جدول جو
جدول جو

معنی دات - جستجوی لغت در جدول جو

دات
(تَ)
در فرس هخامنشی و اوستا به معنی قانون است و همین کلمه است که در فارسی ’داد’ گردیده است. (فرهنگ ایران باستان ج 1 ص 57)
لغت نامه دهخدا
دات
قانون، آکت
تصویری از دات
تصویر دات
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داو
تصویر داو
(پسرانه)
قاضی، خداوند، هر یک از اشخاصی که طرفین دعوا برای حل اختلافات به طریقه غیررسمی انتخاب می کنند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از داتام
تصویر داتام
(پسرانه)
نام یکی از فرماندهان پارسی کاپادوکیه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از داتان
تصویر داتان
(پسرانه)
مربوط به چشم، نام یکی از رؤسای یهود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از داتیس
تصویر داتیس
(پسرانه)
نام یکی از سرداران داریوش پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دان
تصویر دان
(پسرانه)
قاضی، داور نام یکی از پسران یعقوب (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از داتوره
تصویر داتوره
حلقه و زنجیر یا ریسمانی که به پای چهارپایان یا زندانیان ببندند، بخو، تاتوره، تاتوله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادات
تصویر ادات
ابزار، افزار، آلات، در علوم ادبی کلمه ای که به تنهایی معنی مستقلی ندارد مثلاً ادات شرط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داتورین
تصویر داتورین
ماده ای سمی که از تاتوره گرفته می شود
فرهنگ فارسی عمید
ابن شاپوربن مهریار (دستور) نویسندۀ نسخه ای از وچر کرت دینیک به سال 609 یزدگردی در کرمان (خرده اوستا گزارش پورداود ص 80)
لغت نامه دهخدا
بیخ حب السلاطین، (الفاظ الادویه)
لغت نامه دهخدا
نام موبد اردشیرخوره، صورت و نام وی بر سنگی گرانبها منقورست، (سبک شناسی ج 1 ص 51 بنقل از ایران در زمان ساسانیان چ 1 ص 72)
لغت نامه دهخدا
صورت پهلوی داتر ازمصدر ’دا’ که در اوستا و فرس هخامنشی به معنی آفریدن و بخشودن و ساختن است و در فارسی ’دادار’ شده است، رجوع به دادار شود، (از فرهنگ ایران باستان ص 71)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
نام یکی از محارم بسوس والی باختر. و بسوس از اقربای داریوش سوم و همان کسی است که بدستیاری چند تن دیگر داریوش را دستگیر کرد و داریوش بدست ساتی برزن و برازانت کشته شد. این محرم بسوس، یعنی داتافرن سرانجام بر ولینعمت خود نیز غدر ورزید و او را که بر اسکندر شوریده بود گرفتار و تسلیم کرد و بعدها خود او را نیز که از در مخالفت درآمده بود سکاهای داهی (داهیان) گرفتار و تسلیم اسکندر کردند. (ایران باستان ج 2 ص 1696 و 1697 و 1698 و 1727)
لغت نامه دهخدا
پسر کامیسار از مردم کاریه حاکم لک و سیری (قسمتی از کاپادوکیه و مجاور کیلیکیه) بعهد اردشیر دوم هخامنشی، مادر داتام سکائی بود و خود در عداد پادشاهان کاپادوکیه (ایران باستان ج 3 ص 2129) منظور است و پس از آنکه پدر وی هنگام سفر جنگی اردشیر به کادوسیان کشته شد در ولایت مزبور جانشین پدر گردید و نخست در قضیۀ تیوس پادشاه پافلاگونیه که با اردشیر مخالفت میورزید شجاعت و کفایت خویش ظاهر ساخت و بپاداش آن خدمت مأمور شد که با فرناباذ وتیت رستس در لشکرکشی به مصر شرکت کند ولی در خلال این احوال و پیش از عزیمت بمصر مأمور سرکوبی آس پیس والی کاتاانی شد و او را مقهور و مجبور به تسلیم کرد، اما بر اثر حوادثی ناگزیر گردید بر اردشیر یاغی شود و اردشیر اوتوفرادات سردار خود را بسرکوبی داتام فرستاد و داتام با وجود کمی لشکریان جنگهای مردانه کرد و مغلوب نگردید، ناگزیر اوتوفرادات با وی داخل مذاکره شد و میان آندو صلح برقرار گردید اما اردشیر کینۀوی را به دل گرفت و با این مقصود دامهائی برای او گسترد و داتام هر دفعه بواسطۀ زرنگی از این دامها بیرون میجست تا سرانجام مهرداد پسر آریوبرزن این سرداررشید را خائنانه کشت، روایت فوق از کرنلیوس نپوس است اما بنا بروایت دیودور وی در دشت نبرد مرده است، رجوع به ایران باستان ج 2 ص 79 و ج 2 صص 1138- 1151 و ج 3 صص 2123- 2132 شود
لغت نامه دهخدا
به معنی متعفن، شهری است در حدود بن یامین که همان جفنۀ یوسیفوس است و همان جفنۀ حالیه باشد. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
شکل پهلوی کلمه دادستان: داتستان دینیک، احکام دینی
لغت نامه دهخدا
(تِ)
نام شهری به آلمان در وستفالی، کنار رود لیپ. دارای بیست هزار سکنه
لغت نامه دهخدا
(بَ)
کلمه پهلوی است به معنی دادور. داور. دادرس. (برهان)
لغت نامه دهخدا
مادۀ سمی از داتوره و آن مخدری است قوی
لغت نامه دهخدا
نام سرداری از مردم ماد و از سرداران داریوش بزرگ، وی از جانب این پادشاه در معیت ارتافرن پسر ارتافرن مأمور جنگ با اهالی ارتری و آتن گردید و در جدال ماراتن (490 قبل از میلاد) نیز که منجر به عقب نشینی ایرانیان گشت داخل بود، هرودوت گوید: داتیس در می کن هنگامی که بطرف آسیا میرفت خوابی دید که کس نداند چه بود، ولی صبح تفتیشی در کشتیها کرد و هیکل مطلای آپلن (خدای یونانی) را در یکی از کشتیهای فنیقی یافت و معلوم کرد که یکی از سپاهیان آن را از معبد دلیوم که متعلق به تبی هاست و در کنار دریا و مقابل کالسیس واقع است ربوده، بعد داتیس سوار کشتی خود شد و به دلس رفت و مجسمه را در معبد این جزیره گذارد و تقاضا کرد که آن را به دلیوم تبی برسانند، این تقاضا انجام نشد اما بیست سال بعد اهالی تب بگفتۀ غیب گویی به دلس رفتند و مجسمۀ خود را بردند، این حکایت میرساند که داتیس بنا به عقیدۀ خود و یا بحکم داریوش مقدسات ملل رامحترم میداشته است، و نیز رجوع به ایران باستان ج 1 صص 668- 680 و ج 3 ص 2658 و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اداه. آلت. آلت حصول. (وطواط). آلت حصول چیزی. افزار. ابزار. دست افزار. (بحر الجواهر) (مهذب الاسماء). ساز. سازکار. ساختگی. ج، ادوات: هر دو یگانه روزگار بودند در همه ادوات فضل. (تاریخ بیهقی ص 101). و دیگر ادوات بزرگی و مهتری دانیم که ما را معذور دارد (قدرخان) . (تاریخ بیهقی ص 217).
- ادات بناء، اسباب او.
- ادات حرب، سلاح جنگ: قال التنوخی: و کان (ابن الجراح احمد بن محمد) احدالفرسان یلبس اداته و یرکب فرسه و یخرج الی المیدان و یطرد الفرسان. (معجم الأدباء یاقوت چ مارگلیوث ج 2 ص 79 س 2).
- ادات نجار، آلات او.
لغت نامه دهخدا
منسوب به دات، داد، عدل یعنی قانونی و این شکل پهلوی نسبت به ’داد’ است، ’دادی’
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نسک قانونی، گنباسرنیجت و نیکاتوم و سکاتوم نسک از نسکهای داتیک بشمار میرفته اند. (فرهنگ ایران باستان ج 1 ص 255). و رجوع به مزدیسنا تألیف دکتر معین ص 124 شود
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
صورت پهلوی مصدر ’دادن’ و آن از ریشه اوستائی ’دا’ است. (از ایران باستان ص 71)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ)
از واژۀ دات به معنی قانون، داد، نام سرداری از سرداران کورش کبیر. (ایران باستان ص 273 و 274)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
آقا. برتر. بزرگتر. مهتر. رئیس. چون وردان خدات (= وردان نام ناحیه ای است). خنک خدات. سامان خدات. بخاراخدات: دهقان بزرگی بود آن دهقان را بخاراخدات گفتندی از بهر آنکه دهقان زاده قدیم بود و صنایع بیشتر او را بود. (تاریخ بخارای نرشخی ص 7)
لغت نامه دهخدا
تصویری از داتورین
تصویر داتورین
آلکالوئید تاتوره
فرهنگ لغت هوشیار
دست افزار انگار افراز ابزار دست افزار آلت آلت حصول چیزی، (ادب) یکی از قسمتهای کلمه که در اصطح نحویان حرف گویند. به اصطح علمی حرف که در برابر اسم و فعل باشد و آن لفظی است که بدان اسم را به فعل ربط دهند، جمع ادوات. یا ادات استفهام. کلمه ای مه برای پرسش بکار رود مانند: کی کجا چگونه چرا در فارسی. و من ما کیف در عربی. یا ادات تشبیه. کلمه ای است که برای مانند کردن چیزی به چیزی بکار میرود لفظی که بر تشبیه دلت کند چنانکه در فارسی: چون چو و مانند آنها و در عربی کاف و کان و جز آنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدات
تصویر حدات
زغن، جمع حدا حدا حد آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدات
تصویر خدات
آقا، برتر، بزرگتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادات
تصویر ادات
افزار، ابزار، آلت، وسیله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داو
تصویر داو
ادعا
فرهنگ واژه فارسی سره
آلت، ابزار، دست افزار، لوازم، حرف
فرهنگ واژه مترادف متضاد