جدول جو
جدول جو

معنی خکاو - جستجوی لغت در جدول جو

خکاو
(خَ)
نام ولایتی است و آنرا خگاو نیز گویند. (از برهان قاطع). و در انجمن آرای ناصری آمده است آنرا خرگاو می گویند و مخفف آن خکاو یا خگاو است:
داشت زالی بروستای خگاو
مهستی نام دختری و سه گاو.
سنائی.
در حاشیه برهان قاطع آمده است صحیح آن بجای خگاو تکاو است و تکاو همان تکاب و تکاف می باشد. رجوع به حدیقۀ سنائی چ مدرس رضوی ص 454 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تکاو
تصویر تکاو
تکاب، آب باریک، زمینی که آب کم و باریکی در آن جاری باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکاو
تصویر چکاو
چکاوک، پرنده ای کوچک و خوش آواز شبیه گنجشک با تاج کوچکی بر روی سر
چکوک، چاوک، ژوله، جل، جلک، هوژه، خجو، خاک خسپه، نارو، قبّره، قنبره، برای مثال چو خورشید بر زد سر از برج گاو / ز هامون برآمد خروش چکاو (فردوسی۲ - ۱۳۱۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاو
تصویر کاو
کاویدن
در علم فیزیک مقعر
پسوند متصل به واژه به معنای کاونده مثلاً کنجکاو، روان کاو
مقدار پولی که هر یک از بازیکنان در هر دور از قمار می گذارند
کاوکاو: کاوش، جستجو، تفحص، تجسس، برای مثال تنگ شد عالم بر او از بهر گاو / شورشور اندر فکند و کاو کاو (رودکی - ۵۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاو
تصویر خاو
خواب، پرز، کرک مثلاً خاو مخمل
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
روستایی است از ولایت گنجه، چنانکه حکیم سنائی گفته:
داشت زالی به روستای تکاو
مهستی نام دختری و سه گاو.
(انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به تگاو شود
لغت نامه دهخدا
کاویدن، (ناظم الاطباء) (برهان)، رجوع به کاویدن شود،
دلیرو شجاع، خوش قد و قامت، (ناظم الاطباء) (برهان)،
کاونده، (برهان)، تفتیش کننده و همیشه مرکب با اسم استعمال میشود، (ناظم الاطباء)، در مرکبات بصورت مزید مؤخر استعمال میشود،
- روانکاو، کسی که از روی اصول علم روانشناسی درون اشخاص را مطالعه کند، رجوع به روانکاو شود،
- کنجکاو، بسیار جستجو کننده، کسی که بدقت در امری بررسی کند، ریزبین، دقیق، رجوع به کلمه کنجکاو شود
لغت نامه دهخدا
پرز، زغب، کرک، پرز مخمل، (از ناظم الاطباء)، لغت دیگری است در خواب:
گر خری دیوانه شد یک دم ّ گاو
بر سرش چندان بزن کاید بخاو،
مولوی
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان مرکزی بخش مریوان شهرستان سنندج، واقع در 22 هزارگزی شمال باختری در شاهپور که دارای 30 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تنگ تکاو، در فارس، در حوالی بهبهان تنگی است که آنرا تنگ تکاو گویند و مومیایی که از آنجا بدست آید بهترین مومیایی است. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بر وزن و معنی تکاب است که زمین آب کند و دورۀ کوه و زمینی که در آن بعضی جاها آب ایستاده و بعضی جاها روان و بعضی جاها خشک و بعضی سبز باشد. (برهان). همان تکاب است. (از شرفنامۀ منیری). تبدیل تکاب است و به همان معنی آمده. (انجمن آرا) (آنندراج). زمین آب کند و مجرایی که سیل کنده باشد و زمین ناهموار که بعضی جای آن را آب فروگرفته باشد و بعضی جای خشک بود. (ناظم الاطباء). از تک +آو (آب) =تکاب. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به تکاب و تگاب و تگاو شود، نیز نام آهنگی است. (حاشیۀ برهان چ معین). بمعنی پرده ای است از موسیقی که پردۀ تکاو گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) :
وقت سحر گه چکاو خوش بزند در تکاو
ساعتکی گنج گاو ساعتکی گنج باد.
منوچهری.
رجوع به تگاب و تگاو شود، رشیدی بمعنی قحفی که در ته آن لوله باشد سوراخدار و آن را بر دهن شیشه گذاشته گلاب و شراب در آن ریزند تا شیشه پر شود، دراین صورت شعر سوزنی که در هجو گفته مناسب است:
خری سبوی سری دوره گوش و خم پهلو
کمانه پشت و کدو گردنی تکاو گلو.
(انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
شهرستان خیاو در قدیم مشکین شهر ولی مجدداً خیاو نامیده میشود یکی از شهرستانهای استان سوم کشور است و مشخصات آن بشرح زیر می باشد:حدود: از طرف شمال به بخش گرمی (شهرستان اردبیل)، از جنوب به مقسم المیاه جبال سبلان، از خاور به شهرستان اردبیل، از باختر به شهرستان اهر، طول این شهرستان از شمال بجنوب سی هزارگز و عرض آن از خاور بباختر 51 هزارگز می باشد و مساحت آن 1530 هزارگز مربع است،
وضع طبیعی: شهرستان خیاو را از نظر طبیعی می توان بدو قسمت تقسیم نمود بدین ترتیب قسمت اول از مشکین باختری تا مشکین خاوری به استثنای آبادیهای جنوبی شهرستان که در دامنه های رشته جبال سبلان واقع شده و اغلب در جلگه قرار دارند و دارای رودخانه های پرآب و آبهای مشروبی و معدنی فراوانند، قسمت دوم دهستان ارشق (که در اصطلاح محلی رضی می گویند) که آبادیهای آن در دره ها و تپه ها واقع است و آبشان منحصر به چشمه ها و رودخانه های کوچک و محلی می باشد که بر اثر بارندگیهای زمستان بوجود می آید بعضی از این آبادیها حتی آب مشروبی خود را از آبادیهای نزدیک خود تأمین می کنند، ارتفاع متوسط کوههای سبلان که سرتاسر جنوب این شهرستان را احاطه کرده است در حدود هزار تا هزار و پانصد گز است و بعلت سردی هوا در دامنه های آن آبادی زیادی وجود ندارد وفقط در تابستان طوایف و ایلات شاهسون و قوچه بیگلو ومغانلو و اجیرلو و عیسی لو و غیره در ییلاقات مخصوص بخود ساکن و در پاییز که سردی هوا شدت پیدا می کند بدههای قشلاقی خود که از خروسلو تا کناره های رود ارس امتداد دارد می روند، رودهای مهم این شهرستان خیاوچای و اوراس و انارچای و هرزندچای می باشد، سازمان اداری خیاو: بزمان سابق این شهرستان بنام مشکین شهر مشهور بودو یکی از بخشهای اردبیل بشمار می آمد ولی طبق سازمان جدید کشور بشهرستان تبدیل یافت و بنام خیاو که دارای یک بخش مرکزی مرکب از سه دهستان بشرح زیر است موسوم گردید: 1 - دهستان مشکین خاوری با 59 آبادی و 22362 تن سکنه، 2 - دهستان مشکین باختری با 71 آبادی و 19394 تن سکنه، 3 - دهستان ارشق با 101 آبادی و 12210تن جمع کل آبادی 231 و نفوس آن به اضافۀ سکنه شهرستان 59630 نفر می باشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
خواب که بعربی نوم خوانند. (برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری) :
گر خری دیوانه شد یک دم ّ گاو
در سرش چندان بزن کآید بخواو.
مولوی (از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
پیرایش بستان و باغ و کشت زار از علفهای خودرو و هرزه و سنگ و خس و خاشاک آنها را برداشتن. خشاوه. (ناظم الاطباء) ، پیرایش درخت از شاخه های زیادتی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
چکاوک بود. (فرهنگ اسدی). مرغی است چند گنجشکی و بر سر خوجی دارد و بانگی زند خوش و تازیش قبره است. (فرهنگ اسدی حاشیۀ ص 409). چکاوک بود و چکوک نیز گویند و به تازی قبره گویند. (فرهنگ اسدی حاشیۀ ص 409). همان چکاوک و چکوک است که به تازی قبره گویند، آن مرغی باشد که آواز لطیف کند. (از فرهنگ اسدی چ اقبال حاشیۀ ص 258 ذیل لغت چکوک). پرنده ای است اندکی از گنجشک بزرگتر و خوش آواز هم می شود و او را به عربی ابوالملیح خوانند. (برهان). نام جانوری است پرنده که از گنجشک اندک بزرگتر و خوش آوازتر بود و آن را جل نیز گویند و به تازی قبره و ابوالملیح خوانند و در عراق آن را هوزه نامند. (جهانگیری). نام مرغی است از گنجشک بزرگتر و تاج برسر دارد و آن را به عربی ابوالملیح و قبره میگویند. (انجمن آرا) (آنندراج). مرغی است از گنجشک اندک بزرگتر و خوش آواز بود و به هندی چندول گویند و تاج بر سر دارد و در عراق هوزه و به تازی قبره و ابوالملیح گویند. (رشیدی). مرادف چکاوک و چکاوه. (از جهانگیری) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از رشیدی). چکاوک و ابوالملیح. (ناظم الاطباء). کاکلی. صفرد. قنبره:
چو خورشید برزد سر از برج گاو
ز هامون برآمد خروش چکاو.
فردوسی.
چنین گفت باگیو جنگی تژاو
که تو چون عقابی و من چون چکاو.
فردوسی.
بدانسان که شاهین رباید چکاو
ربود آن گرانمایه تاج تژاو.
فردوسی.
وقت سحرگه چکاو خوش بزند در تکاو
ساعتکی گنج گاو ساعتکی گنج باد.
منوچهری.
کی تواند که همچو ماغ چکاو
بزند غوطه در میانۀ آو.
سنایی (از انجمن آرا).
و رجوع به چکاوک و چکاوه و چغوک و چکوک و قبره و ابوالملیح شود، چغانه را نیز گویند و آن چوبی باشد که میان بشکافند و چند جلاجل بر آن نصب کنند و سر آوازه خوانان بدان اصول نگاهدارند. (برهان). چغانه را نامند. (جهانگیری). به معنی چغانه نیز آورده اند. (انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی). یک نوع سازی که چغانه نیز گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به چغان و چغانه شود، نام نغمه ای است از موسیقی که آن را نوای چکاوک نیز خوانند. (برهان) (جهانگیری) (رشیدی) (ناظم الاطباء). نام نوایی از موسیقی. (انجمن آرا) (آنندراج). نغمه و پرده و آهنگی از موسیقی. و رجوع به چغان و چغانه و چکاوک شود، نوعی از مرغابی هم هست که آن را سرخاب میگویند. (برهان). نوعی از مرغابی و سرخاب. (ناظم الاطباء). و رجوع به چکاوک شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
آواز وصدای هر چیز را گویند. (از برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) :
چو بانگ خجاو آید او را بگوش
ز بس هیبت از مغزها رفت هوش.
سراج الدین راجی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان چهار بلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان واقع در نه هزارگزی جنوب همدان، ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر دارای 318 تن سکنه که مذهب آنها شیعه و زبانشان فارسی است، آب آنجا از چشمه سار و رود خانه محلی است، محصول آنجا غلات وحبوبات و لبنیات و مختصر میوه میباشد، شغل اهالی زراعت و گله داری است، صنایع دستی زنان قالیچه و گلیم بافی و راه مالرو میباشد، (ازفرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چکاو
تصویر چکاو
چکاوک جل، نغمه ایست از موسیقی نوای چکاوک
فرهنگ لغت هوشیار
زمین آبکند، دره (میان دو کوه)، زمینی که در آن بعضی جا آب فرو رود و از جای دیگر برآید و بعضی جا خشک باشد و در بعضی جاآب ایستاده بود
فرهنگ لغت هوشیار
((بازی پوکر))
مقدار معینی پول که در هر دوره بازی توسط بازیکنان اعلام می شود. در پوکر برد و باخت طرفین در حدود کاو است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چکاو
تصویر چکاو
((چَ))
چکاوک، پرنده ای است خوش آواز کمی بزرگتر از گنجشک که بالای سرش تاج کوچکی از پر دارد، جل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاو
تصویر کاو
مقعر
فرهنگ واژه فارسی سره
پرز، کرک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مقعر
متضاد: محدب
فرهنگ واژه مترادف متضاد