جدول جو
جدول جو

معنی خوزر - جستجوی لغت در جدول جو

خوزر
(زَ)
نوعی درخت است. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 396)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوزی
تصویر خوزی
از مردم خوزستان، تهیه شده در خوزستان مثلاً خرمای خوزی، نوعی شکر، برای مثال آنکه از تجویف نال ساقی احسان او / جام گه خوزی نهد بر دست ها گه عسکری (انوری - ۴۷۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوار
تصویر خوار
بانگ گاو، گوساله و گوسفند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موزر
تصویر موزر
نوعی سلاح گرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوزر
تصویر کوزر
خوشۀ گندم که هنگام کوبیدن خرمن خرد نشده باشد، کوزاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوار
تصویر خوار
ذلیل، پست، حقیر، زبون، آسان، سهل
پسوند متصل به واژه به معنای خورنده مثلاً گوشت خوار، گیاه خوار
خوارخوار: بیهوده، عبث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوگر
تصویر خوگر
ویژگی انسان یا حیوانی که با کسی انس و الفت گرفته است، مانوس، برای مثال دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود / نازپرورد وصال است مجو آزارش (حافظ - ۵۶۰)
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
بخار باشد عموماً. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) ، نژم را گویند خصوصاً و آن بخاری باشد تاریک و ملاصق زمین. (برهان قاطع). ضباب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ)
پیر زال. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
آماس پستان ماده شتر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
وکیل هیردویس انتیسپاس که زوجه او مسیح را همواره چه در حیات و چه در ممات خدمت می نمود. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(خوا/ خا)
نام محلی است از بیهق: دیه خوار... آب و هوای آن همچنان است و قلعه ای دارد معروف به قلعۀ خوار. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 123). و قلعۀخوار حصاری است نه سخت محکم هوای آن سردسیر معتدل است و آب آن از چاه. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 157)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
طاق نصرت. (ناظم الاطباء). خوازه، اطاقی که عروس در آنجا منتظر ورود داماد میشود. (ناظم الاطباء). حجله
لغت نامه دهخدا
کوفته شده مانند گوشت. (ناظم الاطباء). کوفته. (برهان). نوعی غذا:
آن مثل کز پیش گفتند ای پسر
من بشعر آرم کنون ازبهر تو
گنده پیری گفت چون خوزی بریخت
مر مرا نان تهی بود آرزو.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان وراوی بخش کنگان شهرستان بوشهر، کنار راه فرعی لار به گله دار. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای گرمسیری و 410 تن سکنه. آب آن از قنات و باران و محصول غلات و کنجد و تنباکو و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
منسوب به خوزستان است. (یادداشت بخط مؤلف) :
در مدت فراخی نوش لبان تو
دل تنگ تنگ شکّر خوزی و عسکری.
؟ (از شرفنامۀ منیری).
، زبان خوزستانی که ملوک و اشراف ایران در خلوات و در حمام و امثال آن بدان متکلم بوده اند. (ازابن المقفع از ابن الندیم). الخوز لغه منسوبه الی کور خوزستان و بها یتکلم الملوک و الاشراف فی الخلا و مواضع الاستفراغ و عند التعری فی الحمام. (مفاتیح ص 75) ، منسوب به شعب الخوز که محلتی است در مکه. (از انساب سمعانی) ، منسوب به سکهالخوز اصفهان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ وا)
خوردنی. طعام. خوراک. توشه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ وا)
بانگ گاو. (منتهی الارب) (از تاج العروس) : بتازی خوار بانگ گاو باشد. (ترجمه طبری بلعمی) : و خوار بقور و.... و صفیر طیور و بکاء بچگان. (جهانگشای جوینی).
عجل جسد له خوار.
سعدی.
، بانگ گوسفند، بانگ آهو، آواز تیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
ناحیتی است از شمال محدود بفیروزکوه و دماوند و از مشرق بسمنان و از جنوب به کویر و از مغرب به ورامین و در شمال آن بنه کوه واقع شده که از مغرب منتهی به قره آقاج یا سیاه کوه است. بعضی از قسمتهای این کوه از جانب مغرب تا کویر پیش می رود، مانند کوه نمک در جنوب شرقی ایوانکی و کوه کج در جنوب غربی آن. رودهایی که آن را مشروب می کند عبارتند از: حبله رود که از فیروزکوه سرچشمه می گیرد و شیب آن موسوم به نمرودو دلی چای میباشد و از قریۀ عمارت می گذرد و به شعبات زیاد تقسیم میشود که یکی از آنها قشلاق را مشروب می کند. دیگر رود ایوانکی است که سرچشمۀ آن زرین کوه مشرق دماوند است و از آینه ورزان و مشرق سیاه کوه گذشته به ایوانکی می رسد و بطرف جنوب شرقی منحرف شده و از سردره به ارتفاع 885 متر می گذرد. جلگۀ خوار حاصل خیز است و از رسوبات دو رود فوق تشکیل یافته که از جنوب به باطلاقهایی منتهی میشود. در شمال غربی آن سیاه کوه واقع شده که محل نشو و نمای سن است و غالباً این حشره از این کوه برمی خیزد و بزراعت ورامین و خوار و نقاطی که در امتداد آن ها واقع است خسارت وارد می آورد. خوار و ایوانکی دارای 7 قریه و پانزده هزار جمعیت اند ومرکز آن قریۀ قشلاق است. قراء معروف آن آرادان، ریکان و ایوانکی می باشد که در شمال و شمال غربی سردرۀ خوار است. توضیح: حبله رود در موقع ورود به جلگۀ خوار در محلی موسوم به سرآب به سه شعبه تقسیم میشود: یکی موسوم به لات فردان که از جنوب آرادان می گذرد و دومی موسوم به لات سفید که از جنوب یاطری عبور میکند و سوم موسوم به لات کردوان که از مشرق ریکان میگذرد. و قسمت عمده آب آن بمصرف زراعت میرسد. محصولات مهم خوار، غلات و صیفی و خصوصاً خربزه است. (از جغرافیای سیاسی کیهان صص 355- 356) یاقوت آن را چنین توصیف می کند: شهر بزرگی است از اعمال ری در سر راه خراسان و میان ری و سمنان واقع شده و محل آمد و شد قوافل است. این شهر قریب به بیست فرسخ از ری دور است و فعلاً بیشتر نقاط آن خراب می باشد. (از معجم البلدان). شهرکی است (از جبال) ازری، آبادان. (حدود العالم) :
بیاورد لشکر سوی خوار ری
بیاراست جنگ و بیفشرد پی.
فردوسی.
برای اطلاع بیشتر رجوع به نزهه القلوب و سرزمینهای خلافت شرقی شود.
سردرۀ خوار: چون از ایوانکی دو فرسخی بطرف خوار طی شود به سردره خوار می رسیم. مسافت داخل سردره خوار یک فرسخ و نیم وفاصله انتهای ’سردره خوار’ تا قشلاق (گرمسار کنونی) یک فرسخ و نیم است. اعتمادالسلطنه این محل را چنین ذکر می کند: از ایوانکی تا نیم فرسخ بدهنۀ (سردره خوار) مانده زراعات ایوان کی دو سمت جاده بوده و خوب زراعتی است و از آنجا تا دهنۀ سردره خوار نیم فرسخ کویر نمک بوده در دهنۀ سردره خوار یک کاروانسرای سنگی، یک قراول خانه کوچک چهار برجی قدیم مخروبه است که می گویند از بناهای سلطان سنجر است. وارد سردره که میشوید دهنه تنگ است متدرجاً وسعتی پیدا می کند تا اواسط دره باز مضیق میشود تا بجلگۀ خوار کوههای دو طرف خشک و غالباً خاک است و جز جانورهای موذیه چیزی ندارد در میان سردره که وسیع میشود یک کاروانسرای مخروبه خیلی قدیمی است. اول سردره خوار آخر ملک ورامین و اول ملک خوار است. (از مطلعالشمس ج 3 ص 345)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام وادیی بخاور موصل که آب این وادی بدجله میریزد، پلهایی بروی این آب زده اند و مسجد جامع و منارۀ قریه بروی این پلها بنا شده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
یک نوع رقص و آواز مخصوص مردم یونان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
ظاهراً نام مکانی بوده است در بغداد. صاحب مجمع الامثال میدانی این کلمه را جازر ذکر کرده و میگوید بخط ازهری این کلمه خازر آمده است ویوم خازر جنگی بوده است که در خازر بین اهل عراق و ابراهیم بن الاشتر از یکسو با عبیداﷲ بن زیاد و اهل شام از سوی دیگر درگیر شد و در این جنگ عبیداﷲ بن زیاد کشته شد. (مجمع الامثال میدانی چ تهران ص 769). در عقدالفرید ج 2 ص 241 آمده است: ’علی بن ابی طالب رضی اﷲ عنه از جمله کسانی که نفی بلدشان نمود عبداﷲ بن سبا بود که به ساباط تبعید شد و عبداﷲ بن السوداء بود که بحازر فرستاده شد’ محشی در ذیل صفحه از قول صاحب کتاب الفرق بین الفرق تبعیدگاه عبداﷲ بن السوداء را مدائن می داند و در فهرست کتاب عقدالفرید جلد هشتم محشی در تردید است که حازر اصل است یا خازر. در عقدالفرید ج 4 ص 172 چنین آمده است: ’فخرجوا و لزم عبیداﷲ یزید یرد مجلسه یطأعقبه ایاماً حتی رمی به معاویه الی البصرهوالیاً علیها، ثم لم تزل تو کسه افعاله حتی قتله اﷲ بخارز’. در ج 5 عقدالفرید ص 167 در خبر مختار بن ابی عبید آمده است: عبداﷲ بن الزبیر، ابراهیم بن محمد بن طلحه را امیر کوفه کرد و سپس او را معزول نمود و مختار بن ابی عبید را بدانجا گسیل داشت. از طرف دیگر عبدالملک هم عبیداﷲ بن زیاد را بسوی کوفه فرستاد. چون خبر آمدن عبیداﷲ بن زیاد به مختار رسید او ابراهیم بن الاشتر را با لشکری به پیش عبیداﷲ بن زیاد روانه کرد و دو لشکر در خازر بهم رسیدند و عبیداﷲ بن زیاد و حصین بن نمیرو ذوالکلاع و جماعتی از همراهان او کشته شدند و سر آنها به پیش عبداﷲ بن الزبیر فرستاده شد. یاقوت در معجم البلدان خازر را نیاورده است و خارز دارد که در قبل گذشت. شاید این نام جازر باشد که در معجم البلدان آمده است و آن را قریه ای در نهروان از توابع بغداد ذکر می کند. رجوع به جارز شود. رجوع بمادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ را)
نوعی از رفتار است که در آن تفکیک اعضاء باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
از ریشه پارسی ازار پوشاننده آلمانی گونه ای تپانچه به نام سازنده آن تفنگی که در سال 1872 م. در آلمان متداول شد و بعد ها مکرر تکمیل گردید. این سلاح توسط ارتشهای مختلف اروپایی پذیرفته و متداول گردید، تپانچه ای که نوع عالی آن بر قنداق چوبین - که در عین حال جلد سلاح نیز هست - سوار میشود (تنگسیر. 353)
فرهنگ لغت هوشیار
خوشه گندم و جوی که در وقت کوفتن خرمن خرد نشده و بار دیگر بکوبند قصاله قصامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوگر
تصویر خوگر
عادت گرفته، خو گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوزع
تصویر خوزع
پیر زال
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به خوزستان از مردم خوزستان خوزستانی، شعبه بیست و سوم از شعب بیست و چهارگانه موسیقی قدیم، کوفته کباب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوار
تصویر خوار
ذلیل، زبون، بدبخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خازر
تصویر خازر
تیز هوش زیرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوزر
تصویر کوزر
((زَ))
خوشه گندم و جو، غربیل، الک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوار
تصویر خوار
آسان، سهل، پست، زبون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوزی
تصویر خوزی
از مردم خوزستان، منتسب به استان خوزستان ایران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوگر
تصویر خوگر
((گَ))
عادت کرده
فرهنگ فارسی معین
((مُ زِ))
تفنگی که در سال 1872 میلادی در آلمان متداول شد و بعدها مکرر تکمیل گردید، تپانچه ای که نوع عالی آن بر قنداق چوبین سوار می شود
فرهنگ فارسی معین