جدول جو
جدول جو

معنی خیت - جستجوی لغت در جدول جو

خیت
شرمنده، بور، کنفت
لغت نامه دهخدا
خیت
دهی است به بلخ، (آنندراج) (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
خیت
(تَ)
کم و اندک کردن مال را (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب).
، آواز کردن. مصدر دیگری است برای خیوت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خیت
خط، (یادداشت بخط مؤلف)، خط روی زمین یا روی پارچه یا روی کاغذ و غیره، خیط
لغت نامه دهخدا
خیت
بور، خجلت زده، سرافکنده، شرمنده، کنفت
متضاد: سرفراز، مفتخر، رشته، سلک
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آیت
تصویر آیت
(پسرانه)
آیه، نشانه، شخص برجسته و شاخص، شخص بسیار زیبا رو
فرهنگ نامهای ایرانی
(خَ تَ)
زن که بر حالی ثابت نماند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ عَ کَ دَ)
شرمنده شدن. پس از بازماندن از دعوی خود. (یادداشت بخط مؤلف). بور شدن. کنفتی بارآوردن
لغت نامه دهخدا
دروغ، (ناظم الاطباء)، سخنان بی فروغ، (آنندراج) (برهان قاطع)، خوش طبعی، مزاح، مطایبه، عادت، طبیعت، مزاج، (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) :
ز جغد و بوم بدیدار شوم تر صد بار
ولی بطعمه و خیتال جخج گوی همای،
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خاتم. مهر، انگشتری. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
شرمنده و بور و مغلوب. رجوع به فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده شود.
- خیت و پیت شدن، خیت شدن. مغلوب و شرمنده و بور شدن.
- خیت و پیت کردن، در مسابقه و مباحثه و محاوره و امثال آن کسی را مغلوب کردن. مفحم کردن. مجاب کردن. مغلوب کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ)
زن بدخو، سراب، آنچه بر یک حال نباشد و نیست گردد. خیتروع، تار عنکبوت مانندی که در سختی گرما از هوا فرود آید و نیست گردد، دنیا، گرگ، غول، سختی، شیطان، شیربیشه، مسافت بعیده، کرمی که بر روی آب باشد و در یک جا ثبات و قرار نگیرد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بختیار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). محظوظ. (از اقرب الموارد). خوشبخت. خوش طالع. مبخوت. (یادداشت مؤلف) ، بلا رسیدن. رسیدن واقعۀ ناگوار. زیان رسیدن:
اگر چشم داری به دیگر سرای
بنزد نبی و وصی گیر جای
گرت زین بد آید گناه من است
چنین است و این دین و راه من است.
فردوسی.
کس این گنج نتواند از من ستد
بد آید به مردم ز کردار بد.
فردوسی.
ز گفتار اخترشناسان نشان
بد آید بتوران و بر سرکشان.
فردوسی.
تو ایران سپه را همه کشته گیر
وگر زنده از رزم برگشته گیر
مگر رستم آید بدین رزمگاه
وگرنه بد آید بما زین سپاه.
فردوسی.
و احمد بگفت خوارزمشاه را که به تو چه کردم. هر چند بتن خویش مشغول بود و آن شب کرانه خواست شد. گفت احمد من رفتم نباید که فرزندانم را از این بد آید که سلطان گوید من با علی تگین مطابقت کردم. (تاریخ بیهقی).
- بد آمدن به (بر) روی کسی، زیان رسیدن بر وی. به بلیه مبتلا شدن وی:
بد آید برویش ز کردار بد
بد آید بمرد از بد کار بد.
فردوسی.
چنین گفت گرسیوز کینه جوی
که ما را بد آمد از ایران بروی.
فردوسی.
غمی شد دل مرد پرخاشجوی
بدانست کورا بد آمد بروی.
فردوسی.
- بد آمدن به (بر) سر کسی را، زیان رسیدن بر وی، به بلیه مبتلا شدن وی:
از این کار ما را بد آمد بسر
پدر بی پسر شد پسر بی پدر.
فردوسی.
همی گفت لشکر همه سر بسر
که گستهم را زین بد آید بسر.
فردوسی.
اگرچه بد آید همی بر سرم
من از رای و فرمان او نگذرم.
فردوسی.
بگیرد همه سر بسر کشورم
ز کارش بد آید همی بر سرم.
فردوسی.
- بد آمدن فال و استخاره و امثال آنها، خوب نیامدن آنها. حکایت آنها از حادثۀ بد:
بد آید فال چون باشی بداندیش
چو گفتی نیک نیک آید فراپیش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از خنت
تصویر خنت
برق، روشنائی
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی گره و حلقه کردن یک سر ریسمان عمل خفتن خفت کشیدن، سبکی، خفیفی، خواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمیت
تصویر خمیت
فربه، جسیم، کلان، سمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوت
تصویر خوت
فرود باز، پیمان شکنی، کلانسالی، راندن ربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلت
تصویر خلت
دوستی، مهربانی، رفاقت، مصادقت، برادری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خست
تصویر خست
خساست، فرومایگی، نامردی، فروده، ناکسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشیت
تصویر خشیت
ترس، خوف، بیم و هراس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرت
تصویر خرت
سوراخ سوزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریت
تصویر خریت
واژه ساختگی و نادرست خرخری راهبر استاد دانا حماقت ابلهی: (خریتش گل کرد) توضیح (خر) فارسی را بعلامت مصدر جعلی (یت) پیوسته اند و آن غلط مشهور است
فرهنگ لغت هوشیار
آجر خام و ناپخته، پاره ای گل که آنرا در قالبی ریزند و چون شکل قالب بخود گرفت قالب را خارج از آن کنند و سپس آن پاره گل بشکل قالب گرفته را در آفتاب گذارند تا خشک شود و بعد آنرا در ساختمانها بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیو
تصویر خیو
آب دهان، تف، لعاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختیت
تصویر ختیت
زفت، نارسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خجت
تصویر خجت
مستی، شهوت، هوای نفس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خات
تصویر خات
زعن غلیواج موش گیر حداه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبیت
تصویر خبیت
پلید، ناپاک، ضد طیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آیت
تصویر آیت
نشانه، علامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیت
تصویر بیت
خانه، سرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیتام
تصویر خیتام
مهر انگشتری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشیت
تصویر خشیت
فروتنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آیت
تصویر آیت
نشان، نشانه، نشانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خیم
تصویر خیم
طبیعت، ذات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خفت
تصویر خفت
کوته مایگی
فرهنگ واژه فارسی سره