جدول جو
جدول جو

معنی خینو - جستجوی لغت در جدول جو

خینو
چراگاهی واقع در منطقه ی بندپی بابل، یلوه، آب تشنی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مینو
تصویر مینو
(دخترانه)
بهشت، جنت، آسمان، بهشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خیرو
تصویر خیرو
شب بو، گیاهی زینتی باساقۀ بلند و گل هایی به رنگ های مختلف، شب انبوی، خیری، هیری، زراوشان، برای مثال تا خوید نباشد به رنگ لاله / تا خار نباشد به بوی خیرو (فرخی - ۴۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مینو
تصویر مینو
عالم بالا، بهشت، جایی که نیکوکاران پس از مردن همیشه در آنجا خواهند بود، باغ بهشت، دارالقرار، ارم، خلد، دارالسّلام، دار قرار، گشتا، قدس، فردوس، نعیم، سبزباغ، اعلا علّیین، جنّت، دارالخلد، باغ خلد، رضوان، دارالسّرور، خلدستان، دارالنّعیم، باغ ارم، علّیین، سرای جاوید، فردوس اعلا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشنو
تصویر خشنو
خشنود، شاد، شادمان، خوشحال، راضی، قانع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پینو
تصویر پینو
کشک، ماده ای جامد یا مایع از انواع لبنیات که از جوشاندن دوغ تهیه می شود، قروت، کتغ، تیکوز، کتخ
قره قروت، مادۀ خوراکی ترش مزه که از جوشاندۀ غلیظ شدۀ آب ماست تهیه می شود، لیولنگ، کشک سیاه، هلباک، ترپک، ترف، ریخبین، هبولنگ، رخبین برای مثال شعر ژاژ از دهان من شکر است / شعر نیک از دهان تو پینو (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۹)
فرهنگ فارسی عمید
(خَ رَ)
شراب. خمر در تداول زرتشتیان ایران. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از بخش سمیرم بالا شهرستان شاهرضا. واقع در 40 هزارگزی جنوب باختری سمیرم و 10 هزارگزی راه مالرو رودآباد به حناء که 250 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات وبرنج و شغل اهالی زراعت و از صنایع دستی جاجیم بافی و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
سرود، نغمه، آواز خوش، (ناظم الاطباء)، ظاهراً صورت دگرگون شدۀ خنیا است
لغت نامه دهخدا
خیرو، خبازی، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پینو، پینوک، (برهان)، دوغ ترش خشک را گویند، (فرهنگ خطی)، کشک، اقط، قروت، و رجوع به پینو شود، یک قسم ماهی خوراکی است که در گیلان صید میشود، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
مخفف خشنود است که راضی و خوشحال باشد. (برهان قاطع) (لغت محلی شوشتر) :
شدم من باندر زمن بگروید
ز من پاک بدرود و خشنو شوید.
اسدی.
قومی ز فراق او بهایاهای
جمعی بوصال او بهایاهو
آنان بگمان هجر او غمگین
وینان بخیال وصل او خشنو.
(از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
ماستینه، (خلاص)، دوغ ترش بود که خشک کرده باشند یعنی کشک، (فرهنگ اسدی نخجوانی)، بینو، کشک، قروت، ترف، پینوک، کریز، عبیثه، غبیثه، صنقعر، (منتهی الارب) :
شعر ژاژ از دهان من شکر است
شعر نیک از دهان تو پینو،
طیان،
نیکی بگزین و بد به نادان ده
روغن به خرد جدا کن از پینو،
ناصرخسرو،
وز خس از خار به بیگاه و گاه
روغن و پینو کنی و دوغ و ماست،
ناصرخسرو،
و طعام از غوره و سماق و زرشک و انار دانک و پینو باید داد، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)،
چو کعب الغزالست پینو ولیکن
نه با طعم کب الغزالست پینو،
معزی،
اگر بضاعت مزجاه پشم و پینو بود
نبود گندم و جو نیز جز که تخم گیاه
میان تخم گیاه و میان پینو و پشم
بسی نبود تفاوت چو عقل بیند راه
بدل ستاند از ایشان بجای پینو و پشم
چه شعرهای رکیک و چه نثرهای تباه،
سوزنی،
ببین که میر معزی چه خوب میگوید
حدیث هیأت پینو وشکل کعب غزال،
انوری،
ترا نظیر که گوید جز آنکه نشنیده است
حدیث هیأت پینو و شکل کعب غزال،
رفیع الدین لنبانی،
سرفراز آئیم از جنس کسانی که ز جهل
شکر شکر ندانند بذوق از پینو،
زکی مراغه ای،
وطیئه، پینو شکرآمیخته، علاثه، پینو و روغن بهم آمیخته، ثور، لخت بزرگ از پینو، (منتهی الارب)، جغرات چکیده که بتازی اقط گویند، (شرفنامۀ منیری)، ماست چکیده که روغن آنرانگرفته باشند، (برهان)، جغرات خشک کرده که غربا از آن نانخورش سازند، (غیاث)، جغرات چک زده که هنوز مسکه از آن بیرون نیاورده باشند، (شرفنامۀ منیری)، مطلق جغرات، (غیاث)
لغت نامه دهخدا
شهرستان خیاو در قدیم مشکین شهر ولی مجدداً خیاو نامیده میشود یکی از شهرستانهای استان سوم کشور است و مشخصات آن بشرح زیر می باشد:حدود: از طرف شمال به بخش گرمی (شهرستان اردبیل)، از جنوب به مقسم المیاه جبال سبلان، از خاور به شهرستان اردبیل، از باختر به شهرستان اهر، طول این شهرستان از شمال بجنوب سی هزارگز و عرض آن از خاور بباختر 51 هزارگز می باشد و مساحت آن 1530 هزارگز مربع است،
وضع طبیعی: شهرستان خیاو را از نظر طبیعی می توان بدو قسمت تقسیم نمود بدین ترتیب قسمت اول از مشکین باختری تا مشکین خاوری به استثنای آبادیهای جنوبی شهرستان که در دامنه های رشته جبال سبلان واقع شده و اغلب در جلگه قرار دارند و دارای رودخانه های پرآب و آبهای مشروبی و معدنی فراوانند، قسمت دوم دهستان ارشق (که در اصطلاح محلی رضی می گویند) که آبادیهای آن در دره ها و تپه ها واقع است و آبشان منحصر به چشمه ها و رودخانه های کوچک و محلی می باشد که بر اثر بارندگیهای زمستان بوجود می آید بعضی از این آبادیها حتی آب مشروبی خود را از آبادیهای نزدیک خود تأمین می کنند، ارتفاع متوسط کوههای سبلان که سرتاسر جنوب این شهرستان را احاطه کرده است در حدود هزار تا هزار و پانصد گز است و بعلت سردی هوا در دامنه های آن آبادی زیادی وجود ندارد وفقط در تابستان طوایف و ایلات شاهسون و قوچه بیگلو ومغانلو و اجیرلو و عیسی لو و غیره در ییلاقات مخصوص بخود ساکن و در پاییز که سردی هوا شدت پیدا می کند بدههای قشلاقی خود که از خروسلو تا کناره های رود ارس امتداد دارد می روند، رودهای مهم این شهرستان خیاوچای و اوراس و انارچای و هرزندچای می باشد، سازمان اداری خیاو: بزمان سابق این شهرستان بنام مشکین شهر مشهور بودو یکی از بخشهای اردبیل بشمار می آمد ولی طبق سازمان جدید کشور بشهرستان تبدیل یافت و بنام خیاو که دارای یک بخش مرکزی مرکب از سه دهستان بشرح زیر است موسوم گردید: 1 - دهستان مشکین خاوری با 59 آبادی و 22362 تن سکنه، 2 - دهستان مشکین باختری با 71 آبادی و 19394 تن سکنه، 3 - دهستان ارشق با 101 آبادی و 12210تن جمع کل آبادی 231 و نفوس آن به اضافۀ سکنه شهرستان 59630 نفر می باشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
نوعی از جامۀ پشمین که غربا و مساکین میپوشند، (آنندراج)، پوشاکی پشمینه مر گدایان را، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
خاورشناس نامی فرانسه که درباره زبان و ادبیات شرق به ویژه عربی استاد و متصدی کتب خطی عربی کتاب خانه ملی پاریس بود. وی عهده دار تدریس زبان عربی در مدرسه زبانهای شرقی بود و بعد به ریاست آنجا رسید. رینو کتابهای چندی رااز تازی به فرانسه برگردانید. از آن جمله است: مقامات حریری، تقویم البلدان، سلسلهالتواریخ، و بخشی از جنگهای صلیبی که از کامل ابن اثیر استخراج و ترجمه کرد. مرگ وی بسال 1867 میلادی بود. (از معجم المطبوعات مصر). رجوع به تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 112 و ایران در زمان ساسانیان ص 79 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کشور بخش پاپی شهرستان خرم آباد، واقع در 42 هزارگزی جنوب باختری سپیددشت و 15 هزارگزی غرب ایستگاه کشور، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
آسمان. (برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) (انجمن آرا). عالم علوی. (آنندراج) (غیاث) (رشیدی). مقابل گیتی که عالم سفلی است. (آنندراج). چرخ. (آنندراج). فلک. (غیاث) :
اگر نواختری دادت به مینو
ابی مه، اختران باشد نه نیکو.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
- چرخ مینو، چرخ بلند. (رشیدی). آسمان.
، آخرت. (یادداشت مؤلف) ، بهشت. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام). بهشت را گویند و به عربی جنت خوانند. (برهان). بهشت را ازآن مینو گویند که در عالم علوی است. (رشیدی) (آنندراج) :
از خورش از خوردن افزایدت رنج
ور دهی، مینو فراز آردت و گنج.
رودکی.
ز مینو فرستاد زی من خدای
مرا گفت از اینجا به مینو برآی.
دقیقی.
ز خونش بپیچد همی دشمنش
به مینو رسانادیزدان تنش.
فردوسی.
که در آب هر کو برآیدش هوش
به مینو نبیند روانش سروش.
فردوسی.
کجا یافتستم من از کیقباد
به مینو همین جان او شاد باد.
فردوسی.
یکی مجلس آراست از رود و می
که مینو ز شرمش برآورد خوی.
لبیبی.
ورا شیث پوشید در خاک تن
سروش آوریدش زمینو کفن.
اسدی (گرشاسب نامه).
کیانی یکی جشن سازند و سور
که آمد ز مینو بدان جشن حور.
اسدی (از جهانگیری).
ز مینو چو آدم بر این که فتاد
همی بود با درد و با سرد باد.
اسدی (گرشاسب نامه ص 128).
یکی سوی دوزخت همی خواند
یکی سوی عز و نعمت و مینو.
ناصرخسرو.
در باغ پدیدآمد مینوی خداوند
بندیش و مقر آی به یزدان و به مینوش.
ناصرخسرو.
در آن مینوی میناگون چمیدند
فلک را رشته در مینا کشیدند.
نظامی.
شدند آن روضۀ حوران دلکش
به صحرائی چو مینو خرم و خوش.
نظامی.
او خرمن گل نه گل که باغ است
نه باغ ارم که باغ مینوست.
سعدی.
قیامت که بازار مینو نهند
منازل به اعمال نیکو دهند.
سعدی (بوستان).
- روضۀمینو، باغ بهشت:
پیر چو زان روضۀ مینو گذشت
بعد مهی چند بدان سو گذشت.
نظامی.
آن کس که فراخت گنبد مینا
هم بهر تو ساخت روضۀ مینو.
هدایت (از انجمن آرا).
- مینوان مینو، مینوی مینوان. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به ترکیب بعد شود.
- مینوی مینوان، بهشت اعلی از دیگران که آن رابهشت برین خوانند. مینوان مینو. (انجمن آرا).
، عالم روحانی. روحانیات. (ملل و نحل شهرستانی از یادداشت مؤلف) : یقسم العالم [ای الزند و اوستا قسمین، مینو و گیتی یعنی الروحانیات و الجسمانی، و الروح و الشخص. (ملل و نحل شهرستانی از یادداشت مؤلف). در اوستا مینیو به معنی روحانی و غیبی و روح و روح نیکی کننده. (فرهنگ نظام). روح.
- مینوی خاک، گور. قبر. (ناظم الاطباء).
- مینوی خرد، روح العقل. عقل آسمانی. روح خرد. (واژه نامۀ مینوی خرد تألیف احمد تفضلی)
آبگینۀ سفید و الوان، (ناظم الاطباء) (برهان)، آبگینۀ سفید و رنگین که به زیورها بکار برند و آن را مینا نیز گویند، (غیاث)، مینا، (فرهنگ نظام) (جهانگیری) (ناظم الاطباء) (برهان)، رجوع به مینا شود، زبرجد، (ناظم الاطباء) (برهان)، زمرد، (ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان) (غیاث) (جهانگیری) :
زبرجد به خروارو مینو به من
ورقهای زر درعهای سفن،
نظامی،
- چرخ مینو، چرخ زمردرنگ، (آنندراج)، آسمان، چرخ مینا، (فرهنگ نظام)، چرخ سبز، (رشیدی)، چرخ مینائی:
شود یک نیمه شرقی مرتفع زو
در آن دور از افق بر چرخ مینو،
دقایق فیروزشاهی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
خطمی باشد، بعضی گویند نوعی از گل خطمی است و آن سرخرنگ و سفیدرنگ می باشد که خبازی هم آن است و بعربی آنرا خیروج گویند و بعضی گفته اند که خیری گل همیشه بهار باشد، (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از شرفنامۀ منیری)، هبس، منثور، نمام، (از منتهی الارب)، شب بو، (یادداشت مؤلف) :
تا خوید نباشد برنگ لاله
تا خار نباشد ببوی خیرو،
فرخی،
همیشه تا نباشد لاله چون گل
گل بابونه تا نبود چوخیرو،
شمس فخری،
در باغ به خیرو رخ خوب ار بنمایی
خیره شود از شرم رخ خوب تو خیرو،
فریدالدین احول (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان فندرسک بخش رامیان شهرستان گرگان، در 36 هزارگزی جنوب باختری رامیان واقع است، کوهستانی است و 280 تن سکنه دارد، از چشمه آبیاری میشود و محصولش برنج و غلات، ارزن و لبنیات است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خشنو. رجوع به خشنود شود
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ)
پل صراط. (ناظم الاطباء). اما کلمه دگرگون شدۀ چینود است
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان چناران بخش حومه شهرستان مشهد، واقع در 61 هزارگزی شمال باختری مشهد و یکهزار گزی جنوب راه قدیمی مشهد به قوچان، ناحیه ای است واقع در جلگه، معتدل و دارای 51 تن سکنه که شیعی مذهب و فارسی و کرد زبانند، این ده از قنات مشروب میشود، محصولاتش غلات و چغندر و لوبیاست، اهالی به کشاورزی و مالداری گذران میکنند و راه مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
قصبه ای است در جنوب لارستان و در شمال شرقی بندرعباس و از آنجا در حدود 150 هزارگز فاصله دارد، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2020)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است بسه فرسنگی سمرقند. (الانساب سمعانی) و یاقوت در معجم البلدان نام این قریه را ذخینوی بفتح اوّله و کسر ثانیه و بعد الیاء المثناه من تحت نون و واو مقصور ضبط کرده است. رجوع به ذخینوی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مینو
تصویر مینو
بهشت
فرهنگ لغت هوشیار
دوغ ترش که خشک کرده باشند کشک قورت ترف: نیکی بگزین و بد بنادان ده، روغن بخر و جدا کن از پینو. (ناصرخسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیرو
تصویر خیرو
همیشه بهار، گل شب بو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشنو
تصویر خشنو
راضی، شاد شادمان خوشحال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مینو
تصویر مینو
بهشت، آسمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشنو
تصویر خشنو
((خُ))
خشنود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پینو
تصویر پینو
((پِ))
کشک، قره قروت
فرهنگ فارسی معین
ارم، بهشت، پردیس، جنت، خلد، دارالسلام، رضوان، فردوس، نعیم
متضاد: جحیم، دوزخ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دوغ آب رفته و چکیده که از آن کشک تهیه کنند
فرهنگ گویش مازندرانی
کشک
فرهنگ گویش مازندرانی
نام روستایی در جنوب شرقی شهرستان علی آباد کتول
فرهنگ گویش مازندرانی