جدول جو
جدول جو

معنی خیتروع - جستجوی لغت در جدول جو

خیتروع(خَ تَ)
زن که بر حالی ثابت نماند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یتوع
تصویر یتوع
هر گیاهی که ساقۀ آن شیر داشته باشد از قبیل مازریون، ماهودانه و امثال آن ها، گیاه شیردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیرو
تصویر خیرو
شب بو، گیاهی زینتی باساقۀ بلند و گل هایی به رنگ های مختلف، شب انبوی، خیری، هیری، زراوشان، برای مثال تا خوید نباشد به رنگ لاله / تا خار نباشد به بوی خیرو (فرخی - ۴۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خروع
تصویر خروع
کرچک، دانه ای درشت و روغن دار که روغن آن به عنوان مسهل به کار می رود، گیاه این دانه که علفی یک ساله و از خانوادۀ فرفیون است، بیدانجیر
فرهنگ فارسی عمید
(خَ تَ)
زن بدخو، سراب، آنچه بر یک حال نباشد و نیست گردد. خیتروع، تار عنکبوت مانندی که در سختی گرما از هوا فرود آید و نیست گردد، دنیا، گرگ، غول، سختی، شیطان، شیربیشه، مسافت بعیده، کرمی که بر روی آب باشد و در یک جا ثبات و قرار نگیرد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
ترس و هول و خوف. (ناظم الاطباء). ترس و بیم، لغت ردی است. (منتهی الارب) (آنندراج). هراس. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ حِ)
ترسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تفزع. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
شراب. خمر در تداول زرتشتیان ایران. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
خطمی باشد، بعضی گویند نوعی از گل خطمی است و آن سرخرنگ و سفیدرنگ می باشد که خبازی هم آن است و بعربی آنرا خیروج گویند و بعضی گفته اند که خیری گل همیشه بهار باشد، (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از شرفنامۀ منیری)، هبس، منثور، نمام، (از منتهی الارب)، شب بو، (یادداشت مؤلف) :
تا خوید نباشد برنگ لاله
تا خار نباشد ببوی خیرو،
فرخی،
همیشه تا نباشد لاله چون گل
گل بابونه تا نبود چوخیرو،
شمس فخری،
در باغ به خیرو رخ خوب ار بنمایی
خیره شود از شرم رخ خوب تو خیرو،
فریدالدین احول (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَع ع)
سست گردیدن. مصدر دیگری است برای ’خرع’ و ’خراعه’. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
زن فاجره، زن که کوتاه شود از نرمی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خِرْ وَ)
هرچه کوتاه شود از گیاه بسبب سستی ساق. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) ، بیدانجیر. (دهار) (مهذب الاسماء). طمرا. (یادداشت بخط مؤلف). کرچک.
خواص طبی خروع: در اختیارات بدیعی آمده: خروع را بپارسی بیدانجیر خوانند و بشیرازی کنتو و بهترین بحری بود و طبیعت آن گرم و خشک بود در دویم و گویند تر است. اسحاق گوید گرم و خشک بود در سیم و مسهل بلغم بود و قولنج بگشاید و فالج را بگشاید و سودمند بود. صاحب منهاج گوید شربتی از وی دانه مقشر بود و صاحب تقویم گویدپانزده حب بود و اعصاب را نافع بود و هر صلابتی که بود چون ضماد کنند یا بیاشامند نرم گرداند و سی حب ازوی مقشر چون مسحق کنند و بیاشامند مسهل بلغم بود و مره و رطوبت مائی بود و ورق وی چون بکوبند و با سویق خلط کنند و ضماد کنند و بر ورمهای بلغمی و ورمهای گرم که در چشم بود، سودمند بود خواه پخته خواه خام و بر نقرس و درد مفاصل چون ضماد کنند بغایت نافع بود اما خوردن وی مضر بود بسینه و مصلح وی کتیرا بود. رجوع به ضریر انطاکی ص 41 نیز شود
لغت نامه دهخدا
(تَ طَفْ فُ)
رهبری در تاریکی شب کردن و بسوی مقصدی روان شدن. ختع. (از متن اللغه) (تاج المصادر بیهقی) ، هجوم کردن. (از متن اللغه). این مصدر در این معنی با کلمه ’علی’متعدی میشود. منه: ختع علیهم ختوعاً: هجم علیهم، رفتن. روان شدن. در این معنی این مصدر با کلمه ’فی’ می آید، منه: ختع فی الارض ختوعا، ذهب و انطلق فی الارض، فرار کردن. هزیمت کردن، از بین رفتن: ختع السراب ختوعاً، ای ’اضمحل’، سرعت ورزیدن. تعجیل کردن: ختع فلان ختوعاً، ای اسرع، شتر فحل در عقب شتر ماده روان شدن. (از متن اللغه) ، لنگانه گام برداشتن: ختعت الضبع ختوعاً
لغت نامه دهخدا
(خَ)
راهبر دانا در رهبری. (از منتهی الارب) ، فرار کننده. هارب. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(یَ تو / یَتْ تو)
هر گیاه و یاتره ای که هنگام بریدن از آن شیری سپید پالاید. ج، یتوعات. (ناظم الاطباء). هر گیاه و تره که وقت بریدن از آن شیر برآید و شیر آن مدر است و محرق و مقطع و موی را بریزاند و اگر برگ یا تخم آن را در آب ایستاده اندازند ماهی مست شده بر آب آید و جمیع یتوعات در غایت گرمی و خشکی است و اکثر آن در مرتبۀ چهارم لهذا استعمال آن فقط در خارج اندام جائز داشته اند و خوردن آن بی مصلح جایز نیست و چون بر غیر وجه مستعمل شود بکشد. (از آنندراج). و مشهور از آن هفت است: شبرم، لاغیه، عرطنیثا، ماهودانه، مازریون، فلجلشت و عشر. ج، یتوعات. (از اقرب الموارد). هر درخت که شیردار باشد مثل زقوم و انجیر و عشر. (از غیاث اللغات). یتوع را اجناس بسیار است و او را چنین گفتند که هفت گونه است همه گرم و خشک، مسهل و قی آور و محرق و او مازریون است و عشر و دیودار و لاغیه و شبرم و شیر انجیر و تریاق نبطی و دگر ماهودانه. (الابنیه عن حقایق الادویه). چون طبیبان یتوع مطلق گویندمراد لاغیه است و او سالمترین یتوعات بود، با اینکه او نیز خالی از خطر نباشد چه شیر و تخم و برگ جملۀ یتوعات زهر و کشنده است. (از بحر الجواهر). یتوعات هفت نوع است: مازریون، عشر، سرزیوان، صفریج، یوماملون (و آن شبرم است) جلندا، سرمادریج و شیرهاعات. (نزهه القلوب). یتوعات هفت است: عشر، شبرم، لاغیه، عرطنیثا، ماهودانه، مازریون، بنطافیلون. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام گل خبازی است. خیرو. خیری
لغت نامه دهخدا
(خُ)
سخن چین. خبرچین. نمام. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام محلی کنار راه بابل و چالوس میان دزرک و علی آباد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نام ده کوچکی دارای صد خانوار از توابع انارمرز در ساری مازندران، (سفرنامۀ رابینو ص 48 و 49 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(یُ)
اسروع. (یادداشت مؤلف) (منتهی الارب). کرمی که در میان تره بود. ج، یساریع. (مهذب الاسماء). کرمی است در ریگ که تن سپید و سر سرخ دارد و انگشت خضاب کردۀ سرانگشت را عرب بدان تشبیه کند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به اسروع شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
یثرون. (به معنی فضل او) کاهن یا امیر مدیان و پدرزن موسی. (سفر خروج 2:18) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَوْ وِ)
ترسنده. (آنندراج). ترسیده و ترسانیده شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تروع شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان آل حرم بخش کنگان شهرستان بوشهر واقع در 88 هزارگزی جنوب خاوری کنگان کنار راه فرعی کنگان به لنگه دارای 154 تن سکنه، آب آن از چاه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خبروع
تصویر خبروع
سخن چین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یسروع
تصویر یسروع
کرمینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خروع
تصویر خروع
زن بد کار کرچک بید انجیر از گیاهان کرچک بید انجیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختوع
تصویر ختوع
راهبر دانا در رهبری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یتوع
تصویر یتوع
شیرابه دار گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تروع
تصویر تروع
ترسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیرو
تصویر خیرو
همیشه بهار، گل شب بو
فرهنگ لغت هوشیار
گاو بی شاخ
فرهنگ گویش مازندرانی
نام زن
فرهنگ گویش مازندرانی