- خودکامی
- خود سری خودرایی، هوی پرستی هوس جویی
معنی خودکامی - جستجوی لغت در جدول جو
- خودکامی
- خودرایی،
برای مثال همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آری / نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل ها ، هوس بازی(حافظ - ۱۸)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دیکتاتور، مستبد
آبسولوتیسم
کسی که بکام و میل خود رسیده باشد خود سر خود رای، هوی پرست هوس جوی
خودسری، هوی پرستی
خودرای، آنکه در کارها به رای و نظر دیگران توجه نمی کند و به میل خود عمل می کند، خودسر، مستبد
Introspection
интроспекция
Introspektion
інтроспекція
introspekcja
introspecção
introspezione
introspección
introspection
introspectie
การใคร่ครวญในตนเอง
introspeksi
تأمّلٌ
आत्मविश्लेषण
אינטרוספקציה
iç gözlem
tafakari ya ndani
আত্মবিশ্লেষণ
خود شناسی
کسی که بکام و میل خود رسیده باشد خود سر خود رای، هوی پرست هوس جوی
خودرای، کسی که به کام و مراد یا آرزوی خود رسیده است، کامروا
خودسر، خودرای، هوی پرست
صمیمی
تزکیه