دهی است از دهستان حومه بخش مهریز شهرستان یزد. واقع در 18 هزارگزی خاور مهریز، این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و 1200 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و از صنایع دستی زنان کرباس بافی است راه ماشین رو و دبستان و زیارتگاه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان حومه بخش مهریز شهرستان یزد. واقع در 18 هزارگزی خاور مهریز، این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و 1200 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و از صنایع دستی زنان کرباس بافی است راه ماشین رو و دبستان و زیارتگاه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
بوتۀ جو، گندم و مانند آنکه هنوز خوشه نبسته باشد، برای مثال هرکه مزروع خود بخورد به خوید / وقت خرمنش خوشه باید چید (سعدی - ۵۲)، وآن قطرۀ باران که برافتد به سر خوید / چو قطرۀ سیماب است افتاده به زنگار (منوچهری - ۴۳)
بوتۀ جو، گندم و مانند آنکه هنوز خوشه نبسته باشد، برای مِثال هرکه مزروع خود بخورد به خوید / وقت خرمنش خوشه باید چید (سعدی - ۵۲)، وآن قطرۀ باران که برافتد به سر خوید / چو قطرۀ سیماب است افتاده به زنگار (منوچهری - ۴۳)
نام یکی از پیشوایان ملحدان است. (برهان) (آنندراج). جهانگیری هویدیک آورده گوید: نام یکی از پیشوایان ملحدان بوده که حکیم خاقانی فرماید: او کیست که با روان تاریک باشد بمثابۀ هویدیک. یوستی این نام را هوویدیک ضبط کرده به استناد فولرس II، 1470 a و به کتاب اشپیگل ارجاع کرده. (یوستی، نام نامه ص 140). اشپیگل در کتاب مزبور در بحث از کلمه اوستائی Hunusta (که طبقه ای از دروجان [دروغ پرستان، پیروان کیش باطل] هستند، رجوع به یوستی، فرهنگ اوستا ص 328 شود) گوید: من اکنون ترجیح میدهم که کلمه مزبور عنوانی باشد برای انگره مینو [اهریمن] . اسپندیارجی مقدم این کلمه را زیانکار [مضر] تعبیر میکند و اسپندیارجی مؤخر آن را هونوچا یا هویدک (رجوع به فولرس، هویدک شود) میداند، که نشانه ای است برای تشخیص بی دینان. و ممکن است احتمال داد هویدک متن مصحف بوندگ پهلوی (در ارمنی بوندک) به معنی کامل بوندس = بونده = بوند باشد، نام یکی از مانویۀ روم که با کیش رسمی مانویه مخالفت کرد و او پیشرو مزدک بود. رجوع به ایران در زمان ساسانیان کریستنسن ص 337 به بعد و 362 به بعد و302 به بعد (تاریخ سلطنت قباد و ظهور مزدک) شود. در هر حال خاقانی این اسم را در تحفهالعراقین در عنوان ’در هجو ابوالعلای گنجه ای’ آورده و هویدیک را مسیحی معرفی کرده: او [ابوالعلا] کیست که با روان تاریک باشد بمثابت هویدیک او جز پی نفی حق نپوید این [هویدیک] از اب و ابن و روح گوید او [هویدیک] مشرک و این [ابوالعلا] معطل از دل هم مشرک بهتر از معطّل. (حاشیۀ برهان چ معین از تحفهالعراقین چ قریب صص 235-236)
نام یکی از پیشوایان ملحدان است. (برهان) (آنندراج). جهانگیری هویدیک آورده گوید: نام یکی از پیشوایان ملحدان بوده که حکیم خاقانی فرماید: او کیست که با روان تاریک باشد بمثابۀ هویدیک. یوستی این نام را هوویدیک ضبط کرده به استناد فولرس II، 1470 a و به کتاب اشپیگل ارجاع کرده. (یوستی، نام نامه ص 140). اشپیگل در کتاب مزبور در بحث از کلمه اوستائی Hunusta (که طبقه ای از دروجان [دروغ پرستان، پیروان کیش باطل] هستند، رجوع به یوستی، فرهنگ اوستا ص 328 شود) گوید: من اکنون ترجیح میدهم که کلمه مزبور عنوانی باشد برای انگره مینو [اهریمن] . اسپندیارجی مقدم این کلمه را زیانکار [مضر] تعبیر میکند و اسپندیارجی مؤخر آن را هونوچا یا هویدک (رجوع به فولرس، هویدک شود) میداند، که نشانه ای است برای تشخیص بی دینان. و ممکن است احتمال داد هویدک متن مصحف بَوَنْدَگ پهلوی (در ارمنی بوندک) به معنی کامل بوندس = بونده = بوند باشد، نام یکی از مانویۀ روم که با کیش رسمی مانویه مخالفت کرد و او پیشرو مزدک بود. رجوع به ایران در زمان ساسانیان کریستنسن ص 337 به بعد و 362 به بعد و302 به بعد (تاریخ سلطنت قباد و ظهور مزدک) شود. در هر حال خاقانی این اسم را در تحفهالعراقین در عنوان ’در هجو ابوالعلای گنجه ای’ آورده و هویدیک را مسیحی معرفی کرده: او [ابوالعلا] کیست که با روان تاریک باشد بمثابت هویدیک او جز پی نفی حق نپوید این [هویدیک] از اب و ابن و روح گوید او [هویدیک] مشرک و این [ابوالعلا] معطل از دل هم مشرک بهتر از معطّل. (حاشیۀ برهان چ معین از تحفهالعراقین چ قریب صص 235-236)
گندم و جوی را گویند که سبز شده باشد لیکن خوشۀ آن هنوز نرسیده باشد. (برهان قاطع). نارسیده علف و غیره. قصیل. (مهذب الاسماء). گندم و جو خوشه نبسته. خید. (منتهی الارب) : عطات باد چو باران دل موافق خوید نهیب آتش و جان مخالفان پده باد. شهید بلخی. از باد روی خوید چو آبست موج موج وز قوس پشت ابر چو چرخ است رنگ رنگ. خسروانی. لاله بغنجار برکشید همه روی وز حسد خوید برکشید سر از خوید. کسائی. جهان سبز گردد سراسر ز خوید بهامون سراپرده بایدکشید. فردوسی. وز آنجا سوی روشنایی رسید زمین پرنیان دید یکسر ز خوید. فردوسی. همه باغ و آب و همه کشت و خوید همه دشت پر لاله و شنبلید. فردوسی. هوا پر ز ابر و زمین پر ز خوید جهانی پر از لاله و شنبلید. فردوسی. تا خوید نباشد برنگ لاله تا خار نباشد ببوی خیرو. فرخی. بازجهان گشت چو خرم بهشت خوید دمید از دو بناگوش مشت. منوچهری. وان قطره باران که برافتد ز بر خوید چون قطرۀ سیماب است افتاده بزنگار. منوچهری. نوبهار از خوید و گل آراست گیتی رنگ رنگ ارغوانی گشت خاک و پرنیانی گشت سنگ. منوچهری. هر کجا که سنگلاخی و یا خارستانی باشد لشکرگاه آنجا باشد و این قوم بر خوید و غله فرود آیند. (تاریخ بیهقی). چه نرگس چه نو ارغوانی و خوید چه شببو چه نیلوفر و شنبلید. اسدی (گرشاسبنامه). همیشه تا نبود سرخ خوید چون گلنار همیشه تا نبود سبز لاله چون برغست. (از لغت نامۀ اسدی). بر سرم گیتی جو کشت و برآورد خوید بی گمان بدرود اکنونش که شدزرد جوم. ناصرخسرو. به یکی خویدزار جو بگذشت خوید را بر آب داده بودند. (نوروزنامۀ خیام). جودانۀ مبارک است و خویدش خویدی خجسته. (نوروزنامۀ خیام). از مردمان بیگانه موبد موبدان پیش ملک آمدی با جام زرین پر می و انگشتری و درمی و دیناری خسروانی و یک دسته خوید سبز رسته. (نوروزنامۀ خیام). ز خوید سبز نگردد دگر سروی گوزن ز لاله سرخ نگردد همی سرین غزال. ارزقی. رهی خوش است ولیکن ز جهل خواجه همی خوشی نیابد از او همچنانکه خاد از خوید. سنائی. این عجب نیست بسی کز اثر لاله و خوید گفتی آهوبره میناسم و بیجاده لب است. انوری. خضرت اجنحۀ او بخوید نوبهار و منقار او بلعل آبدار مانندبود. (سندبادنامه ص 99). هر که مزروع خود بخورد بخوید وقت خرمنش خوشه باید چید. سعدی. چمد تا جوانست و سرسبز خوید شکسته شود چون بزردی رسید. سعدی. بره در پیش همچنان می دوید که خود خورده بود از کف او خوید. سعدی. اگرچه قافیه یابد خلل ولی به مثل چو گل نباشد در باغ هم خوش است خوید. قاآنی. - بخوید کردن، بقصیل بستن. تردادن بچارپایان. بعلف بستن: و امیر خلف آن شب رفته بود و شبانگه آنجا اسبان بخوید کرده بود. (تاریخ سیستان). ، کشت زار. غله زار. (ناظم الاطباء) : رویش میان حلۀ سبز اندرون پدید چون لاله برگ تازه شکفته میان خوید. عمارۀ مروزی. آهو مر جفت را بغالد بر خوید عاشق معشوق را بباغ بغالید. عمارۀ مروزی. لگام از سر اسب برداشت خوار رها کرد بر خوید و بر کشت زار. فردوسی. چرا اسب در خوید بگذاشتی بر رنج نابرده برداشتی. فردوسی
گندم و جوی را گویند که سبز شده باشد لیکن خوشۀ آن هنوز نرسیده باشد. (برهان قاطع). نارسیده علف و غیره. قصیل. (مهذب الاسماء). گندم و جو خوشه نبسته. خید. (منتهی الارب) : عطات باد چو باران دل موافق خوید نهیب آتش و جان مخالفان پده باد. شهید بلخی. از باد روی خوید چو آبست موج موج وز قوس پشت ابر چو چرخ است رنگ رنگ. خسروانی. لاله بغنجار برکشید همه روی وز حسد خوید برکشید سر از خوید. کسائی. جهان سبز گردد سراسر ز خوید بهامون سراپرده بایدکشید. فردوسی. وز آنجا سوی روشنایی رسید زمین پرنیان دید یکسر ز خوید. فردوسی. همه باغ و آب و همه کشت و خوید همه دشت پر لاله و شنبلید. فردوسی. هوا پر ز ابر و زمین پر ز خوید جهانی پر از لاله و شنبلید. فردوسی. تا خوید نباشد برنگ لاله تا خار نباشد ببوی خیرو. فرخی. بازجهان گشت چو خرم بهشت خوید دمید از دو بناگوش مشت. منوچهری. وان قطره باران که برافتد ز بر خوید چون قطرۀ سیماب است افتاده بزنگار. منوچهری. نوبهار از خوید و گل آراست گیتی رنگ رنگ ارغوانی گشت خاک و پرنیانی گشت سنگ. منوچهری. هر کجا که سنگلاخی و یا خارستانی باشد لشکرگاه آنجا باشد و این قوم بر خوید و غله فرود آیند. (تاریخ بیهقی). چه نرگس چه نو ارغوانی و خوید چه شببو چه نیلوفر و شنبلید. اسدی (گرشاسبنامه). همیشه تا نبود سرخ خوید چون گلنار همیشه تا نبود سبز لاله چون برغست. (از لغت نامۀ اسدی). بر سرم گیتی جو کشت و برآورد خوید بی گمان بدرود اکنونش که شدزرد جوم. ناصرخسرو. به یکی خویدزار جو بگذشت خوید را بر آب داده بودند. (نوروزنامۀ خیام). جودانۀ مبارک است و خویدش خویدی خجسته. (نوروزنامۀ خیام). از مردمان بیگانه موبد موبدان پیش ملک آمدی با جام زرین پر می و انگشتری و درمی و دیناری خسروانی و یک دسته خوید سبز رسته. (نوروزنامۀ خیام). ز خوید سبز نگردد دگر سروی گوزن ز لاله سرخ نگردد همی سرین غزال. ارزقی. رهی خوش است ولیکن ز جهل خواجه همی خوشی نیابد از او همچنانکه خاد از خوید. سنائی. این عجب نیست بسی کز اثر لاله و خوید گفتی آهوبره میناسم و بیجاده لب است. انوری. خضرت اجنحۀ او بخوید نوبهار و منقار او بلعل آبدار مانندبود. (سندبادنامه ص 99). هر که مزروع خود بخورد بخوید وقت خرمنش خوشه باید چید. سعدی. چمد تا جوانست و سرسبز خوید شکسته شود چون بزردی رسید. سعدی. بره در پیش همچنان می دوید که خود خورده بود از کف او خوید. سعدی. اگرچه قافیه یابد خلل ولی به مثل چو گل نباشد در باغ هم خوش است خوید. قاآنی. - بخوید کردن، بقصیل بستن. تردادن بچارپایان. بعلف بستن: و امیر خلف آن شب رفته بود و شبانگه آنجا اسبان بخوید کرده بود. (تاریخ سیستان). ، کشت زار. غله زار. (ناظم الاطباء) : رویش میان حلۀ سبز اندرون پدید چون لاله برگ تازه شکفته میان خوید. عمارۀ مروزی. آهو مر جفت را بغالد بر خوید عاشق معشوق را بباغ بغالید. عمارۀ مروزی. لگام از سر اسب برداشت خوار رها کرد بر خوید و بر کشت زار. فردوسی. چرا اسب در خوید بگذاشتی بَرِ رنج نابرده برداشتی. فردوسی
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، واقع در هشت هزار و پانصدگزی شمال باختری فیروزآباد و کنار راه شوسۀ شیراز به فیروزآباد، این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و 307 تن سکنه. آب آن از رود خانه فیروزآباد و محصول آن غلات و برنج. شغل اهالی زراعت و از صنایع دستی جاجیم و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، واقع در هشت هزار و پانصدگزی شمال باختری فیروزآباد و کنار راه شوسۀ شیراز به فیروزآباد، این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و 307 تن سکنه. آب آن از رود خانه فیروزآباد و محصول آن غلات و برنج. شغل اهالی زراعت و از صنایع دستی جاجیم و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)