جدول جو
جدول جو

معنی خوردگی - جستجوی لغت در جدول جو

خوردگی
(خوَرْ / خُرْدَ / دِ)
کوچکی. صغیری. خردگی:
نگاه کن که بقا را چگونه می کوشد
بخوردگی منگر دانۀ سپندان را.
ناصرخسرو.
، ازبین رفتگی قسمتی از چیزی چون ازبین رفتگی قسمتی از گوشت بدن بر اثر قرحه و امثال آن: طلاء دیگر که کفتگی کهن را و خوردگی را سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- کرم خوردگی دندان، ازبین رفتگی دندان.
، عمل خوردن. تأکل. اکل. (ناظم الاطباء).
- کرم خوردگی درخت، خوردن کرم درخت را، و آن آفتی است بر درخت که بر اثر کرم های ریزه حاصل شود.
، عمل شرب. نوش. جرعه. شربت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خوردگی
کوچکی، صغیری
تصویری از خوردگی
تصویر خوردگی
فرهنگ لغت هوشیار
خوردگی
سایش، ساییدگی، فرسایش، فرسودگی، بریدگی، زنگ زدگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوردگی
تآكل
تصویری از خوردگی
تصویر خوردگی
دیکشنری فارسی به عربی
خوردگی
Corrosiveness
تصویری از خوردگی
تصویر خوردگی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
خوردگی
corrosivité
تصویری از خوردگی
تصویر خوردگی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
خوردگی
corrosività
تصویری از خوردگی
تصویر خوردگی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
خوردگی
коррозийность
تصویری از خوردگی
تصویر خوردگی
دیکشنری فارسی به روسی
خوردگی
Korrosivität
تصویری از خوردگی
تصویر خوردگی
دیکشنری فارسی به آلمانی
خوردگی
корозійність
تصویری از خوردگی
تصویر خوردگی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
خوردگی
korozja
تصویری از خوردگی
تصویر خوردگی
دیکشنری فارسی به لهستانی
خوردگی
腐蚀性
تصویری از خوردگی
تصویر خوردگی
دیکشنری فارسی به چینی
خوردگی
سنکھنہ
تصویری از خوردگی
تصویر خوردگی
دیکشنری فارسی به اردو
خوردگی
corrosividade
تصویری از خوردگی
تصویر خوردگی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
خوردگی
corrosividad
تصویری از خوردگی
تصویر خوردگی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
خوردگی
ক্ষয়
تصویری از خوردگی
تصویر خوردگی
دیکشنری فارسی به بنگالی
خوردگی
kutu
تصویری از خوردگی
تصویر خوردگی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
خوردگی
korozyon
تصویری از خوردگی
تصویر خوردگی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
خوردگی
腐食性
تصویری از خوردگی
تصویر خوردگی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
خوردگی
שִׁחְרוּר
تصویری از خوردگی
تصویر خوردگی
دیکشنری فارسی به عبری
خوردگی
जंग
تصویری از خوردگی
تصویر خوردگی
دیکشنری فارسی به هندی
خوردگی
korosivitas
تصویری از خوردگی
تصویر خوردگی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
خوردگی
ความกัดกร่อน
تصویری از خوردگی
تصویر خوردگی
دیکشنری فارسی به تایلندی
خوردگی
corrosiviteit
تصویری از خوردگی
تصویر خوردگی
دیکشنری فارسی به هلندی
خوردگی
부식성
تصویری از خوردگی
تصویر خوردگی
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوردنی
تصویر خوردنی
خوراکی، خوردنی، قابل خوردن، طعام، غذا
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ / دِ)
عادت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوَ / رَ دَ / دِ)
حالت و چگونگی خورنده:
ازبیخورشی تنم فسرده ست
نیروی خورندگیش مرده ست.
نظامی.
، لیاقت. سزاواری. شایستگی. تناسب
لغت نامه دهخدا
(خوَرْدْ / خُرْدْ گَهْ)
جای خوردن. خوردگاه. خوردن گاه:
از خوردگهی بخوابگاهی
وز خوابگهی بنزد شاهی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از خوردنی
تصویر خوردنی
چیزی که قابل خوردن باشد خوراکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خردگی
تصویر خردگی
کوچکی
فرهنگ لغت هوشیار
اطعمه، خوراکی، ماکول
متضاد: نوشیدنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ر خوردنی که بوی خوش دارد به خواب دیدن نیکی است. اگر ناخوش بود، دلیل بر شر و بدی کند و سیر و پیاز در خواب، دلیل بر غم و اندوه کند و تباهی حال وی و گویند که، دلیل بر مال حرام کند و در آن راحت و خیر نباشد. اگر بیند که خورش تلخ و ناخوش خورد، دلیل بر درویشی و بیچارگی کند. محمد بن سیرین
خورش چون به طعم شیرین بود، دلیل بر خرمی و شادی کند و چون به طعم ترش و ناخوش و تلخ و شور بود، دلیل بر رنج و اندوه کند و خوردنی فروش به تاویل خداوند سخن است.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
بچگی، از بچگی، از کوچکی
فرهنگ گویش مازندرانی
خورنده، خوراکی
دیکشنری اردو به فارسی