کاری که خود شخص بدون مشورت غیر کرده باشد. (ناظم الاطباء) : بدل گفت خودکرده را چاره نیست بکس بر از این کار بیغاره نیست. فردوسی. چه بادافره است آن برآورده را چه سازیم درمان خودکرده را؟ فردوسی. کنون آتش ز جانم که نشاند کنون خود کرده را درمان که داند؟ (ویس و رامین). خودکرده را درمان نیست. (تاریخ بیهقی). دل از خراسان و نشابور می بر نتوانست داشت و خودکرده را درمان نیست. (تاریخ بیهقی). همی ندانم چارۀ فراق و نیست عجب که هیچ زیرک خودکرده را نداند چار. قطران. انوری خودکرده را تدبیر چیست زهر خند و خون گری خود کرده ای. انوری. شنیدم که می گفت و خوش می گریست که این نفس خودکرده را چاره نیست. سعدی. با خود از روی جهل بد کرده آه از این کارهای خودکرده. اوحدی. - امثال: خودکرده را تدبیر نیست، نظیر: خودکرده را درمان نیست. خودکرده را چه درمان ؟ خودکرده را درمان نیست، نظیر: خودکرده را تدبیر نیست
کاری که خود شخص بدون مشورت غیر کرده باشد. (ناظم الاطباء) : بدل گفت خودکرده را چاره نیست بکس بر از این کار بیغاره نیست. فردوسی. چه بادافره است آن برآورده را چه سازیم درمان خودکرده را؟ فردوسی. کنون آتش ز جانم که نشاند کنون خود کرده را درمان که داند؟ (ویس و رامین). خودکرده را درمان نیست. (تاریخ بیهقی). دل از خراسان و نشابور می بر نتوانست داشت و خودکرده را درمان نیست. (تاریخ بیهقی). همی ندانم چارۀ فراق و نیست عجب که هیچ زیرک خودکرده را نداند چار. قطران. انوری خودکرده را تدبیر چیست زهر خند و خون گری خود کرده ای. انوری. شنیدم که می گفت و خوش می گریست که این نفس خودکرده را چاره نیست. سعدی. با خود از روی جهل بد کرده آه از این کارهای خودکرده. اوحدی. - امثال: خودکرده را تدبیر نیست، نظیر: خودکرده را درمان نیست. خودکرده را چه درمان ؟ خودکرده را درمان نیست، نظیر: خودکرده را تدبیر نیست
عادت کرده. (آنندراج). خوگیر. معتاد. (یادداشت بخط مؤلف) : و با او ملازمتر و اندر او اثر کننده تر و تن او... و به آن خوکرده تر از هوا نیست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). آن پروردۀ نبوت و آن خو کردۀ فتوت... آن سبق برده بصاحب صدری صدر سنت حسن بصری. (تذکره الاولیاء عطار). احمد گفت چنین است که تو می گویی اما میترسم که اگر او را ببینم خوکردۀ لطف او شوم بعداز آن طاقت فراق او ندارم. (تذکره الاولیاء عطار). سخت است پس از جاه تحکم بردن خوکرده بناز جور مردم بردن. سعدی
عادت کرده. (آنندراج). خوگیر. معتاد. (یادداشت بخط مؤلف) : و با او ملازمتر و اندر او اثر کننده تر و تن او... و به آن خوکرده تر از هوا نیست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). آن پروردۀ نبوت و آن خو کردۀ فتوت... آن سبق برده بصاحب صدری صدر سنت حسن بصری. (تذکره الاولیاء عطار). احمد گفت چنین است که تو می گویی اما میترسم که اگر او را ببینم خوکردۀ لطف او شوم بعداز آن طاقت فراق او ندارم. (تذکره الاولیاء عطار). سخت است پس از جاه تحکم بردن خوکرده بناز جور مردم بردن. سعدی