جدول جو
جدول جو

معنی خونیک - جستجوی لغت در جدول جو

خونیک
دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع در 31 هزارگزی جنوب درمیان، این دهکده در جلگه قرار دارد با 146 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان پسکوه بخش قائن شهرستان بیرجند واقع در 33 هزارگزی باختر قاین سر راه مالرو عمومی سربیشه به قاین، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان قیس آباد بخش خوسف شهرستان بیرجند واقع در 50 هزارگزی جنوب خاوری مالرو عمومی به قیس آباد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان بهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند، واقع در 24 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند واقع در 12 هزارگزی جنوب باختری بیرجند، از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند، واقع در هفده هزارگزی جنوب خاوری خوسف، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خونین
تصویر خونین
خونی، دارای کشتار و خونریزی مثلاً جنگ خونین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تونیک
تصویر تونیک
ژاکت یا بلوز زنانۀ بلند که بخش بالای ران ها را هم می پوشاند، داروی مقوی ویتامین دار، در موسیقی نخستین نت در یک گام، در موسیقی آکورد سه صدایی روی درجۀ اول، در موسیقی نت پایه در یک قطعۀ موسیقی
فرهنگ فارسی عمید
از قرای بلوک ورامین در ایالت تهران
لغت نامه دهخدا
(چَ)
میوۀ درخت مصطکی و اسپست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر، واقع در یک هزار و پانصدگزی جنوب اهر و یک هزارگزی شوسۀ تبریز به اهر، دارای 685 تن سکنه، آب آن از دو رشته چشمه و راه مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
منسوب به خون، آلوده به خون، خون آلوده، (ناظم الاطباء) :
کعبه پس از تو زمزم خونین گریست ز اشک
زمزم فشرده شد چو حجر کز تو باز ماند،
خاقانی،
گویی که دوباره تیر خونین
نمرود به آسمان برانداخت،
خاقانی،
جان از تنش تیمارکش چون چشم او بیمار و خوش
دل چون دهانش پسته وش خونین و خندان دیده ام،
خاقانی،
چه خوش است بوی عشق از نفس نیازمندان
دل از انتظار خونین دهن از امید خندان،
سعدی،
به آب دیدۀ خونین نوشته قصۀ حال
نظر بصفحۀ اول مکن که توبرتوست،
سعدی،
چو خونین شود دست گلچین زخار
ز خون برگها سر زند غنچه وار،
ملاطغرا (از آنندراج)،
- آب خونین، اشک خونین،
- اشک خونین، کنایه از اشک و گریه ای است که از سردرد و ناراحتی از چشم فرو ریزد، آب خونین،
- بچۀ خونین، کنایه از اشک خونین:
هر دم هزار بچۀ خونین کنم بخاک
چون لعبتان دیده بزادن درآورم،
خاقانی،
- چشم خونین،چشمی که از شدت گریستن خون آلود است:
چشم خونین همه شب قامت شب پیمایم
تا ز خونین جگرش لعل قبا آرایم،
خاقانی،
چشم خونین ز تو برسان پدر باد پدر،
خاقانی،
- خونین سرشک، اشک خونین:
هر آنکس که پوشید درد از پزشک
ز مژگان فروریخت خونین سرشک،
فردوسی،
- خونین سنان، سنانهای آلوده بخون:
رومیان بین کز مشبک قلعه بام آسمان
نیزه بالا از برون خونین سنان افشانده اند،
خاقانی،
- خونین بدن، بدن آلوده بخون، بدن آغشته به خون،
-، بدن زخم خورده،
- خونین جگر، دل خونین، جگر خونین، غمناک، پرغصه، با الم، با اندوه:
هر آن باغی که نخلش سربدر بی
مدامش باغبان خونین جگر بی،
باباطاهر عریان،
زین دایرۀ مینا خونین جگرم می ده
تاحل کنم این مشکل در ساغر مینایی،
حافظ،
- خونین جگری، حالت خونین جگر داشتن، خونین دلی،
- خونین دل، با دل خونین، با دل پرخون:
از آن عقیق که خونین دلم ز عشوۀ او
اگر کنم گله ای غمگسار من باشی،
حافظ،
حال خونین دلان که گوید باز
وز فلک خون خم که جوید باز،
حافظ،
- خونین کفن، آنکه کفن خون آلوده دارد، بخون آلوده کفن، خون آلود کفن، ج، خونین کفنان:
با صبا در چمن لاله سحر می گفتم
که شهیدان که اند این همه خونین کفنان،
حافظ،
- خونین و مالین، خون آلوده، بخون کشیده،
-، ضربت خورده، ضرب خورده، و با فعل شدن و کردن صرف شود،
- خوی خونین، عرق آلوده بخون، خوی آلوده به خون، مجازاً رنگ سرخ:
ز آتش روز ارغوان در خوی خونین نشست
باد که آن دید ساخت مروحه دست چنار،
خاقانی،
- دل خونین، دل که براثر غصه و غم خون شد، خونین دل:
چون لاله می مبین و قدح در میان کار
این داغ بین که بر دل خونین نهاده ایم،
حافظ،
- زبان خونین، زبان آلوده بخون، زبان خون آلود:
اشک من چون زبان خونین هم
حیلت عذرخواه می گوید،
خاقانی،
- زخم خونین، زخم آلوده بخون، زخم خون آلود:
زخم خونینم اگر به نشود به باشد
خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم ازوست،
سعدی،
- سرشک خونین، اشک خونین، خونین سرشک،
- طفل خونین، کنایه از خورشید است:
برشکافد صبا مشیمۀ شب
طفل خونین بخاور اندازد،
خاقانی،
- کفن خونین، کفن آلوده بخون، کفن خون آلود:
بروم بر سر خاک پسرم خاک بسر
کفن خونین از روی پسر باز کنم،
خاقانی،
، چیزی که برنگ خون باشد، (ناظم الاطباء)، برنگ خون:
فرنگیس چو بشنید رخ را بخست
میان را به زنار خونین ببست،
فردوسی،
کباب از تنوره درآویخته
چو خونین ورقهای جوشن وران،
منوچهری،
گیرم چون گل نیی ساخته خونین لباس
کم ز بنفشه مباش دوخته نیلی وطا،
خاقانی،
، قاتل، خونی، کشنده، آدم کش:
پیام دو خونین بگفتن گرفت
همه راستی را نهفتن گرفت،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان دشتابی بخش بوئین شهرستان قزوین (شمال بوئین). (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
جنگهای پونیک نامی که بمشاجرات طولانی میان روم و قرطاجنه (کارتاژ) که منتهی بخرابی ناحیت اخیر گردید، دهند
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند، دارای 261تن سکنه، رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تونیک
تصویر تونیک
آهنگ دار، داروی مقوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خونین
تصویر خونین
خونی. یا خونین و مالین. آغشته بخون
فرهنگ لغت هوشیار
((تُ))
بلوز یا ژاکت کوتاه زنانه تا بالای ران که معمولاً با شلوار یا دامن پوشیده می شود، داروی بهداشتی مقوی، نت پایه یک قطعه موسیقی، نت اول در یک گام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خونین
تصویر خونین
دمويٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از خونین
تصویر خونین
Bloody, Bloodied
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خونین
تصویر خونین
ensanglanté, sanglant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خونین
تصویر خونین
zakrwawiony, krwawy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خونین
تصویر خونین
damu ya kujaza, damu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خونین
تصویر خونین
окровавленный , кровавый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خونین
تصویر خونین
blutig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خونین
تصویر خونین
окроплений кров'ю , кровавий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خونین
تصویر خونین
خون آلود
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از خونین
تصویر خونین
রক্তাক্ত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خونین
تصویر خونین
피범벅의 , 피의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خونین
تصویر خونین
kanlı
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از خونین
تصویر خونین
血腥的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خونین
تصویر خونین
血まみれの , 血の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خونین
تصویر خونین
מדמם , דמי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خونین
تصویر خونین
रक्तविहीन , रक्तमय
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خونین
تصویر خونین
berlumuran darah, berdarah
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خونین
تصویر خونین
bebloed, bloedig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خونین
تصویر خونین
ensangrentado, sangriento
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خونین
تصویر خونین
insanguinato, sanguinoso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خونین
تصویر خونین
ensanguentado, sangrento
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خونین
تصویر خونین
เต็มไปด้วยเลือด , เลือด
دیکشنری فارسی به تایلندی