طاق، ایوان، بالاخانه که جلو آن باز باشد و در پیش آن ستون هایی برای نگاهداشتن سقف آن بر پا کرده باشند، رواق، صفّه، ستاوند، ستافند، ستاویز، ستاوین شب بو، گیاهی زینتی باساقۀ بلند و گل هایی به رنگ های مختلف، شب انبوی، خیرو، هیری، زراوشان
طاق، اِیوان، بالاخانه که جلو آن باز باشد و در پیش آن ستون هایی برای نگاهداشتن سقف آن بر پا کرده باشند، رِواق، صُفَّه، سَتاوَند، سِتافَند، سَتاویز، سَتاوین شَب بو، گیاهی زینتی باساقۀ بلند و گل هایی به رنگ های مختلف، شَب اَنبوی، خِیرو، هِیری، زِراوِشان
بسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، غزیر، درغیش، به غایت، مفرط، موفّر، بی اندازه، موفور، معتدٌ به، عدیده، کثیر، اورت، جزیل، وافر، متوافر زمانی زیاد، چندان
بِسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، غَزیر، دَرغیش، بِه غایَت، مُفرِط، مُوَفَّر، بی اَندازِه، مَوفور، مُعتَدٌ بِه، عَدیدِه، کَثیر، اُوِرت، جَزیل، وافِر، مُتَوافِر زمانی زیاد، چندان
خاطی ٔ، کسی که به ارادۀ خود خطا کند و مخطی کسی که ارادۀ صواب کند و بی قصد خطا از او ظاهر گردد، (غیاث اللغات)، گناهکار، (مهذب الاسماء)، آنکه بعمد ناراست خواهد، (اقرب الموارد) (تاج العروس)، خطاکننده، مقابل مصیب: گر خطا گوید ورا خاطی مگو، مولوی (مثنوی)، ج، خطاءه، خاطئون، خاطئین: انا کنا خاطئین، (قرآن 97/12)، لایأکله الا الخاطئون، (37/69)، سهم خاطی، تیر که به نشانه نرسد، ج، خواطی، مثل: ’مع الخواطی ٔ سهم صائب’، یعنی از شخص خطاکننده صواب سرمیزند، (اقرب الموارد)
خاطی ٔ، کسی که به ارادۀ خود خطا کند و مخطی کسی که ارادۀ صواب کند و بی قصد خطا از او ظاهر گردد، (غیاث اللغات)، گناهکار، (مهذب الاسماء)، آنکه بعمد ناراست خواهد، (اقرب الموارد) (تاج العروس)، خطاکننده، مقابل مصیب: گر خطا گوید ورا خاطی مگو، مولوی (مثنوی)، ج، خَطَاءَه، خاطئون، خاطئین: انا کنا خاطئین، (قرآن 97/12)، لایأکله الا الخاطئون، (37/69)، سهم خاطی، تیر که به نشانه نرسد، ج، خواطی، مثل: ’مع الخواطی ٔ سهم صائب’، یعنی از شخص خطاکننده صواب سرمیزند، (اقرب الموارد)
گروه مردم بهم آمیخته از هر جنس (واحد ندارد). (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، آمیختگی بعضی کار با بعضی و فساد حاصل شدگی در آن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: وقعوا فی خلیطی
گروه مردم بهم آمیخته از هر جنس (واحد ندارد). (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، آمیختگی بعضی کار با بعضی و فساد حاصل شدگی در آن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: وقعوا فی خلیطی
خبازی، (از ناظم الاطباء)، خیرو، (برهان)، گل زرد خوشبوی بود، (صحاح الفرس)، گلی است زردرنگ و میان آن سیاه، (براهین العجم)، گلی است زردرنگ که میان آن سیاه باشد و آنرا همیشه بهار گویند، گلی است و انواع آن بسیار است یکی از آنها سیاه رنگ است و آنرا خیری خطایی می گویند و دیگری بنفش است و آنرا خیری میردینی و خیری هفت رنگ نامند و یکی دیگر سفید و سرخ و صحرایی است و خیری خزامی گویند و نوع دیگر زرد است و آنرا خیری شیرازی نامند و گل همیشه بهار همان است، (از برهان قاطع)، مرحوم دهخدا می گویند امروز در تبریز و شهرهای دیگر آذربایجان خیری بفتح خاء به یاء زده و راء مکسوره به یاء کشیده شب بوی زرد را گویند که برگ بی پرز دارد برخلاف شب بوهای سرخ و الوان دیگر که برگش کرک دارد، در ترجمه صیدله آمده است: در بعضی مواضع او را شب بوی گویند زیرا که در شب بوی او قوی بود و اهل عراق انواع او را منثور گویند، (از ترجمه صیدله)، خیرو، خجسته، عصیفر منثور، هبس، نمام، (یادداشت مؤلف)، رجوع به ’خیری’ در تحفۀ حکیم مؤمن شود: مجلس باید ساخته ملکانه از گل و از یاسمین و خیری الوان، رودکی، رخم بگونۀ خیری شده ست از انده و غم دل از تفکر بسیار خیره گشت و دژم، خسروانی، نورد بودم تا ورد من مورد بود برای ورد مرا ترک من همی پرورد کنون گران شدم و سرد و نانوردشدم از آن سبب که بخیری همی بپوشم ورد، کسائی، دل شادوی شد نژند و حزین چو خیری شدش لاله و یاسمین، فردوسی، در چپ و راست سوسن و خیری وز پس و پیش نرگس و ریحان، فرخی، تا بر که و بر دشت به آواز و به آذر بر سنگ سمن روید و خیری دمد از خار، فرخی، در زیر گل خیری آن به که قدح گیری بر تارک شبگیری بانگ شغب صلصل، منوچهری، گل زرد و گل خیری و بید و باد شبگیری ز فردوس آمدند امروز سبحان الذی اسری، منوچهری، و آن قطرۀ باران که چکد بر گل خیری چون قطرۀ می بر لب معشوقۀ میخوار، منوچهری، تا گل خیری بود چو روی معصفر تا تن سنبل بود چو زلف مجعد، منوچهری، چو بیجاده بنقره در نشانده و یا سوسن بخیری برفشانده، (ویس و رامین)، چنین داد پاسخ که پیری و درد درآرد دوصدگونه آهو بمرد که سیم را شفشۀ زر کند سمن خیری و سرو چنبر کند، اسدی، هم از خیری و گاو چشم و زرشک بشسته رخ هر یک آب سرشک، اسدی، سرشک درختی بود در نواحی بلخ و این جنس در آنطرف بسیار بود برگش چون گل ارغوان بود برنگ و لونش به بنفش زند و چون گل خیری و گلهایش سپید بود، (از فرهنگ اسدی در کلمه سرشک)، شب بوی اسپرغمی است چون خیری و گلی زرد دارد و گروهی گویند منثور است بتازی، (از فرهنگ اسدی در ذیل کلمه شب بوی)، بدرویم از رخ هجران زدگان خیری زرد بدل خیری کاریم گل سرخ سفید، لامعی، از اسفرغمهاست میل بگرمی دارد و خیری زرد معتدل است، (از ذخیرۀ خوارزمشاهی)، بر گلش از زخم دست کاشته خیری بر مهش از آب چشم خاسته اختر، مسعودسعد، ز فراقت قبای خیری چاک بدعایت زبان سوسن پر، جمال الدین عبدالرزاق، خیری بیمار بود خشک لب از تشنگی ژاله که آن دید ساخت شربت کوثر گوار، خاقانی، خیری منثور گلش زرد و سفید و سرخ می باشد، (نزهت القلوب)، ، رنگ سرخ، (برهان) (از جهانگیری)، کبود، تیره: ... عذار هنوز قیری بود و رنگ رخسار خیری مشک با کافور نیامیخته بود و سمن بر برگ گل نریخته، (از مقامات حمیدی)، بر تو جوان گونۀ پیری چراست لاله خودروی تو خیری چراست، نظامی، لب نارون را می آلود کن به خیری زمین را زراندود کن، نظامی، خیری منثور مرکب شده مروحۀ عنبر اشهب شده، نظامی، نی گشته قضیب خیزرانیش خیری شده رنگ ارغوانیش، نظامی، آن سبزه چرخ لاجوردی خیری شده از غبار زردی، نظامی، خیره گشته ز خام تدبیری بردمیده ز سوسنش خیری، نظامی، زمین خیری لباس آید هوا نیلی سلب گردد اگر چون حلۀ کحلی کند در جرب عریانش، (از تاج المآثر)، دوتا گشته ز غم سر و روانش بدل گشته بخیری ارغوانش، امیرخسرو دهلوی صفه، ایوان، طاق، رواق، (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) : روزیش خطر کردم و نانش بشکستم بشکست مرا دست و برون کرد ز خیری، مشفق بلخی، خیری خانه گر خراب شده ست غم مخور تا بخانه معمور است، انوری، من ز خیری بتا بخانه شوم که نه من لنگم و نه ره دور است، (از فرهنگ جهانگیری)
خبازی، (از ناظم الاطباء)، خیرو، (برهان)، گل زرد خوشبوی بود، (صحاح الفرس)، گلی است زردرنگ و میان آن سیاه، (براهین العجم)، گلی است زردرنگ که میان آن سیاه باشد و آنرا همیشه بهار گویند، گلی است و انواع آن بسیار است یکی از آنها سیاه رنگ است و آنرا خیری خطایی می گویند و دیگری بنفش است و آنرا خیری میردینی و خیری هفت رنگ نامند و یکی دیگر سفید و سرخ و صحرایی است و خیری خزامی گویند و نوع دیگر زرد است و آنرا خیری شیرازی نامند و گل همیشه بهار همان است، (از برهان قاطع)، مرحوم دهخدا می گویند امروز در تبریز و شهرهای دیگر آذربایجان خیری بفتح خاء به یاء زده و راء مکسوره به یاء کشیده شب بوی زرد را گویند که برگ بی پرز دارد برخلاف شب بوهای سرخ و الوان دیگر که برگش کرک دارد، در ترجمه صیدله آمده است: در بعضی مواضع او را شب بوی گویند زیرا که در شب بوی او قوی بود و اهل عراق انواع او را منثور گویند، (از ترجمه صیدله)، خیرو، خجسته، عصیفر منثور، هبس، نمام، (یادداشت مؤلف)، رجوع به ’خیری’ در تحفۀ حکیم مؤمن شود: مجلس باید ساخته ملکانه از گل و از یاسمین و خیری الوان، رودکی، رخم بگونۀ خیری شده ست از انده و غم دل از تفکر بسیار خیره گشت و دژم، خسروانی، نورد بودم تا ورد من مورد بود برای ورد مرا ترک من همی پرورد کنون گران شدم و سرد و نانوردشدم از آن سبب که بخیری همی بپوشم ورد، کسائی، دل شادوی شد نژند و حزین چو خیری شدش لاله و یاسمین، فردوسی، در چپ و راست سوسن و خیری وز پس و پیش نرگس و ریحان، فرخی، تا بر که و بر دشت به آواز و به آذر بر سنگ سمن روید و خیری دمد از خار، فرخی، در زیر گل خیری آن به که قدح گیری بر تارک شبگیری بانگ شغب صلصل، منوچهری، گل زرد و گل خیری و بید و باد شبگیری ز فردوس آمدند امروز سبحان الذی اسری، منوچهری، و آن قطرۀ باران که چکد بر گل خیری چون قطرۀ می بر لب معشوقۀ میخوار، منوچهری، تا گل خیری بود چو روی معصفر تا تن سنبل بود چو زلف مجعد، منوچهری، چو بیجاده بنقره در نشانده و یا سوسن بخیری برفشانده، (ویس و رامین)، چنین داد پاسخ که پیری و درد درآرد دوصدگونه آهو بمرد که سیم را شفشۀ زر کند سمن خیری و سرو چنبر کند، اسدی، هم از خیری و گاو چشم و زرشک بشسته رخ هر یک آب سرشک، اسدی، سرشک درختی بود در نواحی بلخ و این جنس در آنطرف بسیار بود برگش چون گل ارغوان بود برنگ و لونش به بنفش زند و چون گل خیری و گلهایش سپید بود، (از فرهنگ اسدی در کلمه سرشک)، شب بوی اسپرغمی است چون خیری و گلی زرد دارد و گروهی گویند منثور است بتازی، (از فرهنگ اسدی در ذیل کلمه شب بوی)، بدرویم از رخ هجران زدگان خیری زرد بدل خیری کاریم گل سرخ سفید، لامعی، از اسفرغمهاست میل بگرمی دارد و خیری زرد معتدل است، (از ذخیرۀ خوارزمشاهی)، بر گلش از زخم دست کاشته خیری بر مهش از آب چشم خاسته اختر، مسعودسعد، ز فراقت قبای خیری چاک بدعایت زبان سوسن پر، جمال الدین عبدالرزاق، خیری بیمار بود خشک لب از تشنگی ژاله که آن دید ساخت شربت کوثر گوار، خاقانی، خیری منثور گلش زرد و سفید و سرخ می باشد، (نزهت القلوب)، ، رنگ سرخ، (برهان) (از جهانگیری)، کبود، تیره: ... عذار هنوز قیری بود و رنگ رخسار خیری مشک با کافور نیامیخته بود و سمن بر برگ گل نریخته، (از مقامات حمیدی)، بر تو جوان گونۀ پیری چراست لاله خودروی تو خیری چراست، نظامی، لب نارون را می آلود کن به خیری زمین را زراندود کن، نظامی، خیری منثور مرکب شده مروحۀ عنبر اشهب شده، نظامی، نی گشته قضیب خیزرانیش خیری شده رنگ ارغوانیش، نظامی، آن سبزه چرخ لاجوردی خیری شده از غبار زردی، نظامی، خیره گشته ز خام تدبیری بردمیده ز سوسنش خیری، نظامی، زمین خیری لباس آید هوا نیلی سلب گردد اگر چون حلۀ کحلی کند در جرب عریانش، (از تاج المآثر)، دوتا گشته ز غم سر و روانش بدل گشته بخیری ارغوانش، امیرخسرو دهلوی صفه، ایوان، طاق، رواق، (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) : روزیش خطر کردم و نانش بشکستم بشکست مرا دست و برون کرد ز خیری، مشفق بلخی، خیری خانه گر خراب شده ست غم مخور تا بخانه معمور است، انوری، من ز خیری بتا بخانه شوم که نه من لنگم و نه ره دور است، (از فرهنگ جهانگیری)