جدول جو
جدول جو

معنی خیشت - جستجوی لغت در جدول جو

خیشت
وسیله ی شخم زدن زمین
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خیرت
تصویر خیرت
نیکی، نیکویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشیت
تصویر خشیت
ترس از عظمت خداوند، ترس، بیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیبت
تصویر خیبت
ناامیدی، زیان کاری
فرهنگ فارسی عمید
(خُ)
بانگ. فریاد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
نیکوئی. خیر. (یادداشت مؤلف) : گمان می برد که خیرت او در آن است که آن باوی بود و نشان آن خیرت آنکه خدای تعالی به وی داد و اکنون خیرت وی در آن بوده است که با وی نبود و نشان آنکه از وی بازستد. پس بخیرت خوش در هر دو حال شاد باشد و ایمان آرد بدانکه خدای بد نکند در حق وی الا آنک خیرت وی و خیرت خود نداندخداوند بهتر داند. (کیمیای سعادت). خیرت بندگان حق جل شانه و عم سلطانه در آن است. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
کوره مز و شیر مخلوط با دوغ، (ناظم الاطباء) (ازاشتینگاس)، گورماست، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شی شَ)
درشتی طبع و گرانی خوی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
آوازی برای راندن گربه، مقابل پیش پیش که خواندن گربه را است، لفظ راندن گربه را، پخ، بانگ و آوازی زجر و راندن گربه را، پیشت پیشت
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ)
واحد خیش یعنی یک عدد جامۀ خیش. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب).
- ذوالخیشه، از القاب است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
منسوب به خیش که نوعی از کتان کلفت می باشد. (ازانساب سمعانی). خیش ساز. کرباس باف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر دیگر است برای خیت. (منتهی الارب). منه: خات خیتا و خیوتاً. رجوع به خیت شود
لغت نامه دهخدا
ابوسعید گوید: خاشت شهرکی بوده از نواحی بلخ و آن را خوشت نیز می گفتند، ابوصالح الحکم بن المبارک الخاشتی البلخی حافظ منسوب به این ناحیه است، او از مالک و حمادبن زید حدیث روایت کرده و ثقه بوده است، وی در ری بسال 213 هجری قمری فرمان یافت، این نام را سمعانی در انساب ذکر کرده است و شاید همان ابوصالح الحکم المبارک خاستی باشد، (از معجم البلدان ج 3 ص 388)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ کَ دَ)
ترس. خوف. بیم. هراس منسوب بعظمت و مهابت. (یادداشت بخط مؤلف) :
قصۀ خرگوش و پیل آری و آب
خشیت پیلان زمه در اضطراب.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ)
لخت. برهنه. عور. آنکه هیچ چیز در بر ندارد. (ناظم الاطباء). این لغت مصحف غوشت است. رجوع به غوشت شود
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
خسران. زیان کاری. (یادداشت مؤلف). خیبه، نومیدی. ناکامی. ناکامروایی. (یادداشت مؤلف) : کفشگر در معرض تعارض دو حال سر تفکر بگریبان حیرت فرو برد حال قدیم از سفاهت و بدیها او را ترهیب و تهدید می نماید و غریمت خود یاد می کند خیبت و نومیدی مقرر می کند... (از ترجمه محاسن اصفهان). خیبت و نومیدی مقرر شد. (از ترجمه محاسن اصفهان)
لغت نامه دهخدا
آجر خام و ناپخته، پاره ای گل که آنرا در قالبی ریزند و چون شکل قالب بخود گرفت قالب را خارج از آن کنند و سپس آن پاره گل بشکل قالب گرفته را در آفتاب گذارند تا خشک شود و بعد آنرا در ساختمانها بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی پارچه خشن کتان که از آن فرش و پرده ها و چیزهای دیگر درست می کنند آنچه به گاو آهن بسته با آن زمین را شخم می زنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیشت
تصویر شیشت
درشتی طبع و گرانی خوی
فرهنگ لغت هوشیار
کلمه ای که گربه را بدان رانند آوازی برای راندن گربه مقابل پیش پیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیبت
تصویر خیبت
نا امید گردیدن، ناسپاس گشتن کافر شدن، ناکامی ناامیدی، زیانکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیفت
تصویر خیفت
ترس بیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشیت
تصویر خشیت
ترس، خوف، بیم و هراس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشیت
تصویر خشیت
((خَ یَ))
ترسیدن، بیم داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیبت
تصویر خیبت
((خَ یا خِ بَ))
ناامیدی، زیانکاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشیت
تصویر خشیت
فروتنی
فرهنگ واژه فارسی سره
بیم، ترس، خوف، هراس
متضاد: رجا، ترسیدن، بیم داشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مشت
فرهنگ گویش مازندرانی
صوتی که در پی حرکت سریع اشیا یا جانوران به گوش رسد
فرهنگ گویش مازندرانی
نوک اولین جوانه، جوانه ی نورسته
فرهنگ گویش مازندرانی
بی محابا گذشتن، طناب رخت اویز از الیاف گیاهی، حدود
فرهنگ گویش مازندرانی
برش تند و ناگهانی، سریع بریدن
فرهنگ گویش مازندرانی
کمند کوچکی که به هنگام دوشیدن شیر گاو با آن گوساله را به
فرهنگ گویش مازندرانی
راست، سیخکی، آلت مرد در حال نعوظ
فرهنگ گویش مازندرانی
واژه ای است که برای راندن و دور کردن گربه به کار می رود
فرهنگ گویش مازندرانی