جدول جو
جدول جو

معنی خوعله - جستجوی لغت در جدول جو

خوعله
(تَ)
پنهان ماندن از تهمت. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خوَهَْ / خُهْ لَ / لِ)
خوهل. کژ. منحنی. معوج. ناراست. (ناظم الاطباء). اریف. اریب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وَ لَ)
تکمۀ پیراهن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جای بلند از کوه یا سنگ بلند برآمده از کوه، دستۀ کاسه و آبریز. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، بز مادۀ کوهی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
بنت جعفر بن قیس حنفی. از حی حنفیه بود و زوجه علی بن ابی طالب علیه السلام. و مادر محمد بن حنفیه پسر علی بن ابی طالب علیه السلام. (یادداشت مؤلف)
بنت منظر بن ریان فزاری. زوجه حسن بن علی علیه السلام و مادر حسن بن حسن بن علی (ع) است. (یادداشت مؤلف)
بنت هذیل از بنی الحارث. بقولی از ازواج رسول بود و پیغامبر او را طلاق گفت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
آهوی ماده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ لِ)
تیردان که سپاهیان از گردن آویزند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). تیردانی بود که غازیان دارند. (لغت فرس اسدی ص 465) ، قندیل. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
خالی. ضد پر. (ناظم الاطباء). نقیض پر. (از برهان قاطع) :
سیکی ده بخانه وام شده ست
پنج از آن خوله پنج از آن ماله.
سوزنی (ازانجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ لَ)
جمع واژۀ وعل به معنی بز کوهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وعل شود، مؤنث وعل، یعنی بز کوهی ماده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فا)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خیعل پوشانیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خوَیْ / خُیْ لَ / لِ)
ابله. (مهذب الاسماء). احمق. نادان. (صحاح الفرس). مردم بیعقل و نادان و احمق را گویند بیشتر این لفظ را در محل قدح و دشنام استعمال کنند. (برهان قاطع) :
عالم شهر همین خواهد لیکن بزبان
بنگوید چو من خویلۀ دیوانۀ خر.
فرخی.
من بدان یک دو ژاژ او خرسند
او در آن خویله ریش و من درخند.
سنائی (کارنامۀ بلخ).
من از خویله در سبلت افکنده بادی
چو در ریش خشک از ملاقات شانه.
انوری.
ورها، زن خویله. رعنا، زن خویله. (مهذب الاسماء). ثکثکه، زن خویله. تراتیر، دختران خویله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خوَبْ / خُبْ لَ / لِ)
ابله. نادان. (انجمن آرای ناصری) :
من خوبله در سبلت افکنده بادی
چو در ریش خشک از ملاقات شانه.
انوری (از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(خوَپْ / خُپْ لَ / لِ)
ابله. نادان. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) :
من خوپله در سبلت افکنده بادی
چو در ریش خشک از ملاقات شانه.
انوری
لغت نامه دهخدا
(خُء لَ)
خویشی از جانب مادر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). یقال: ’بینی و بینه خؤله’ ویقال ’خال بین الخؤله’. (از منتهی الارب) ، جمع واژۀ خال. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (ترجمان علامۀ جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(تَ سُ)
لنگ گردیدن کفتار. (منتهی الارب) (از تاج العروس) ، افشاندن چارپا پاها را. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(تَ طَوْ وُ)
نوعی از رفتن بر روی زمین است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تاج العروس) ، بریدن خار و کدو و مانند آن ریزه ریزه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به آهستگی راه رفتن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سست رفتن بر روی زمین. به آرامی و کندی در روی زمین راه رفتن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (تاج العروس) (متن اللغه) (قاموس) (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(وَ عِ لَ)
جمع واژۀ وعل، به معنی بز کوهی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خوبله
تصویر خوبله
ابله، نادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوله
تصویر خوله
خالی، نقیص پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وعله
تصویر وعله
مادگی تکمه، دسته آبتابه، ستیغ، خر سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوهله
تصویر خوهله
کج کژ مقابل راست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیعله
تصویر خیعله
پوشاندن پوستین پوشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
خواب آلود
فرهنگ گویش مازندرانی