جدول جو
جدول جو

معنی دابشلیم - جستجوی لغت در جدول جو

دابشلیم
(بِ)
نام راجۀ هند. مردی بسیار دانا و عادل و قصه های کلیله و دمنه از اوست. (غیاث). دیب شرم. دیب شلم. دیب سرم. پادشاه هند که بیدپای حکیم هندی کلیله و دمنه را برای او تصنیف کرد. صاحب مجمل التواریخ و القصص آرد، در پادشاهی نوشروان عادل:... از این پس شاه هندوان دابشلیم شطرنج فرستاد و هزار خروار بار که اگر بازی بجای برنیارید همچنان زر و گوهر و ظرایفها که فرستاده بود بدهند بوزرجمهر آن را بگشاد و عوض آن نرد بساخت و به هندوستان فرستاد و همه حکمای هند جمع شدند نتوانستند شناخت که آن باری بر چه سان است و بر دانش او خستو شدند. (مجمل التواریخ و القصص ص 75). از این شرح برمی آید که دابشلیم معاصر نوشیروان عادل بوده است:
حاسد امروز چنین متواری گشتست وخموش
دی همی باز ندانستمی از دابشلیم (؟)
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 384).
افسر زر چو شاه دابشلیم
بر سر بیدپا فرستادی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

پارچۀ ظریف از ابریشم و پنبۀ بافته که بچند رنگ نماید و در شام بافته شود، (از دزی ج 1 ص 419)
لغت نامه دهخدا
ناحیه و قریه ای است در داخل مصر غربی. (مراصد الاطلاع). ناحیه یا قریه ای است در کنارۀ مصر غربی. (معجم البلدان) ، اشمعلال قوم، از هم جدا شدن و پراکنده گردیدن آنان. (از المنجد) ، اشمعلال قوم در طلب، شتافتن در طلب چیزی و متفرق شدن آنان. (منتهی الارب) (آنندراج). شتافتن. (زوزنی) ، اشمعلال ابل، شادمان رفتن و متفرق شدن شتران. (منتهی الارب). بشادی و جنبش پراکنده شدن شتران. (از المنجد) ، اشمعلال غاره، پراکنده شدن آن. (از المنجد). و در منتهی الارب چنین است: اشمعلت الغاره علی العدو،از هر طرف پریشان و متفرق شد غارت بر دشمن، اشمعلال حرب، برانگیخته شدن آن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ شُ)
غله ای است مانند گان، اگر آن را بخورند، غذا حاصل شود و از آن آش سازند و آش کرده نان میپزند و آن در هند گلبار بسیار میشود. کذا فی العلمی و گویند وازبای صلب گرد است (!) که بعضی سیاه و بعضی سرخ در میان کشت گندم روید و گویند یاسمین جنگلی. (مؤیدالفضلا) ، اشمعطاط ابل یا اسبان، پریشان شدن آنها. (از المنجد). اشمعطاطابل، پریشان شدن شتران. (منتهی الارب) ، اشمعطاط خیل، در طلب چیزی تیز دویدن اسبان، اشمعطاط نره، برخاستن آن، خشمگین شدن. یقال اشمعط، اذا امتلأ غضباً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
عنبر.
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان آتابای بخش مرکزی شهرستان گنبد قابوس واقع در 6هزارگزی باختر گنبد، دشت، معتدل مالاریایی و دارای 335 تن سکنه است، آب آشامیدنی از رودخانه گرگان، محصول آن غلات، صیفی، حبوبات، لبنیات و شغل اهالی آن زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه و پلاس و جوال و خورجین بافی است و راه فرعی به گنبد دارد، مردمان آن چادرنشین هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا