جدول جو
جدول جو

معنی دئث - جستجوی لغت در جدول جو

دئث
(دِ)
کینه که از دل نرود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ مِ)
جای نرم ریگناک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، هر جای نرم. ج، دماث. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَقْ قُ)
راندن چیزی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نرم و آسان گردیدن. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ / دُ لُ)
جمع واژۀ دلاث. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به دلاث شود
لغت نامه دهخدا
(تَ فَرْرُ)
نرم گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). نرم شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جای نرم. ج، دماث. (ناظم الاطباء). جای نرم ریگناک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ)
دمث. (اقرب الموارد). رجوع به دمث شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مرد نیک گویا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ ءِ)
ابن ملحم بن غالب پدر قبیله ای است در قبیلۀ هون بن خزیمه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ ءِ / ءَ)
حیی است. رهط ابی الاسود. اخفش گوید به این نسبت ابوالاسودالدئلی منسوب است جز آنکه آنان بنا بر روش خود همزه را مفتوح تلفظ کنند و دئلی گویند و گاهی نیز همزه را از جهت انفتاح وی و انضمام ما قبل به واو بدل کنند و دولی گویند. ابن کلبی گوید آن دیلی است به یاء و گاهی دئلی (بکسرتین) هم آمده است اما این نادر است. (منتهی الارب). قبیله ای است از بکر بن عبد مناه بن و ایشان بنوالدئل بن بکر بن عبدمناه هستند و ابوالاسود دئلی واضع علم نحو بفرمان امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب از ایشانست. (از صبح الاعشی ج 1 ص 350). و نیز رجوع به ابوالاسود شود
لغت نامه دهخدا
(دُ ءِ / ءَ)
شغال. دألان، جانوری است چون راسو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ ءَ)
قبیله ای است و بدان ابوالاسود ظالم دئلی بن عمرو منسوب است و این غیر قبیلۀ دئل است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
باقیماندۀ آب در حوض و جز آن. (منتهی الارب). بقیۀ آب. (از اقرب الموارد) ، کینه و دشمنی. (منتهی الارب). حقد و کینه ای که گشوده نمیشود و زایل نمیگردد. (از اقرب الموارد). ج، أدعاث، دعاث. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، اول بیماری. (از ذیل اقرب الموارد از تاج). و رجوع به دعث شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دعث
تصویر دعث
کینه دشمنی، مانده آب ، خواست، آغاز بیماری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دائث
تصویر دائث
ریشه بن پایه چپ چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داث
تصویر داث
گرانی، ریمناکی چرکناکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دئل
تصویر دئل
بچه گرگ بچه شغال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دث
تصویر دث
باران ریزه، سخن گمانی، لت دردناک (لت لطمه)
فرهنگ لغت هوشیار
دادن، ادا کردن، دیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
دعا، نیایش
فرهنگ گویش مازندرانی