جدول جو
جدول جو

معنی خوفع - جستجوی لغت در جدول جو

خوفع
(خَ فَ)
اندوهگین. خاموش مانند پینکی زننده. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوف
تصویر خوف
ترس، بیم، ترس از خداوند، کنایه از پرهیزکاری
فرهنگ فارسی عمید
(خَ تَ)
راهبر دانای در رهبری. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، مگس کبود که در گیاه باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، بچۀ خرگوش. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ اخیف و خیفاء، (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُوْ وَ)
جمع واژۀ خائف. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
گردش وادی، هرزمین مغاک که گیاه رمث رویاند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، نام درختی است به لغت اهل یمن. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
کوهی است سپید. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
بیم طاری بر دل که گویا جن مس کرده، قمارباز بدبخت که داو او نیاید، کودک کثیر الجنایات و گول، راهبی دانا، گرگ، غول. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ)
پیر زال. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ ثَ)
لئیم. ناکس. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سر برگشتن، افتادن از گرسنگی و جز آن، زدن بشمشیر. منه: خفعه بالسیف، سوختن جگر از گرسنگی. این صیغه بصورت مجهول استعمال میشود، جنبیدن پرده و جامه آویخته. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). منه: خفع الستر و الثوب المعلق فی الهواء خفعاً و خفعاناً، مسترخی گردیدن مفاصل. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). منه: خفعت المفاصل
لغت نامه دهخدا
(خُ فُ)
گول. احمق. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ فُ)
خرفع. (دزی ج 1 ص 364). رجوع به خرفع شود. آنچه در بار درخت عشر باشد و آن سوختۀ چقماق اعراب است. (منتهی الارب) ، پنبۀ تباه بکارنیامدنی در غلاف خود، آنچه از پنبه زده شده بکمان. (از منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خِ فَ)
بار درخت عشر است بلغت اهل یمن. گویند بعضی از این درخت هست که اگر کسی در سایه آن بخوابد تا قیامت بیدار نشود. (از برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(خِ فِ)
پنبۀ زده شده به کمان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام یکی از ایام عرب است که در آن شیبان بن شهاب اسیر شد و این شیبان سوارکار خوب و صاحب اسبی بود معروف به مودون و نیز سید قبیلۀ خود بود
لغت نامه دهخدا
(وَ فَ)
غلام وفع، کودک گوالیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). کودک گوالیدۀ به بیست سال رسیده. (ناظم الاطباء). ج، وفعان. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
بنای بلند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بنای مرتفع و گویند زمین مرتفع. (اقرب الموارد) ، ابر که از آن امید باران باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
استرخای مفاصل. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خوف
تصویر خوف
ترسیدن، بیمناک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوتع
تصویر خوتع
رهبر دانا، مگس کبود، بچه خرگوش، آز
فرهنگ لغت هوشیار
گول، گرگ، کبست کوفته، دلهره، بد بیار منگیاگر (قمار باز)، سکگوشت گونه ای خوراک: گوشت در سرکه جوشانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوزع
تصویر خوزع
پیر زال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواع
تصویر خواع
هاژویی کاتورگی (تحیر)، خود بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوف
تصویر خوف
((خُ))
بیمناکی، ترس، بیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوف
تصویر خوف
ترس
فرهنگ واژه فارسی سره
اضطراب، باک، بیم، پروا، ترس، جبن، رعب، واهمه، وجا، وحشت، وهم، هراس، هول، هیبت
متضاد: رجا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ترس
دیکشنری اردو به فارسی