در علم عروض اسقاط حرف دوم ساکن از رکن، مثل حذف الف فاعلاتن که فعلا تن شود یا الف فاعلن که نقل به فعلن گردد یا سین مستفعلن که متفعلن شود و آن را مخبون گویند
در علم عروض اسقاط حرف دوم ساکن از رکن، مثل حذف الف فاعلاتن که فعلا تن شود یا الف فاعلن که نقل به فعلن گردد یا سین مستفعلن که متفعلن شود و آن را مخبون گویند
یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان خرمشهر است. این دهستان بین دهستان نهر یوسف و دهستان رویس واقع است با آب و هوای گرم و مرطوب. شغل اهالی تربیت نخل و حصیربافی برای حمل خرما. این دهستان از 7 قریۀ بزرگ و کوچک تشکیل شده که جمعیت آن در حدود 4600 نفر است. مرکز این دهستان خین است. و از قراء مهم آن سوره می باشد که در حدود 1000 تن جمعیت دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان خرمشهر است. این دهستان بین دهستان نهر یوسف و دهستان رویس واقع است با آب و هوای گرم و مرطوب. شغل اهالی تربیت نخل و حصیربافی برای حمل خرما. این دهستان از 7 قریۀ بزرگ و کوچک تشکیل شده که جمعیت آن در حدود 4600 نفر است. مرکز این دهستان خین است. و از قراء مهم آن سوره می باشد که در حدود 1000 تن جمعیت دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
قصبۀ مرکزی دهستان خین بخش مرکزی شهرستان خرمشهر واقع در 9 هزارگزی شمال باختری خرمشهر و 2 هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو خرمشهر بمرز عراق. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای گرم که سکنۀ آن با قریۀ فیله در حدود2450 نفرند. آب آن از شطالعرب و محصول عمده آن خرما و شغل اهالی تربیت نخل و حصیربافی برای حمل نخل می باشد. راه در تابستان اتومبیل رو است و در مواقع بارندگی با قایق از شطالعرب بخرمشهر می روند در این آبادی دفتر گمرک است و ساکنان از طایفۀ سادات و آل عبدالمطلب اند قریۀ فیله که در نزدیکی این آبادی است جزء خین منظور می گردد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
قصبۀ مرکزی دهستان خین بخش مرکزی شهرستان خرمشهر واقع در 9 هزارگزی شمال باختری خرمشهر و 2 هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو خرمشهر بمرز عراق. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای گرم که سکنۀ آن با قریۀ فیله در حدود2450 نفرند. آب آن از شطالعرب و محصول عمده آن خرما و شغل اهالی تربیت نخل و حصیربافی برای حمل نخل می باشد. راه در تابستان اتومبیل رو است و در مواقع بارندگی با قایق از شطالعرب بخرمشهر می روند در این آبادی دفتر گمرک است و ساکنان از طایفۀ سادات و آل عبدالمطلب اند قریۀ فیله که در نزدیکی این آبادی است جزء خین منظور می گردد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
درنوشتن جامه و دوختن آن تا کوتاه شود. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درنوشتن جامه و خیاطت آن. (از اقرب الموارد) (متن اللغه) (تاج العروس) ، مردن، دروغ بر بافتن. (از منتهی الارب) ، پنهان کردن طعام برای روزگار سختی و شدت. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس) ، خبن آوردن شاعر در شعر. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (تاج العروس) ، و خبن عبارت از اسقاط حرف ساکن از سبب خفی است که اول رکن باشد چنانکه در فعلاتن گویند. (از المعجم فی معاییر اشعار العجم). در ’کشاف اصطلاحات فنون’ خبن چنین تعریف شده است: بفتح خاء و سکون باء تحتانیه موحده، نزد عروضیان افکندن دومین ساکن از جزء است و این جزء را مخبون نامندپس حذف سین مستفعلن مثلا خبن نامیده میشود و باقی آن که مستفعلن است مخبون باشد و چون غیر مستعمل است بجای آن مفاعلن آورند پس گفته میشود مفاعلن مخبون مستفعلن است چنانکه از عروض سیفی مستفاد می گردد و عنوان الشرف نیز در پاره ای از وسایل عروض عربی گوید: خبن اسقاط دومین ساکن است در صورتی که دومین ساکن سبب باشد و قید اخیر برای احتراز از ساکن در فاع لاتن در مضارع باشد. زیرا خبن در آن جائز نیست و برای این جهت فاع را وتد مفروق معتبر داشته اند و آنرا جدا نویسند
درنوشتن جامه و دوختن آن تا کوتاه شود. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درنوشتن جامه و خیاطت آن. (از اقرب الموارد) (متن اللغه) (تاج العروس) ، مردن، دروغ بر بافتن. (از منتهی الارب) ، پنهان کردن طعام برای روزگار سختی و شدت. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس) ، خبن آوردن شاعر در شعر. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (تاج العروس) ، و خبن عبارت از اسقاط حرف ساکن از سبب خفی است که اول رکن باشد چنانکه در فعلاتن گویند. (از المعجم فی معاییر اشعار العجم). در ’کشاف اصطلاحات فنون’ خبن چنین تعریف شده است: بفتح خاء و سکون باء تحتانیه موحده، نزد عروضیان افکندن دومین ساکن از جزء است و این جزء را مخبون نامندپس حذف سین مستفعلن مثلا خبن نامیده میشود و باقی آن که مستفعلن است مخبون باشد و چون غیر مستعمل است بجای آن مفاعلن آورند پس گفته میشود مفاعلن مخبون مستفعلن است چنانکه از عروض سیفی مستفاد می گردد و عنوان الشرف نیز در پاره ای از وسایل عروض عربی گوید: خبن اسقاط دومین ساکن است در صورتی که دومین ساکن سبب باشد و قید اخیر برای احتراز از ساکن در فاع لاتن در مضارع باشد. زیرا خبن در آن جائز نیست و برای این جهت فاع را وتد مفروق معتبر داشته اند و آنرا جدا نویسند
آنکه عالم را پشت پا زده باشد. (فرهنگ رشیدی). شخصی را گویند که عالم را پشت پا زده و ترک دنیا داده باشد. (برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا). تارک دنیا و زاهد. (ناظم الاطباء)
آنکه عالم را پشت پا زده باشد. (فرهنگ رشیدی). شخصی را گویند که عالم را پشت پا زده و ترک دنیا داده باشد. (برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا). تارک دنیا و زاهد. (ناظم الاطباء)
گیبن. ادوارد. نام مورّخ انگلیسی مؤلف ’تاریخ انحطاط و سقوط امپراطوری روم’. متولد در پوتنی بسال 1737 و متوفی در لندن بسال 1794 میلادی و نیز او را کتابی است درباره اساس سلطنت عثمانی
گیبن. ادوارد. نام مورّخ انگلیسی مؤلف ’تاریخ انحطاط و سقوط امپراطوری روم’. متولد در پوتنی بسال 1737 و متوفی در لندن بسال 1794 میلادی و نیز او را کتابی است درباره اساس سلطنت عثمانی
سامان کار. (آنندراج) ، جمع حساب. (از آنندراج) ، تودۀ ریگ. (از آنندراج). رجوع به ’خبیر’ و ’خبیوره’ و ’خبیوه’ شود، طبق چوبین. (از برهان قاطع). طبقی بود ازچوب گز یا بید بافته. (از فرهنگ اوبهی). مؤلف لغتنامه را نظر برآن است که این کلمه مصحف ’چبین’ است
سامان کار. (آنندراج) ، جمع حساب. (از آنندراج) ، تودۀ ریگ. (از آنندراج). رجوع به ’خبیر’ و ’خبیوره’ و ’خبیوه’ شود، طبق چوبین. (از برهان قاطع). طبقی بود ازچوب گز یا بید بافته. (از فرهنگ اوبهی). مؤلف لغتنامه را نظر برآن است که این کلمه مصحف ’چبین’ است
نام ناحیتی است بر هشت منزلی مدینه از راه شام (این نام بر خود ولایت نیز اطلاق میشود) و در این ناحیت بزمان قدیم هفت قلعه و مزارع و نخلستان وجود داشت که بسال هفتم هجری قمری بدست پیغمبر اسلام گشوده شد. اسامی قلاع مزبور بدین قرار بودند: حصن ناعم (در این حصن قتل مسعود بن مسلمه اتفاق افتاد) ، قموص حصن ابی الحقیق، حصن الشق، حصن النطاه، حصن السلالم، حصن الوطیح، حصن الکتیبه. اما لفظ خیبر عبری است و بمعنی قلعه است. از آنجا که در خیبر هفت قلعه بوده است گاهی آنرا خیابر نیز می نامند. چون خیبر گشوده شد اهالی آن خدمت رسول خدا رسیدند و گفتند ما را علم در نگاهداری ساختمان و حفظ و نگهداری نخلهاست اولی آن است که حفظ آنها را بما بسپاری پیغمبر آنها را بر قسمتی از خرما و زرع عاملی داد و گفت اقرکم ما اقرکم اﷲ. چون خلافت بعمررسید خیبریان بفحشاء دست یازیدند و به آزار مسلمانان قیام کردند پس او آنها را بشام کوچ داد و خیبر را بین آنانی قسمت کرد که پس از گشوده شدن پیغمبر سهمی از خیبر را به آنها داده بود و در این تقسیم زنان پیغمبر را نیز بی نصیب نگذارد. بین عربان خیبر به شهر تب خیز مشهور است چنانکه در این شعر آمده: قلت لحمی خیبر استعدی هاک عیانی ماجهدی وجدی و باکری بصالب و ورد اعانک الله علی ذا الجند. (از معجم البلدان). راست گفتی که آن حصار بلند خیبرستی و میر ما حیدر. فرخی. راست گفتی نبرده حیدر بود بازگشته بنصرت از خیبر. فرخی. از آن مشهور شیر نر که اندر بدر و در خیبر هوا از چشم خون بارید در صمصام خندانش. ناصرخسرو. گردن بطاعت نز گزافه داد عمر و عنترش برخوان اگرنه بیهشی آثار فتح خیبرش. ناصرخسرو. حیدر کزو رسید وز فخر او ازقیروان به چین خبر خیبر. ناصرخسرو. لاجرم خیبر خزران بگشاد ذوالفقار کف رخشان اسد. خاقانی. کرده عیسی نامی از بالای کعبه خیبری و اندرومشتی یهودی رنگ فتان آمده. خاقانی. زود بینام از جلال کعبۀ مریم صفت خیبر وارون عیسی گرد ویران آمده. خاقانی. - در خیبر، در بزرگ قلعۀ خیبر که علی بن ابیطالب طبق قول مشهور بر کتف نهاد و همه لشکر بر آن از خندق بگذشتند. (از شرفنامۀ منیری). - غزوۀ خیبر، جنگ خیبر. - فتح خیبر، فتحی که مسلمانان را از گشودن خیبر حاصل شد. - ، کنایه از کار بزرگ. کنایه از انجام دادن کار دشوار. - قلعۀخیبر، حصن خیبر: زورآزمای قلعۀ خیبر که بند او در یکدگر شکست ببازوی لافتی. سعدی. - گشایندۀ در خیبر، کنایه از حضرت علی بن ابی طالب است که در جنگ خیبر مشهور است او دروازۀ بزرگ قلعه را بلند کرد و بر کتف گذارد تا لشکریان از آن بگذرند: ای گشایندۀ در خیبر قران بی گشایشهای خوبت خیبر است. ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 35). - یوم خیبر، غزوۀ خیبر. جنگ خیبر. (از مجمع الامثال میدانی)
نام ناحیتی است بر هشت منزلی مدینه از راه شام (این نام بر خود ولایت نیز اطلاق میشود) و در این ناحیت بزمان قدیم هفت قلعه و مزارع و نخلستان وجود داشت که بسال هفتم هجری قمری بدست پیغمبر اسلام گشوده شد. اسامی قلاع مزبور بدین قرار بودند: حصن ناعم (در این حصن قتل مسعود بن مسلمه اتفاق افتاد) ، قموص حصن ابی الحقیق، حصن الشق، حصن النطاه، حصن السلالم، حصن الوطیح، حصن الکتیبه. اما لفظ خیبر عبری است و بمعنی قلعه است. از آنجا که در خیبر هفت قلعه بوده است گاهی آنرا خیابر نیز می نامند. چون خیبر گشوده شد اهالی آن خدمت رسول خدا رسیدند و گفتند ما را علم در نگاهداری ساختمان و حفظ و نگهداری نخلهاست اولی آن است که حفظ آنها را بما بسپاری پیغمبر آنها را بر قسمتی از خرما و زرع عاملی داد و گفت اقرکم ما اقرکم اﷲ. چون خلافت بعمررسید خیبریان بفحشاء دست یازیدند و به آزار مسلمانان قیام کردند پس او آنها را بشام کوچ داد و خیبر را بین آنانی قسمت کرد که پس از گشوده شدن پیغمبر سهمی از خیبر را به آنها داده بود و در این تقسیم زنان پیغمبر را نیز بی نصیب نگذارد. بین عربان خیبر به شهر تب خیز مشهور است چنانکه در این شعر آمده: قلت لحمی خیبر استعدی هاک عیانی ماجهدی وجدی و باکری بصالب و ورد اعانک الله علی ذا الجند. (از معجم البلدان). راست گفتی که آن حصار بلند خیبرستی و میر ما حیدر. فرخی. راست گفتی نبرده حیدر بود بازگشته بنصرت از خیبر. فرخی. از آن مشهور شیر نر که اندر بدر و در خیبر هوا از چشم خون بارید در صمصام خندانش. ناصرخسرو. گردن بطاعت نز گزافه داد عمر و عنترش برخوان اگرنه بیهشی آثار فتح خیبرش. ناصرخسرو. حیدر کزو رسید وز فخر او ازقیروان به چین خبر خیبر. ناصرخسرو. لاجرم خیبر خزران بگشاد ذوالفقار کف رخشان اسد. خاقانی. کرده عیسی نامی از بالای کعبه خیبری و اندرومشتی یهودی رنگ فتان آمده. خاقانی. زود بینام از جلال کعبۀ مریم صفت خیبر وارون عیسی گرد ویران آمده. خاقانی. - در خیبر، در بزرگ قلعۀ خیبر که علی بن ابیطالب طبق قول مشهور بر کتف نهاد و همه لشکر بر آن از خندق بگذشتند. (از شرفنامۀ منیری). - غزوۀ خیبر، جنگ خیبر. - فتح خیبر، فتحی که مسلمانان را از گشودن خیبر حاصل شد. - ، کنایه از کار بزرگ. کنایه از انجام دادن کار دشوار. - قلعۀخیبر، حصن خیبر: زورآزمای قلعۀ خیبر که بند او در یکدگر شکست ببازوی لافتی. سعدی. - گشایندۀ در خیبر، کنایه از حضرت علی بن ابی طالب است که در جنگ خیبر مشهور است او دروازۀ بزرگ قلعه را بلند کرد و بر کتف گذارد تا لشکریان از آن بگذرند: ای گشایندۀ در خیبر قران بی گشایشهای خوبت خیبر است. ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 35). - یوم خیبر، غزوۀ خیبر. جنگ خیبر. (از مجمع الامثال میدانی)
خسران. زیان کاری. (یادداشت مؤلف). خیبه، نومیدی. ناکامی. ناکامروایی. (یادداشت مؤلف) : کفشگر در معرض تعارض دو حال سر تفکر بگریبان حیرت فرو برد حال قدیم از سفاهت و بدیها او را ترهیب و تهدید می نماید و غریمت خود یاد می کند خیبت و نومیدی مقرر می کند... (از ترجمه محاسن اصفهان). خیبت و نومیدی مقرر شد. (از ترجمه محاسن اصفهان)
خسران. زیان کاری. (یادداشت مؤلف). خیبه، نومیدی. ناکامی. ناکامروایی. (یادداشت مؤلف) : کفشگر در معرض تعارض دو حال سر تفکر بگریبان حیرت فرو برد حال قدیم از سفاهت و بدیها او را ترهیب و تهدید می نماید و غریمت خود یاد می کند خیبت و نومیدی مقرر می کند... (از ترجمه محاسن اصفهان). خیبت و نومیدی مقرر شد. (از ترجمه محاسن اصفهان)
کناره دوزی، پس انداز خوراک پیچیدن کنار جامه و غیره و دوختن آن، پنهان کردن و نهادن طعام برای روز سختی، اسقاط حرف دوم ساکن از رکن چون از (مستفعلن) سین بیندازند مستفعلن بماند مفاعلن بجای آن نهند و از فاعلاتن فعلاتن سازند
کناره دوزی، پس انداز خوراک پیچیدن کنار جامه و غیره و دوختن آن، پنهان کردن و نهادن طعام برای روز سختی، اسقاط حرف دوم ساکن از رکن چون از (مستفعلن) سین بیندازند مستفعلن بماند مفاعلن بجای آن نهند و از فاعلاتن فعلاتن سازند