اسبی که به آسانی آنرا سوار توان شد. اسبی که بزودی پشت دهد سوار را. (یادداشت بخط مؤلف) : به منزلت ستوری داند که بر آن نشیند وچنانکه خواهد میراند و می گرداند و اگر رام و خوش پشت نباشد بتازیانه بیم می کند در وقت. (تاریخ بیهقی)
اسبی که به آسانی آنرا سوار توان شد. اسبی که بزودی پشت دهد سوار را. (یادداشت بخط مؤلف) : به منزلت ستوری داند که بر آن نشیند وچنانکه خواهد میراند و می گرداند و اگر رام و خوش پشت نباشد بتازیانه بیم می کند در وقت. (تاریخ بیهقی)
دهی است از دهستان ژاوه رود بخش رزاب شهرستان سنندج، دارای 250 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آن غلات و لبنیات و مختصر برنج. شغل اهالی زراعت و گله داری و زغال فروشی. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان ژاوه رود بخش رزاب شهرستان سنندج، دارای 250 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آن غلات و لبنیات و مختصر برنج. شغل اهالی زراعت و گله داری و زغال فروشی. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
خوش پنجه. خوش نواز. آنکه نیکو نوازد. موسیقی نواز خوب: به رسم رفته چو رامشگران و خوش دستان یکی بساخت کمانچه یکی نواخت رباب. مسعودسعد. ، آنکه در بازی قمار ورق یا خال مناسب می آورد
خوش پنجه. خوش نواز. آنکه نیکو نوازد. موسیقی نواز خوب: به رسم رفته چو رامشگران و خوش دستان یکی بساخت کمانچه یکی نواخت رباب. مسعودسعد. ، آنکه در بازی قمار ورق یا خال مناسب می آورد
دهی است از دهستان بالا خیابان بخش مرکزی شهرستان آمل واقع در جنوب باختری آمل، کوهستانی و سردسیر و دارای 240 تن سکنه و راه مالرو است. زمستان اهالی بحدود تسکاینی و کاسمده و اسکومحله و میخدان و چندر می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان بالا خیابان بخش مرکزی شهرستان آمل واقع در جنوب باختری آمل، کوهستانی و سردسیر و دارای 240 تن سکنه و راه مالرو است. زمستان اهالی بحدود تسکاینی و کاسمده و اسکومحله و میخدان و چندر می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
نکو داشتن. خوب داشتن: به لطف خویش خدایاروان او خوش دار بدان حیات بکن زین حیات خرسندش. سعدی. پیام دادم و گفتم بیا خوشم می دار جواب دادی و گفتی میا خوشم بی تو. سعدی. خوش است این پسر وقتش از روزگار الهی همه وقت او خوش بدار. سعدی. - دل خوش داشتن با کسی، دل یکی کردن: ولیکن ترا با خود شریک کردم در ملک باید که مرا یار باشی و دل با من خوش داری که هیچ بدگوی میان ما راه نیابد. (تاریخ بخارای نرشخی)
نکو داشتن. خوب داشتن: به لطف خویش خدایاروان او خوش دار بدان حیات بکن زین حیات خرسندش. سعدی. پیام دادم و گفتم بیا خوشم می دار جواب دادی و گفتی میا خوشم بی تو. سعدی. خوش است این پسر وقتش از روزگار الهی همه وقت او خوش بدار. سعدی. - دل خوش داشتن با کسی، دل یکی کردن: ولیکن ترا با خود شریک کردم در ملک باید که مرا یار باشی و دل با من خوش داری که هیچ بدگوی میان ما راه نیابد. (تاریخ بخارای نرشخی)
استخفاف. استحقار. توهین. تذلیل. تحقیر. تخفیف. اهانت. (یادداشت بخط مؤلف) : از خوارداشت منگر در ذات هیچ چیزی کآنجا دلیست گویا کو را زبان نبینی. خاقانی. - امثال: زدن بنده خوارداشت خواجه باشد
استخفاف. استحقار. توهین. تذلیل. تحقیر. تخفیف. اهانت. (یادداشت بخط مؤلف) : از خوارداشت منگر در ذات هیچ چیزی کآنجا دلیست گویا کو را زبان نبینی. خاقانی. - امثال: زدن بنده خوارداشت خواجه باشد