جدول جو
جدول جو

معنی خورخوران - جستجوی لغت در جدول جو

خورخوران(خُرْ خُ)
دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس، واقع در 78هزارگزی باختر قشم سر راه مالرو قشم باسعیدو. این دهکده در جلگه قرار دارد و 127 تن سکنه دارد. آب آن از چاه و باران و محصول آن غلات و شغل اهالی صید ماهی و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گورخوان
تصویر گورخوان
آنکه در گورستان بر سر گور مردگان قرآن بخواند، برای مثال حلوا سه چار صحن شب جمعه چند بار / بهر ریا به خانۀ هر گورخوان شود (سعدی۳ - ۹۵۷)، کسی که هنگام دفن میّت تلقین بخواند
فرهنگ فارسی عمید
(خُرْ خُ)
دهی است از دهستان چهریق بخش سلماس شهرستان خوی، واقع در 26500 گزی باختر سلماس و پانصدگزی شمال ارابه رو حاجی جفان. این دهکده کوهستانی و سردسیر است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی جاجیم بافی است. راه مالرو می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ خُرْ)
خرخر. آواز گربه، آوازی که از بینی و گلوگاه بعض مردم خوابیده برآید
لغت نامه دهخدا
(فُ اَ تَ)
برخوردن. ملاقی شدن. (غیاث اللغات). نگریستن و دچار شدن وروبرو گشتن و ملاقات کردن و یافتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِنِ)
مقری. قاری قبرستان. قرآن خوان. کسی که بر سر گور قرآن خواند. (یادداشت مؤلف) :
حلوا سه چار صحن شب جمعه چند بار
بهر ریا به خانه هر گورخوان شود.
سعدی.
، ملقن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(طَ جِ)
قصبۀ مرکز بخش طرخوران و دهستان تفرش شهرستان اراک، 72هزارگزی شمال خاوری اراک. کوهستانی، سردسیر خوش آب و هوا. مختصات جغرافیائی آن بدین شرح است: طول 50 درجه و 20 ثانیه و عرض 34 درجه و 40 دقیقه و 30 ثانیه. 1980 متر از سطح دریا مرتفعتر است. جمعیت قصبه 5750 تن. آب آن از 12 رشته قنات. محصول آنجا غلات و انواع میوه جات و صیفی. شغل مردان زراعت و جزئی گله داری و کسب و نجاری. اکثر مردان برای تأمین معاش به تهران رفته و برمیگردند. صنایع دستی زنان قالیچه بافی. ادارات بخشداری، بهداری، پست و تلفن و آمار بخش در این قصبه قرار دارد و در حدود 50 باب دکاکین مختلف و دبستان دارد. بوسیلۀ تلفن با اراک و ساوه و تهران مربوط است. مزارع مبارک آباد، بادقوچی، منصورآباد جزء این قصبه است. تاریخ تعمیر مسجد قدیمی آن 1260 هجری قمری است و زیارتگاهی نیز دارد. از طریق گردنۀنقره کمر، گرکان، آشتیان به اراک و تهران راه شوسه دارد. این راه در صالح آباد به شوسۀ قم و اراک متصل میگردد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2) :
حرکت مشکل است بر بنده
گرچه از فم به طرخوران باشد.
؟
لغت نامه دهخدا
(طَ خُ)
فم و طرخوران از معظمات دهات تفرش است، هوایش معتدل است و آبش از چشمه ها و کاریز که از آن کوهها برمیخیزد و ارتفاعاتش پنبه و غله و میوه بود و اکثر اوقات آنجا ارزانی بود و مردم آنجا شیعی اثناعشری اند. حقوق دیوانیش ششهزار دینار است. (نزهه القلوب چ اروپا ص 68). و در فرهنگ جغرافیائی ایران آمده است: نام یکی از بخشهای چهارگانه شهرستان اراک. این بخش از شمال به بخش نوبران ساوه و از طرف خاور و جنوب خاوری به بخش دستجرد شهرستان قم و از طرف جنوب و باختر به بخش فرمهین شهرستان اراک محدود است. بطور کلی منطقه ای است کوهستانی. هوای دهستانهای تفرش، آشتیان و نقاط مرتفع سردسیر سالم و کناررود خانه قره چای حدود دهستان رودبار معتدل است. این بخش از 3 دهستان بنام تفرش، آشتیان، رودبار تشکیل شده. جمع قراء بخش 83 آبادی بزرگ و کوچک و جمعیت آن در حدود 45 هزار نفر است. مرکز بخش قصبۀ طرخوران واقع در مرکز دهستان تفرش میباشد. از راه شوسۀ قم به اراک در حدود صالح آباد جزء دهستان راهجرد راه فرعی آشتیان منشعب پس از عبور از آشتیان و گرکان از طریق گردنۀ نقره کمر به طرخوران منتهی و همه روزه اتومبیل رفت و آمد مینماید. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی جزء بخش دستجرد، در شهرستان قم است که در 22هزارگزی شمال دستجرد و 11هزارگزی طغرود که راه فرعی به قم دارد واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 59 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و بنشن و انار و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد و از طغرود میتوان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
سرودگوی. مغنی. آوازه خوان نیکو. (ناظم الاطباء). خوش صدا. خوش آواز. خنیاگر. خوش آوا:
مبادا بهره مند از وی خسیسی
بجز خوشخوانی و زیبانویسی.
نظامی.
بساز ای مطرب خوشخوان خوشگو
بشعر فارسی صوت عراقی.
حافظ.
گفتم اکنون سخن خوش که بگوید با من
کان شکرلهجۀ خوشخوان خوش الحان میرفت.
حافظ.
- مرغ خوشخوان، بلبل. (یادداشت مؤلف). هزاردستان:
غنچۀ گلبن وصلم ز نسیمش بشکفت
مرغ خوشخوان طرب از برگ گل سوری کرد.
حافظ.
گر بهارعمر باشد باز بر طرف چمن
چتر گل بر سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور.
حافظ.
مرغ خوشخوان را بشارت باد کاندر راه عشق
دوست را با نالۀ شبهای بیداران خوش است.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(خُ وِ)
شترگلو. قسمی از مجرای آب در زیرکه از دو سوی دو مجرای فوقانی را بر طبق قانون ظروف مرتبطه بهم وصل نماید، نوعی از خوردن شتر و گوسفند و امثال آنها. چیزی که از حلق برآرد و بازخورد. (از لغت محلی شوشتری نسخۀ خطی). نشخوار
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ بَ)
مغرب. خاور. خاوران. باختر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ خُ رَ)
نام یکی از دهستانهای شش گانه بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج می باشد. این دهستان در جنوب باختری بخش واقع شده و محدود است از شمال بدهستان نیلکوه، از خاور بدهستان ساران، از جنوب بدهستان سرشیو بخش مریوان، از جنوب باختری بکشور عراق (بطول 15هزارگز) ، از باختر به بخش حومه شهرستان سقز. آب و هوای آن نسبت بسایر دهستانهای بخش سردتر و آب قراء آن از چشمه های کوهستانی و رودخانه های متعدد است که سرچشمۀ رود خانه جغتوچای را تشکیل می دهند.
ارتفاعات: بلندترین کوه شمال شهرستان سنندج در وسط این دهستان واقع شده و کوه چهل چشمه نامیده میشود و مرتفعترین قلۀ آن 3464 گز از سطح دریا ارتفاع دارد. یالها و شعب مختلف کوه چهل چشمه در جهات مختلف کشیده شده و خطالرأس آنها خط طبیعی بخشها و شهرستان محسوب می گردند. یکی از یالهای مرتفع این کوه در جهت باختری برأس درۀ شیلر و کوه پشت شهیدان متصل می گردد که خطالرأس آن حد طبیعی بین کشور ایران و عراق و دهستان خورخوره و دهستان سرشیو مریوان می باشد.
رودخانه ها: چهار رودخانه در چهار درۀ بزرگ این دهستان به شرح زیر بطرف شمال جاری است و چنانکه گفته شد تشکیل رود خانه جغتوچای را می دهند که به دریاچۀ ارومیه میریزد: 1- رود خانه شاه قلعه و آن از دره های خاوری کوه چهل چشمه سرچشمه می گیرد تا حدودی در جهت شمال و از آن ببعد بطرف باختر جاری میشود و در جنوب آبادی مولان آباد به رود خانه اسحاق آباد متصل شده از این ببعد بنام رود خانه خورخوره نامیده میشود و در جهت شمال جریان می یابد و رودخانه های چنارتو و پارسائیان به آن ملحق شده در شمال دهستان فیض اﷲبیگی به رود خانه چغتو ملحق میشود. 2- رود خانه اسحاق آباد. این رود از درۀ باختری کوه چهل چشمه سرچشمه می گیرد، در جهت شمال جریان می یابد و در جنوب آبادی مولان آباد برود خانه شاه قلعه متصل میشود. 3- رود خانه جغتوچای از ارتفاعات جنوب باختری دهستان (شعب چهل چشمه و کوه هزارمرگه و گردنۀ هلاکوخان) سرچشمه می گیرد. و در جهت شمال باختری جاری میشود و در حدود آبادی سوته از این دهستان خارج و وارد بخش سقز میشود. 4- رود خانه چنارتو در شمال که از درۀ باختری کوه حاجی سید سرچشمه می گیرد و بطرف باختر جریان می یابد و در شمال آبادی خورخوره برود خانه خورخوره منتهی می گردد. کلیۀ آبادی های این دهستان در طول دره های مذکور واقع شده است و محصول عمده آن غلات و لبنیات و توتون و محصول دامی از قبیل پوست و پشم گوسفند و حبوباتست. شغل عمده سکنه گله داری و زراعت می باشد. راههای دهستان مالرو و صعب العبور است و تاکنون اتومبیل به این دهستان نبرده اند. این دهستان از 28 آبادی تشکیل شده و سکنۀ آن در حدود 7هزار نفر و قراء مهم آن بشرح زیر است: بست، مولان آباد، درمویان، ماهیدر، شیخ، قشلاق، مله، خورخوره. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام قدیم شهر اشرف است. این شهر که در عظمت خود مدیون شاه عباس اول صفویست قبل از آن دهی بود بنام خرکوران و ازآن پیرزنی که شاه عباس آنرا از او خرید. (از مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دهی است از بخش سردشت شهرستان مهاباد. سکنۀ آن 115 تن. آب آن از رود خانه سردشت. صنایع دستی آنجا جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْدْ / خُرْدْ خوا / خا)
مائده. طبق طعام. (ناظم الاطباء). خوان طعام. (آنندراج) :
که سالار خوان خوردخوان آورد
خورشهای خوش در میان آورد.
نظامی (از آنندراج).
، خوان خرد. خوان محقر و کوچک
لغت نامه دهخدا
(خِ)
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه. واقع در سی وپنجهزارگزی جنوب خاوری راه ارابه رو شاهین دژبه تکاب. این دهکده کوهستانی، معتدل و دارای 227 تن سکنه است. آب آن از رود خانه ایدوغموش و محصول آنجاغلات و نخود می باشد. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است. در دو محل بفاصله یک هزار گز این دهکده قرار دارد که یکی به خضرگوران بالا و دیگری خضرگوران پایین مشهور است. سکنۀ خضرگوران بالا 52 نفر می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ وَ)
مغرب. خوربران. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ خُرْ)
دهی است از دهستان خسروشاه بخش اسکو شهرستان تبریز، واقع در 28هزارگزی باختر اسکو و 13هزارگزی شوسۀ تبریز بدهخوارقان. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و 165 تن سکنه. آب آن از چشمه و چاه ومحصول آن غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت و گله داری وراه ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
آنکه بر سر قبر قرآن خواند قاری قرآن بر گور مرده: حلوا سه چار صحن شب جمعه چند بار بهر ریا بخانه هر گور خوان شود. (سعدی)، آنکه بر سر قبر تلقین میت کند ملقن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشخوان
تصویر خوشخوان
سرود گوی آواز خوان مغنی
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که خوب و بمقدار زیاد غذا خورد، غذایی که مطبوع باشد لذیذ خوشمزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورخور
تصویر خورخور
آوازی که از بینی و گلوگاه بعض مردم خوابیده برآید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورخوان
تصویر گورخوان
آن که بر سر قبر قرآن خواند، قاری قرآن بر گور مرده، آن که بر سر قبر تلقین میت کند، ملقن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوربران
تصویر خوربران
غرب
فرهنگ واژه فارسی سره
نمونه خوان
فرهنگ واژه مترادف متضاد