ابله. (مهذب الاسماء). احمق. نادان. (صحاح الفرس). مردم بیعقل و نادان و احمق را گویند بیشتر این لفظ را در محل قدح و دشنام استعمال کنند. (برهان قاطع) : عالم شهر همین خواهد لیکن بزبان بنگوید چو من خویلۀ دیوانۀ خر. فرخی. من بدان یک دو ژاژ او خرسند او در آن خویله ریش و من درخند. سنائی (کارنامۀ بلخ). من از خویله در سبلت افکنده بادی چو در ریش خشک از ملاقات شانه. انوری. ورها، زن خویله. رعنا، زن خویله. (مهذب الاسماء). ثکثکه، زن خویله. تراتیر، دختران خویله. (منتهی الارب)
ابله. (مهذب الاسماء). احمق. نادان. (صحاح الفرس). مردم بیعقل و نادان و احمق را گویند بیشتر این لفظ را در محل قدح و دشنام استعمال کنند. (برهان قاطع) : عالم شهر همین خواهد لیکن بزبان بنگوید چو من خویلۀ دیوانۀ خر. فرخی. من بدان یک دو ژاژ او خرسند او در آن خویله ریش و من درخند. سنائی (کارنامۀ بلخ). من از خویله در سبلت افکنده بادی چو در ریش خشک از ملاقات شانه. انوری. ورها، زن خویله. رعنا، زن خویله. (مهذب الاسماء). ثکثکه، زن خویله. تراتیر، دختران خویله. (منتهی الارب)
بنت جعفر بن قیس حنفی. از حی حنفیه بود و زوجه علی بن ابی طالب علیه السلام. و مادر محمد بن حنفیه پسر علی بن ابی طالب علیه السلام. (یادداشت مؤلف) بنت منظر بن ریان فزاری. زوجه حسن بن علی علیه السلام و مادر حسن بن حسن بن علی (ع) است. (یادداشت مؤلف) بنت هذیل از بنی الحارث. بقولی از ازواج رسول بود و پیغامبر او را طلاق گفت. (یادداشت مؤلف)
بنت جعفر بن قیس حنفی. از حی حنفیه بود و زوجه علی بن ابی طالب علیه السلام. و مادر محمد بن حنفیه پسر علی بن ابی طالب علیه السلام. (یادداشت مؤلف) بنت منظر بن ریان فزاری. زوجه حسن بن علی علیه السلام و مادر حسن بن حسن بن علی (ع) است. (یادداشت مؤلف) بنت هذیل از بنی الحارث. بقولی از ازواج رسول بود و پیغامبر او را طلاق گفت. (یادداشت مؤلف)
قبه ای را گویند که در ایام شادی و آیین بندی و جشن و عروسی بندند. (برهان). قبه ای که در ایام عید و جشن و عروسی بر پای کنند و به رسم آذین در شهرها بندند و زینت کنند و پس از اتمام برچینند و اگر باران ببارد ضایع شود. (آنندراج). طاق و قبه ای که از گل و ریاحین در ایام شادی و جشن و آیین بندی و عروسی بندند. (ناظم الاطباء) : نیست آیین وفایت هیچ محکم همچنانک روز باران شهرها در قبه و درکوپله. ظهیر فاریابی (از آنندراج). ، سواران آب را گویند که حباب باشد. (برهان). حباب، زیرا که آن به صورت قباب است. (از آنندراج). حباب آب و شراب. (ناظم الاطباء). سوار آب. گنبد آب. افراس آب. غوزۀ آب. نفاخه. سیاب. حجا. فراسیاب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کوپله است این بحر را عالم بدان ذرۀ یک کوپله است این هم بدان. عطار (منطق الطیر). ، قفل بود. (لغت فرس). قفل آهنین که بر صندوق زنند. (برهان) (از آنندراج). قفل صندوق و تپنگو. (ناظم الاطباء). ظاهراً قفل معرب کوپله است. (از حاشیۀ برهان چ معین). قفل عرب معرب کوپله است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بر مستراح کوپله سازیده است بر مستراح کوپله کاشنیده است ؟ منجیک (از لغت فرس). ، موی فرق سر و کلۀ سر را نیز می گویند. (برهان) (از ناظم الاطباء). موی فرق سر. کاکل. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کوبله شود، شکوفۀ بهار درخت را هم گفته اند. (برهان). شکوفه. (غیاث). شکوفه و غنچه و نورستۀ درخت. (ناظم الاطباء). و رجوع به کوپل شود
قبه ای را گویند که در ایام شادی و آیین بندی و جشن و عروسی بندند. (برهان). قبه ای که در ایام عید و جشن و عروسی بر پای کنند و به رسم آذین در شهرها بندند و زینت کنند و پس از اتمام برچینند و اگر باران ببارد ضایع شود. (آنندراج). طاق و قبه ای که از گل و ریاحین در ایام شادی و جشن و آیین بندی و عروسی بندند. (ناظم الاطباء) : نیست آیین وفایت هیچ محکم همچنانک روز باران شهرها در قبه و درکوپله. ظهیر فاریابی (از آنندراج). ، سواران آب را گویند که حباب باشد. (برهان). حباب، زیرا که آن به صورت قباب است. (از آنندراج). حباب آب و شراب. (ناظم الاطباء). سوار آب. گنبد آب. افراس آب. غوزۀ آب. نفاخه. سیاب. حجا. فراسیاب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کوپله است این بحر را عالم بدان ذرۀ یک کوپله است این هم بدان. عطار (منطق الطیر). ، قفل بود. (لغت فرس). قفل آهنین که بر صندوق زنند. (برهان) (از آنندراج). قفل صندوق و تپنگو. (ناظم الاطباء). ظاهراً قفل معرب کوپله است. (از حاشیۀ برهان چ معین). قفل عرب معرب کوپله است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بر مستراح کوپله سازیده است بر مستراح کوپله کاشنیده است ؟ منجیک (از لغت فرس). ، موی فرق سر و کلۀ سر را نیز می گویند. (برهان) (از ناظم الاطباء). موی فرق سر. کاکل. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کوبله شود، شکوفۀ بهار درخت را هم گفته اند. (برهان). شکوفه. (غیاث). شکوفه و غنچه و نورستۀ درخت. (ناظم الاطباء). و رجوع به کوپل شود