جدول جو
جدول جو

معنی دادوری - جستجوی لغت در جدول جو

دادوری
(دادْ وَ)
عمل دادور. عدل. عدالت ورزی. دادگری
لغت نامه دهخدا
دادوری
قضاوت
تصویری از دادوری
تصویر دادوری
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دادور
تصویر دادور
دادگر، عادل، کنایه از قاضی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داوری
تصویر داوری
قضاوت و انصاف دربارۀ نزاع و کشمکش و مرافعۀ دو یا چند تن، در ورزش شغل و عمل داور، شکایت، محاکمه، جدل، نزاع، تضاد، مخالفت، اختلاف، مغالطه، قضیه، کار، بحث، سخن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادگری
تصویر دادگری
عمل دادگر، حکم کردن به عدل و داد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادورز
تصویر دادورز
آنکه عدل ورزد و عدل و داد کند، دادگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هادوری
تصویر هادوری
گدای سمج که با اصرار چیزی می خواهد، برای مثال معیشتی نه که با عزت قناعت آن / به هر دری نروم چون گدای هادوری (اثیرالدین اخسیکتی - مجمع الفرس - هادوری)، مردم بی سر و پا و فرومایه
فرهنگ فارسی عمید
ابوالحسن علی بن احمد بن سعید، از محدثان بود و از مقاتل ازذوالنون مصری حدیث کرد، و ابوجهضم از وی روایت داردو در بادوریا از وی حدیث نوشت، (از معجم البلدان)، بترکی، پیالۀ بزرگ، (غیاث) (آنندراج)، جام شراب، ساتکینی، خنور شراب، ظرفهای سفالی شراب و کوزه های شراب، (ناظم الاطباء)، اصل آن باطیه است یا باطیه معرب آنست و عرب آنرا ناجود گوید ودر تداول عامه آنرا بادیه گویند، ظرفی مقعر از آبگینه یا مس و مانند آن، کاسۀ مسین، ظرفهای مسین بزرگ جهت غذاخوری، (ناظم الاطباء)، و رجوع به باطیه شود، (اصطلاح طب) اسباب بادیه، علل آغازی، نشستن اندر آفتاب یا حرکتی سخت یا چیزی گرم خوردن چون پلپل و سیر سبب تب گردد و چون زخمی که بر سر افتد سبب فرود آمدن آب اندر چشم یا سبب علت انتشار گردد، این سبب ها و مانند این را طبیبان اسباب بادیه گویند، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)،
- امثال:
خانه خرس و بادیۀ مس
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ گُ ذَ تَ / تِ)
که عدل ورزد. که داد کند. دادگر. دادور:
دو پروردۀ شاه بدخواه سوز
یکی دادورز و یکی دین فروز.
اسدی.
دستور دادگستر سلطان دادورز
مسعودسعد ملکت سلطان کامکار.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
نوعی از گدایان باشند در نهایت سماجت، (برهان)، نوعی از گدای مبرم که به در خانه ها می رفتند و به اصرار چیزی می خواستند، حکیم سنایی گفته:
دعوی ّ ده کنند ولیکن چو بنگری
هادوریان کوی و گدایان برزنند،
اثیر اخسیکتی گفته:
معیشتی نه که با عزت و قناعت آن
بهر دری نروم چون گدای هادوری،
(انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
عمل دادآور. رجوع به دادآور شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
عمل دادگر. عادلی. دادگستری. عدل ورزی: و این قفندنه از هندوان بود ولیکن از نیکوسیرتی و دادگری همه او را فرمانبردار شدند. (مجمل التواریخ).
دادگری شرط جهانداری است
شرط جهان بین که ستمکاری است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دادْ وَ)
عمل دادورز. عدالت. دادوری. دادگری
لغت نامه دهخدا
تصویری از دادور
تصویر دادور
قاضی، خدای تعالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داوری
تصویر داوری
اجرای حکمی که خداوند عالم در روز جزا بر مردمان خواهد فرمود
فرهنگ لغت هوشیار
آرامی گدا گدای پرور فردی از گروهی از گدایان سمج که بدرخانه های میرفتند و باصرار چیزی طلب میکردند: (معیشتی نه که باعزت و قناعت آن بهردری نروم چون گدای هادوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دادگری
تصویر دادگری
عمل دادگر عدالت، حکومت به عدل و داد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هادوری
تصویر هادوری
گدای دوره گرد سمج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادور
تصویر دادور
((وَ))
قاضی، خدای تعالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داوری
تصویر داوری
قضاوت کردن، شکایت کردن، ستیزه، جنگ، واقعه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داوری
تصویر داوری
حکمیت، قضاوت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دادور
تصویر دادور
قاضی، منصف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دادگری
تصویر دادگری
عدل، احقاق، عدالت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زادوری
تصویر زادوری
تولید مثل
فرهنگ واژه فارسی سره
عدالت، عدل، قسط
متضاد: بیداد، ظلم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از داوری
تصویر داوری
Adjudication, Arbitration
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از داوری
تصویر داوری
adjudication, arbitrage
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از داوری
تصویر داوری
вынесение решения , арбитраж
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از داوری
تصویر داوری
Entscheidung, Schlichtung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از داوری
تصویر داوری
судове рішення , арбітраж
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از داوری
تصویر داوری
orzeczenie, arbitraż
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از داوری
تصویر داوری
裁决 , 仲裁
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از داوری
تصویر داوری
adjudicação, arbitragem
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از داوری
تصویر داوری
giudizio, arbitrato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از داوری
تصویر داوری
adjudicación, arbitraje
دیکشنری فارسی به اسپانیایی