جدول جو
جدول جو

معنی خودکرده - جستجوی لغت در جدول جو

خودکرده
ویژگی کار نادرستی که خود شخص بدون مداخله و مشورت دیگری انجام داده است
فرهنگ فارسی عمید
خودکرده
(خوَدْ/ خُدْ کَ دَ / دِ)
کاری که خود شخص بدون مشورت غیر کرده باشد. (ناظم الاطباء) :
بدل گفت خودکرده را چاره نیست
بکس بر از این کار بیغاره نیست.
فردوسی.
چه بادافره است آن برآورده را
چه سازیم درمان خودکرده را؟
فردوسی.
کنون آتش ز جانم که نشاند
کنون خود کرده را درمان که داند؟
(ویس و رامین).
خودکرده را درمان نیست. (تاریخ بیهقی). دل از خراسان و نشابور می بر نتوانست داشت و خودکرده را درمان نیست. (تاریخ بیهقی).
همی ندانم چارۀ فراق و نیست عجب
که هیچ زیرک خودکرده را نداند چار.
قطران.
انوری خودکرده را تدبیر چیست
زهر خند و خون گری خود کرده ای.
انوری.
شنیدم که می گفت و خوش می گریست
که این نفس خودکرده را چاره نیست.
سعدی.
با خود از روی جهل بد کرده
آه از این کارهای خودکرده.
اوحدی.
- امثال:
خودکرده را تدبیر نیست، نظیر: خودکرده را درمان نیست.
خودکرده را چه درمان ؟
خودکرده را درمان نیست، نظیر: خودکرده را تدبیر نیست
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خو کردن
تصویر خو کردن
کندن گیاهان هرزه و خودرو از باغچه و کشت زار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خو کردن
تصویر خو کردن
انس گرفتن، عادت کردن، خو گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خودکامه
تصویر خودکامه
خودرای، آنکه در کارها به رای و نظر دیگران توجه نمی کند و به میل خود عمل می کند، خودسر، مستبد
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ / دِ)
عادت کرده. (آنندراج). خوگیر. معتاد. (یادداشت بخط مؤلف) : و با او ملازمتر و اندر او اثر کننده تر و تن او... و به آن خوکرده تر از هوا نیست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). آن پروردۀ نبوت و آن خو کردۀ فتوت... آن سبق برده بصاحب صدری صدر سنت حسن بصری. (تذکره الاولیاء عطار). احمد گفت چنین است که تو می گویی اما میترسم که اگر او را ببینم خوکردۀ لطف او شوم بعداز آن طاقت فراق او ندارم. (تذکره الاولیاء عطار).
سخت است پس از جاه تحکم بردن
خوکرده بناز جور مردم بردن.
سعدی
لغت نامه دهخدا
کسی که بکام و میل خود رسیده باشد خود سر خود رای، هوی پرست هوس جوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خردکردن
تصویر خردکردن
از هم پاشیدن ریز ریز کردن، کشتن نابود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خو کردن
تصویر خو کردن
عادت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خودکامه
تصویر خودکامه
((~. مِ))
خودسر، شهربان، مرزبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خودکامه
تصویر خودکامه
دیکتاتور، مستبد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دودکرده
تصویر دودکرده
مدخن
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
Inflated
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دودکرده
تصویر دودکرده
Steaming
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دودکرده
تصویر دودکرده
fumant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دودکرده
تصویر دودکرده
ไอน้ำ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دودکرده
تصویر دودکرده
بخار
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دودکرده
تصویر دودکرده
বাষ্পীয়
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دودکرده
تصویر دودکرده
증기 나는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دودکرده
تصویر دودکرده
moshi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دودکرده
تصویر دودکرده
buharlı
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از دودکرده
تصویر دودکرده
蒸気の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دودکرده
تصویر دودکرده
אדים
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دودکرده
تصویر دودکرده
भाप
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دودکرده
تصویر دودکرده
beruap
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دودکرده
تصویر دودکرده
dampend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دودکرده
تصویر دودکرده
humeante
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دودکرده
تصویر دودکرده
fumante
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دودکرده
تصویر دودکرده
fumegante
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دودکرده
تصویر دودکرده
蒸汽的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دودکرده
تصویر دودکرده
parujący
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دودکرده
تصویر دودکرده
пара
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دودکرده
تصویر دودکرده
dampfend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دودکرده
تصویر دودکرده
парящий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
надутый
دیکشنری فارسی به روسی