جدول جو
جدول جو

معنی داج - جستجوی لغت در جدول جو

داج
تاریک، شب بسیار تاریک، برای مثال نیست بازی ز شیر بردن تاج / تا چه شب بازی آورد شب داج (نظامی۴ - ۵۸۷)
تصویری از داج
تصویر داج
فرهنگ فارسی عمید
داج
(جِنْ)
عیش ٌ داج، عیش ٌ رغید. (اقرب الموارد). یقال انه لفی عیش داج کأنه یراد به الخفض و الدعه. (منتهی الارب). داجی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
داج
(داج ج)
صاحب اقرب الموارد گوید: الداج فی الاصل اسم فاعل ثم استعمله العرب للجمع کما استعملو الحاج. خر و اشتر بکرایه دهنده. (منتهی الارب). مکاریان. مکاری. (برهان) ، خربندگان و پیادگان شحنه و بازرگانان. (از شرح قاموس). سوداگران. تاجران، اعوان. (منتهی الارب). مددکاران، تابعان حاج. (آنندراج). الدّاج اتباع للحاج کالخدم الارض، ای یدبون و یسعون فی السفر. (اقرب الموارد). الذین یتبعون الحاج، ای الغلمان. (مهذب السماء). و منه الحدیث، هؤلاءالدّاج و لیسوا بالحاج. (منتهی الارب). ج، داجون و داجه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
داج
تاریکی شب، (برهان)، سیاهی شب، (شرفنامۀ)، شب تاریک، (برهان)، شب بسیارتاریک، داجی، تاریک (دهار)، شب سخت سیاه از تاریکی، سیاه از تاریکی، شبی بغایت تاریک، ظلمانی، مظلم، مدلهم، تاری، تارین، تیره، صاحب غیاث اللغات گوید:بجیم عربی (بدون تشدید) لفظ فارسی است به معنی تاریکی و تاریک و داج بتشدید جیم معرب آن است و نزد بعضی عربی الاصل به معنی بسیار تاریک - انتهی:
شبی پیش کردم چگونه شبی
همی از شب داج تاریک تر،
دقیقی (از المعجم ص 214)،
تا شب جاه تو از بخت تو روشن روز است
روزهای همه اعدات شبان داج است،
مسعودسعد
از نور جبین تو بود روز منور
وز گیسوی مشکین سیاه تو شب داج،
سوزنی،
نیست بازی ز شیر بردن تاج
تا چه شب بازی آورد شب داج،
نظامی،
نیز ممکن بود که در شب داج
نیمه سودی نهان کنیم از باج،
نظامی،
روز سفید آن نه شب داج بود
بود شب اما شب معراج بود،
نظامی،
آن ز روز سپید تا شب داج
بمددهای لطف تو محتاج،
نظامی،
بیاض روی تو روشن چو عارض رخ روز
سواد زلف سیاه تو هست ظلمت داج،
حافظ،
فشاند غالیه سای هوا بچهرۀ روز
غبار مشک تر از چین طرۀ شب داج،
منصور شیرازی (از شرفنامه)
لغت نامه دهخدا
داج
تاریکی شب، سیاهی شب باربر، نوکر
تصویری از داج
تصویر داج
فرهنگ لغت هوشیار
داج
تاریک
تصویری از داج
تصویر داج
فرهنگ فارسی معین
داج
نام طایفه ای در اطراف تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داو
تصویر داو
(پسرانه)
قاضی، خداوند، هر یک از اشخاصی که طرفین دعوا برای حل اختلافات به طریقه غیررسمی انتخاب می کنند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دان
تصویر دان
(پسرانه)
قاضی، داور نام یکی از پسران یعقوب (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
صورتی از تاجیک، تازیک، تازی و مراد از آن اعراب و کشور آنان است، (ایران باستان ج 3 ص 2592 و 2596)، اما این قول براساسی نیست و تاجیک ایرانی تبار فارسی زبان است، مقابل ترک
لغت نامه دهخدا
بت مشهور و معروفی بود که فلسطینیان او را در غزه (داود 16: 23) و دراشدود (اول سموئیل 5: 1-3) و در بیت داجون حدود یهودا (یوشع 15:41) و در بیت داجون حدود اشیر (یوشع 19:27) و سایر اماکن پرستیدندی، اما در خصوص هیأت این بت اختلاف کرده اند و قول مشهور آن است که از کمر ببالا شبیه انسان و از کمر بپائین شبیه ماهی بود و دور نیست که اسم او را از داج که به معنی ماهی بزرگ میباشد مشتق کرده باشند ’وشنو’ که یکی از خدایان هندویان است نیز بدین هیأت میباشد، اما روبنسن برآن است که لفظ داجون از داجان عبرانی مأخوذ است که به معنی گندم میباشد و بدین لحاظ داجون خدای زراعات بوده و موشان و حیوانات مضره را هلاک میکرده است، (اول سموئیل 6:4) لیکن این قول محل اعتنا و اعتبار نیست، علی الجمله از صورت این بت و سکونت فلسطینیان در ساحل دریا و سایر مطالب که بدانها نسبت دارد معلوم میشود که خدای ماهیان بوده است و از امور عجیبۀ تاریخ عبرانیان اینکه چون تابوت عهد را در هیکل این بت گذاردند خودبخود به رودرافتاد و گردنش شکست، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
نام دهی است به رملۀ شام، از آنجا است ابوبکر محمد بن عمر بن احمد بن سلیمان الداجونی الرملی القمری ... (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
منسوب به داجون، دهی به رملۀ شام، (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
تأنیث داجی. لیلهٌ داجیه، شب تاریک. ج، دواجی، نعمه داجیه، نعمت تمام و فراخ. (منتهی الارب). نعمت سابق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ لِ یَ)
زادن ناقه پیش از وضع. (منتهی الارب). زادن ناقه پیش از مدت وضع (ناظم الاطباء). بچه انداختن شتر پیش از وقت و اگرچه تمام انداختن شتر پیش از وقت و اگرچه تمام خلق باشد. (تاج المصادر بیهقی). انداختن شتر حمل خود را در قبل از مدت زاییدن اگرچه تام الخلقه باشد. (از متن اللغه) ، ناتمام و پیش از وقت زاییدن. (از آنندراج). بچه پیش از وقت زاییدن اگرچه تام الخلق باشد. (ازمعجم الوسیط). بچه انداختن زن اعم از آنکه آن بچه تازه شکل گرفته یا هنوز خون باشد، آتش روشن نکردن سنگ آتش زنه. (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) ، نقصان گزاردن نماز. (از ناظم الاطباء) : خدج صلوته خداجاً، ناقص بودن. نقصان داشتن. (از آنندراج) (از غیاث اللغات) (از متن اللغه) (از منتهی الارب) ، آن نماز که در آن سورۀ الحمد نخوانند. (مهذب الاسماء) : کل صلوه لایقرء فیها بفاتحه الکتاب فهی خداج. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(جَ)
نام قصبه ای محکم در خطۀ شمال غربی پنجاب در هندوستان. واقع در 29 درجه و 37 دقیقه عرض شمالی و67 درجه و 9 دقیقه طول شرقی. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
دستاموز. بز و غیر آن که بجائی الفت گرفته باشد. گوسفند و مرغ دست آموز. ج، دواجن. (مهذب الاسماء) : جمل داجن، شتر آبکش. (منتهی الارب). شاه داجن، گوسفند انس گرفته. (منتهی الارب). ج، دواجن، مقیم در جایی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(جَ / داجْ جَ)
پس روان لشکر. (منتهی الارب). تباع عسکر. (از اقرب الموارد) ، چیز اندک و حقیر از حاجت، یا حاجه. داجه از اتباع است و منه الحدیث، ما ترکت حاجه و لا داجه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
داج، تاریک، داجیه، عیش خفیض، (از اقرب الموارد)، عیش پست و دون، (ناظم الاطباء)، داجیه
لغت نامه دهخدا
(جِ نَ)
تأنیث داجن، باران نیکوبارندۀ بلافصل. (منتهی الارب). باران پیوسته، گوسپند و کبوتر که اهلی باشد. کبوتر دست آموز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باج
تصویر باج
مالیات، عوارض، خراج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراج
تصویر دراج
سخن چین، درج کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثاج
تصویر ثاج
روان کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاج
تصویر حاج
آهنگ طواف کعبه کردن به نیت عبادت معروف، حج کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دال
تصویر دال
عقاب سیاه، و بمعنی دلالت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داجیه
تصویر داجیه
شب تار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داجنه
تصویر داجنه
پرنده خانگی، رگبار، ابر پر باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داجن
تصویر داجن
پرنده خانگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داق
تصویر داق
آک گویی آک جویی، سرزنش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باج
تصویر باج
مالیات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داو
تصویر داو
ادعا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دار
تصویر دار
آغاج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داد
تصویر داد
عدل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دات
تصویر دات
قانون، آکت
فرهنگ واژه فارسی سره
نام کوهی در جنوب شاه کوه کجور
فرهنگ گویش مازندرانی