شرمنده و بور و مغلوب. رجوع به فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده شود. - خیت و پیت شدن، خیت شدن. مغلوب و شرمنده و بور شدن. - خیت و پیت کردن، در مسابقه و مباحثه و محاوره و امثال آن کسی را مغلوب کردن. مفحم کردن. مجاب کردن. مغلوب کردن. (یادداشت مؤلف)
شرمنده و بور و مغلوب. رجوع به فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده شود. - خیت و پیت شدن، خیت شدن. مغلوب و شرمنده و بور شدن. - خیت و پیت کردن، در مسابقه و مباحثه و محاوره و امثال آن کسی را مغلوب کردن. مفحم کردن. مجاب کردن. مغلوب کردن. (یادداشت مؤلف)
زن بدخو، سراب، آنچه بر یک حال نباشد و نیست گردد. خیتروع، تار عنکبوت مانندی که در سختی گرما از هوا فرود آید و نیست گردد، دنیا، گرگ، غول، سختی، شیطان، شیربیشه، مسافت بعیده، کرمی که بر روی آب باشد و در یک جا ثبات و قرار نگیرد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
زن بدخو، سراب، آنچه بر یک حال نباشد و نیست گردد. خیتروع، تار عنکبوت مانندی که در سختی گرما از هوا فرود آید و نیست گردد، دنیا، گرگ، غول، سختی، شیطان، شیربیشه، مسافت بعیده، کرمی که بر روی آب باشد و در یک جا ثبات و قرار نگیرد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
بختیار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). محظوظ. (از اقرب الموارد). خوشبخت. خوش طالع. مبخوت. (یادداشت مؤلف) ، بلا رسیدن. رسیدن واقعۀ ناگوار. زیان رسیدن: اگر چشم داری به دیگر سرای بنزد نبی و وصی گیر جای گرت زین بد آید گناه من است چنین است و این دین و راه من است. فردوسی. کس این گنج نتواند از من ستد بد آید به مردم ز کردار بد. فردوسی. ز گفتار اخترشناسان نشان بد آید بتوران و بر سرکشان. فردوسی. تو ایران سپه را همه کشته گیر وگر زنده از رزم برگشته گیر مگر رستم آید بدین رزمگاه وگرنه بد آید بما زین سپاه. فردوسی. و احمد بگفت خوارزمشاه را که به تو چه کردم. هر چند بتن خویش مشغول بود و آن شب کرانه خواست شد. گفت احمد من رفتم نباید که فرزندانم را از این بد آید که سلطان گوید من با علی تگین مطابقت کردم. (تاریخ بیهقی). - بد آمدن به (بر) روی کسی، زیان رسیدن بر وی. به بلیه مبتلا شدن وی: بد آید برویش ز کردار بد بد آید بمرد از بد کار بد. فردوسی. چنین گفت گرسیوز کینه جوی که ما را بد آمد از ایران بروی. فردوسی. غمی شد دل مرد پرخاشجوی بدانست کورا بد آمد بروی. فردوسی. - بد آمدن به (بر) سر کسی را، زیان رسیدن بر وی، به بلیه مبتلا شدن وی: از این کار ما را بد آمد بسر پدر بی پسر شد پسر بی پدر. فردوسی. همی گفت لشکر همه سر بسر که گستهم را زین بد آید بسر. فردوسی. اگرچه بد آید همی بر سرم من از رای و فرمان او نگذرم. فردوسی. بگیرد همه سر بسر کشورم ز کارش بد آید همی بر سرم. فردوسی. - بد آمدن فال و استخاره و امثال آنها، خوب نیامدن آنها. حکایت آنها از حادثۀ بد: بد آید فال چون باشی بداندیش چو گفتی نیک نیک آید فراپیش. نظامی
بختیار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). محظوظ. (از اقرب الموارد). خوشبخت. خوش طالع. مبخوت. (یادداشت مؤلف) ، بلا رسیدن. رسیدن واقعۀ ناگوار. زیان رسیدن: اگر چشم داری به دیگر سرای بنزد نبی و وصی گیر جای گرت زین بد آید گناه من است چنین است و این دین و راه من است. فردوسی. کس این گنج نتواند از من ستد بد آید به مردم ز کردار بد. فردوسی. ز گفتار اخترشناسان نشان بد آید بتوران و بر سرکشان. فردوسی. تو ایران سپه را همه کشته گیر وگر زنده از رزم برگشته گیر مگر رستم آید بدین رزمگاه وگرنه بد آید بما زین سپاه. فردوسی. و احمد بگفت خوارزمشاه را که به تو چه کردم. هر چند بتن خویش مشغول بود و آن شب کرانه خواست شد. گفت احمد من رفتم نباید که فرزندانم را از این بد آید که سلطان گوید من با علی تگین مطابقت کردم. (تاریخ بیهقی). - بد آمدن به (بر) روی کسی، زیان رسیدن بر وی. به بلیه مبتلا شدن وی: بد آید برویش ز کردار بد بد آید بمرد از بد کار بد. فردوسی. چنین گفت گرسیوز کینه جوی که ما را بد آمد از ایران بروی. فردوسی. غمی شد دل مرد پرخاشجوی بدانست کورا بد آمد بروی. فردوسی. - بد آمدن به (بر) سر کسی را، زیان رسیدن بر وی، به بلیه مبتلا شدن وی: از این کار ما را بد آمد بسر پدر بی پسر شد پسر بی پدر. فردوسی. همی گفت لشکر همه سر بسر که گستهم را زین بد آید بسر. فردوسی. اگرچه بد آید همی بر سرم من از رای و فرمان او نگذرم. فردوسی. بگیرد همه سر بسر کشورم ز کارش بد آید همی بر سرم. فردوسی. - بد آمدن فال و استخاره و امثال آنها، خوب نیامدن آنها. حکایت آنها از حادثۀ بد: بد آید فال چون باشی بداندیش چو گفتی نیک نیک آید فراپیش. نظامی
آجر خام و ناپخته، پاره ای گل که آنرا در قالبی ریزند و چون شکل قالب بخود گرفت قالب را خارج از آن کنند و سپس آن پاره گل بشکل قالب گرفته را در آفتاب گذارند تا خشک شود و بعد آنرا در ساختمانها بکار برند
آجر خام و ناپخته، پاره ای گل که آنرا در قالبی ریزند و چون شکل قالب بخود گرفت قالب را خارج از آن کنند و سپس آن پاره گل بشکل قالب گرفته را در آفتاب گذارند تا خشک شود و بعد آنرا در ساختمانها بکار برند