریقای جنوب غربی در ساحل خلیج گینه. میان نیجریه و توگو. دارای 115000 هزار گز مساحت و 2050000 سکنه. پایتخت آن پرتو نوو نام دارد
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نام دسته ای از اقوام وحشی اصلی آمریکای شمالی. اینان ’سیو’ نیز نامیده میشوند. رجوع به سیو شود. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نام نهری به ممالک متحدۀ امریکا و آن از ناحیۀ داکوتای شمالی سرچشمه گیرد و پس از طی ششصدهزار گز و گذشتن از قصبۀ یانگتون به میسوری ریزد. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(وَیْهْ / ذو یَ)
خواهرزادۀ باذان که از طرف خسروپرویز حاکم یمن بود. او پس از خسرو بدین اسلام درآمد و عیهلۀ اسودالعنسی را که دعوی پیغامبری کرده بود بکمک فیروز دیلمی بقتل رسانید. (مجمل التواریخ و القصص ص 172). طبری این شخص را اهل اصطخر فارس دانسته است. (مجمل التواریخ و القصص حاشیۀ ص 256). رجوع به دادویه شود
لغت نامه دهخدا
گیاهی باشد سرخ به سیاهی مایل و آنرا سرخ مرد میگویند. (برهان). به سریانی ابوخلسا (انخوسا است. (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن). حمیراء. خس الحمار. رجل الحمار. کحلاء. تانیت. شنجار، شنگار. انقلیا. مالقس. هوچوبه
لغت نامه دهخدا
نام داروئی است بسریانی که آن را بفارسی ’شنگار’ گویند و بعربی ’حافرالحمار’ خوانند، ورق آن سرخ بسیاهی مایل باشد چون بیخ آن را زنان آبستن برگیرند بچه بیندازند، (برهان قاطع) (آنندراج)، شنجار، شجرهالدم، عاقر شمعاء عود الفالوذج، رجل الحمامه، خردل صحرایی، انجسا، خس الحمار، هواجوا، اکلک، هوه چوبه، کحلاء ابوخلسا، کحیلاء، حناالغزاله، گاوزبان تلخ
لغت نامه دهخدا
(کُو)
شهر و بندری بمغرب اتازونی (واشنگتن) بر کنار اقیانوس آرام. دارای 125000 تن سکنه و کارخانه های ذوب آهن و مس و کار خانه چوب بری است. فعالیت های صنعتی فراوان دارد. صادرات عمده آن چوب و غله و پوستهائی است که از آن لباس سازند
لغت نامه دهخدا
تصویری از حالوما
تصویر حالوما
سرخ مرد از گیاهان انخوسا
فرهنگ لغت هوشیار
نگهبان خانه یا اداره، محافظ قریه یا شهر، بزرگتر هر صنف و دسته سر دسته نگهبانان کلانتر، کد خدای ده جمع داروغگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبلوما
تصویر دبلوما
تازی گشته دیپلم گواهینامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداوما
تصویر مداوما
باستمرارٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مداوما
تصویر مداوما
Continually, Continuingly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مداوما
تصویر مداوما
continuellement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مداوما
تصویر مداوما
voortdurend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مداوما
تصویر مداوما
อย่างต่อเนื่อง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مداوما
تصویر مداوما
continuamente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مداوما
تصویر مداوما
ciągle
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مداوما
تصویر مداوما
постоянно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مداوما
تصویر مداوما
مسلسل طور پر
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مداوما
تصویر مداوما
継続的に
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مداوما
تصویر مداوما
באופן מתמיד
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مداوما
تصویر مداوما
ständig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مداوما
تصویر مداوما
持续地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مداوما
تصویر مداوما
kwa kudumu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مداوما
تصویر مداوما
지속적으로
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مداوما
تصویر مداوما
sürekli, sürekli olarak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مداوما
تصویر مداوما
постійно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مداوما
تصویر مداوما
অবিরতভাবে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مداوما
تصویر مداوما
लगातार
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مداوما
تصویر مداوما
continuamente, continuativamente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مداوما
تصویر مداوما
continuamente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مداوما
تصویر مداوما
secara terus-menerus, secara berkelanjutan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی