جدول جو
جدول جو

معنی خووسه - جستجوی لغت در جدول جو

خووسه
محل خوابیدن دامها
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خروسه
تصویر خروسه
تکه گوشت کوچکی میان فرج زن، چوچوله
فرهنگ فارسی عمید
(خُ سِ)
دهی است از دهستان کلاترزان بخش حومه شهرستان سنندج. این دهکده در 36هزارگزی باختر سنندج و یک هزارگزی جنوب شوسۀ سنندج به مریوان واقع است. کوهستانی و سردسیر است. آب آن از چشمه و رود خانه علی آباد. محصول آن غلات و توتون و قلمستان و صیفی کاری و شغل اهالی زراعت و گله داری و تهیۀ زغال. راه آن مالرو است. در این دهکده مسجد و قهوه خانه ای کنار شوسه وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5). نام محلی است کناره راه سنندج و مریوان میان گردنۀ خروسه و علی آباد در سی وچهارهزارو پانصدگزی سنندج. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ سَ / سِ)
بظر. خروسک. خروس. گندمک. (زمخشری). چوچوله. (یادداشت بخط مؤلف). پارۀ گوشت میان فرج زنان. (از برهان قاطع) ، پوست پارۀ سر ذکر مردان باشد و بریدن آن سنت است. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(خَ سِ)
صورتی باشد که در فالیزو زراعتها نصب کنند، وحوش و طیور از این رمیده آسیبی بکشت زار نرسانند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء). مترسک
لغت نامه دهخدا
(خَ سَ / سِ)
منازعه. مناقشه. مباحثه. (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری) (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : ابوعبداله خفیف را با موسی بن عمران جیرفتی خویسه افتاد. (از نفحات الانس جامی از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
صورت که در پالیزها برپای کنند گریختن سباع و وحش را. (یادداشت مؤلف). علامت و صورتی که در فالیزها و کشت زارها نصب کنند تا جانوران از دیدن وی گریزند. (ناظم الاطباء). مترس. لعین. ضبغطری ̍، کخ. مترسک، لاس مست. فحل آمده. (یادداشت مؤلف).
- خوسه شدن ماده سگ، به فحل آمدن ماده سگ. صروف. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
خروس کوچک، گوشت پاره ای بر دم فرج زن، پوست ختنه گاه مرد (که بر دین آن سنت است)، حشره ای سرخ رنگ مانند سوسک که در گرمابه ها و جایهای نمناک زیست کند، مرضی است که غالبا کودکان بدان مبتلا شوند و سبب تورم و تشنج گلو شود و صدای شخص مبتلا بطور مخصوص شبیه بصدای خروس از گلوی او خارج گردد
فرهنگ لغت هوشیار
محل خوابیدن و نشخوار کردن گاوان
فرهنگ گویش مازندرانی
مخفی گاه، محل خوابیدن حیوانات
فرهنگ گویش مازندرانی